معرفی کتاب روان درمانی اگزیستانسیال اثر اروین دی. یالوم مترجم سپیده حبیب

روان درمانی اگزیستانسیال

روان درمانی اگزیستانسیال

اروین دی. یالوم و 1 نفر دیگر
4.4
86 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

51

خوانده‌ام

191

خواهم خواند

275

ناشر
نشر نی
شابک
9789641851691
تعداد صفحات
720
تاریخ انتشار
1399/10/22

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب روان درمانی اگزیستانسیال، مترجم سپیده حبیب.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 414

💠 اروین یالوم در این کتاب به سه نوع اصلی تنهایی در چارچوب مکتب اگزیستانسیالیسم اشاره می‌کند: تنهایی بین‌فردی این نوع تنهایی زمانی رخ می‌دهد که فرد در روابط اجتماعی خود احساس قطع ارتباط یا بیگانگی کند. ممکن است ناشی از فقدان روابط نزدیک، قطع ارتباطات عاطفی، یا احساس عدم پذیرش در میان دیگران باشد. تنهایی درون‌فردی این نوع تنهایی به ناهماهنگی و جدایی درونی فرد از خود مربوط است. فرد ممکن است احساس کند که بخش‌هایی از وجودش را سرکوب کرده، نادیده گرفته یا از آن‌ها فاصله گرفته است. تنهایی اگزیستانسیال این عمیق‌ترین و اساسی‌ترین نوع تنهایی است که از آگاهی فرد به جدایی بنیادین خود از دیگران و جهان ناشی می‌شود. این نوع تنهایی نتیجه‌ی درک این حقیقت است که هر انسان در نهایت مسئول سرنوشت خود است و هیچ‌کس نمی‌تواند تجربه‌های درونی، رنج‌ها یا لحظات مرگ او را به‌طور کامل درک یا با او سهیم شود. تنهایی اگزیستانسیال امری گریزناپذیر است، اما یالوم پیشنهاد می‌دهد که مواجهه آگاهانه با آن و پذیرش این واقعیت می‌تواند به رشد فردی و زیستن اصیل‌تر منجر شود.

5

لیست‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

نمایش همه

پست‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

یادداشت‌ها

          یالوم و یارانش، ترجیح می‌دهند ادبیات‌سازی‌شان در روان‌درمانی را حول واژه «اگزیستانسیال» شکل دهند. در کتاب، لغات زیادی می‌بینیم که با واژه اگزیستانسیال هم‌نشین شده‌ و از معنی‌ای که سابقا می‌توانستند داشته باشند فاصله گرفته‌اند: گناه اگزیستانسیال، تنهایی اگزیستانسیال، روان‌نژندی اگزیستانسیال و ... . اما واژه اگزیستانسیال، قرار است دقیقا چه کاری را انجام دهد؟
در ابتدا باید گفت این واژه به جای اینکه تعریف شسته‌رفته‌ای داشته باشد، متبادر کننده‌ی دسته‌ای از مفاهیم و واژگان برای ماست که به نظرم در صدر آن‌ این‌ها قرار دارند: آزادی، اراده، امکان وجودی. می‌توان تلاش کرد و همه آن‌ها را در یک جمله جا داد: انسان‌ها به عنوان موجوداتی با آزادی محض، باید با اراده خود امکانات وجودی مختلف را درنوردند.
اما باید گفت روان‌درمانی اگزیستانسیال، حداقل در 50 درصد موارد هم‌سو با جریان اصلی روان‌درمانی هستند. اگزیستانسیال‌ها در درمان ناهنجاری روانی، غالبا از تکنیک‌هایی استفاده می‌کند که در سایر چارچوب‌ها نیز معتبر است.همچنین در تعریف بیماری روانی، آن را نه ناشی از ضربه تروماتیک بلکه حاصل نامتعادل شدن نیرو‌های روانی شخص می‌دانند. توضیح بیشتر آن‌که از فروید به بعد، روان انسان به مثابه جریانی از نیروها در نظر گرفته شد(پویه‌نگری) که با بر هم خوردن تعادل آن، جنراتور تولید اضطراب به راه می‌افتد. انسان در واکنش به اضطراب سعی می‌کند مکانیزم‌هایی دفاعی سامان دهد و از خود محافظت کند. در واقع علت بیماری روانی، چیزی بیرون از شخص نیست، بلکه همان نیروهایی است که درون هر انسانی وجود دارد و از این نظر همه انسان‌ها به طور بالقوه بیمار روانی‌اند. کسی که بیماری‌اش بالفعل شده، صرفا مقاومتش را در برابر تعارضات نیروها از دست داده است. بنابراین تمرکز فرویدی‌ها و اگزیستانسیال‌ها، روی بررسی سازوکارهای «روان» است؛ چیزی که میان انسان‌ها مشترک است. بنابراین برای علیت‌یابی ناهنجاری روانی، نیازی به بررسی حادثه‌های منحصر برای هر فرد نداریم. و می‌توان از الگوی مشترک میان انسان‌ها استفاده کرد. اما از همین‌جا می‌توان ریشه‌های اختلاف فرویدی‌ها و اگزیستانسیال‌ها را پی گرفت.
فرویدی‌ها ساختار روانی مشترک میان انسان‌ها را سائق‌های سرشتی می‌دانند که در طی چرخه تکاملی جنسی گسترده‌تر می‌شوند. اگزیستانسیال‌ها اما به هستی‌ مشترک انسان‌ها و اضطراب‌هایی که همه آن‌ها تجربه می‌کنند اهمیت می‌دهند. در ادامه این نکته بیشتر روشن می‌شود.
اگزیستانسیال‌ها در ادامه مسیری قرار دارند که با فروید آغاز شده‌، اما طرف حساب اصلی دعوایشان هم فروید است. طبق صورت‌بندی‌ای که فروید از روان انسان دارد علت ناهنجاری روانی، از کنترل خارج شدن تعارض سائق‌هاست که ریشه آن باید در کودکی جستجو شود. روانکاو مثل یک باستان‌شناس به گذشته بیمار نفوذ می‌کند، آن را بازسازی کرده و علت حال بدش را برایش شرح می‌دهد. اما اگزیستانسیال‌ها، علت ناهنجاری روانی را نه در از کنترل خارج شدن سائق‌ها، بلکه در رویارویی انسان با دلواپسی‌های وجودی‌ می‌دانند. چهار دلواپسی اصلی انسان عبارتند از: مرگ، مسئولیت، تنهایی و پوچی. انسان‌ها در موقعیت‌های مرزی با آن‌ها مواجه می‌شوند و مجبور به بازنگری در زندگی خویشتن می‌شوند. همین رویارویی با دلواپسی‌های وجودی است که اضطراب را ایجاد کرده و مکانیزم‌های دفاعی را فعال می‌کند. بنابراین لزومی به کندوکاو گذشته برای تشخیص علت ناهنجاری نیست، بلکه وضعیت کنونی انسان‌ها و نگاهی که به جهان دارند از همه چیز مهم‌تر است.
در نهایت باید گفت هدف روان‌درمانان اگزیستانسیال، نه از بین بردن اضطراب بلکه رساندن آن به سطح بهینه است. وجود اضطراب مثل یک موتور محرک است که همچنان ما را زنده و «انسان» نگه می‌دارد. به جای مواجهه با آن به واسطه مکانیزم‌های دفاعی ناکارآمد، باید با آن چشم در چشم شد، همزیستی با آن را تمرین کرد و به زندگی «اصیل» رسید.
روان‌درمانی اگزیستانسیال، علاوه بر این‌که در ادامه موج سوم روانشناسی(انسان‌گرایی) قرار دارد، انگاره‌های اساسی‌اش را از فلاسفه اگزیستانسیال وام گرفته است. اما سوال این‌جاست که چه مقدار به خاطر وام‌گیری از فلسفه می‌توان به آن‌ها خرده گرفت؟ به نظرم خیلی کم. خود فروید صورت‌بندی‌اش از روان انسان را بر چه اساسی بنا نهاد؟ کسی که این مقدار در تاریخ روانشناسی اثرگذار بوده است. بنای روان‌درمانی اگزیستانسیال که تکیه بر سنت فلسفی بلنددامنه‌ای دارد، بی‌شک از بنای فروید سست‌تر نیست. در صورتی می‌توان خرده گرفت که کارکرد این چارچوب درمانی، در عمل ثابت نشده باشد. از این جهت اما، یالوم ادعا می‌کند اکثر روان‌درمانگرانِ با تجربه با صورت‌بندی‌ای که او ارائه می‌کند موافق هستند. در واقع کاری که یالوم در پی انجام آن است، آوردن حاشیه روانشناسی به کانون آن است؛ چیزی که روان‌درمانگران به طور روزمره در مواجهه با بیماران آن را تجربه می‌کنند بی‌آنکه چارچوب مشخصی برای آن وجود داشته باشد. چیزی مثل فوت کوزه‌گری و ادویه‌جات یک آشپز که در نهایت همان است که مطلوب را حاصل می‌کند. می‌توان گفت روشی که روان‌درمانان اگزیستانسیال از آن برای اثبات کارآمدی چارچوب خود از آن استفاده می‌کنند نه سنجه‌های استاندارد آزمایش روانشناختی، بلکه روشی «پدیدارشناختی» است که به واسطه آن به روان شخص وارد می‌شوند و با او همدل می‌شوند.
این کتاب نقش پلی میان فلسفه و روانشناسی را ایفا می‌کند. نشان می‌دهد مباحث آشنای فلسفی چه کارکردی در بهبود حال افراد دارند. از طرفی ما را به دنیا روانشناسی، نظریه‌های روانشناسان و کیس‌های بالینی آشنا می‌کند.
        

13

negarin

negarin

1404/3/30

          1. مرگ: در کمال ناباوری، همه می­‌میرند. 
مرگ. مفهوم سمجی که از اول زندگی بیخ گوشت خر خر می­کنه؛ ولی بودنش اونقدر همیشگی و بدیهیه که گاهی فراموش می­کنی که هست، که یک روز می­‌آد، دستت رو می­گیره و بی­رحمانه از تمام تعلقاتت جدات می­کنه. 
لحظه­‌ای که برای اولین بار با جدیت متوجه می­شی که یک روز قراره بمیری و این حقیقت گریزناپذیر مثل یه چک آبدار می­خوره توی صورتت، لحظه ترسناک و در عین حال شکوهمندیه. ترسناکه، چون ما انسانیم و نیستی و عدم، دهشتناک­‌ترین چیزیه که می­تونیم تصور کنیم. و شکوهمنده، چون تازه اون لحظه­‌ست که می­فهمی لحظه، تنها چیزیه که داری. اون لحظه­‌ست که متوجه می­شی عطر گل شمعدونی چقدر حیرت­‌انگیزه، حس لمس کاغذ کتاب­‌ها چقدر دلنشینه، چای چقدر خوشمزه­‌ست و آغوش دوست­‌هات چقدر دلچسبه. 
نزدیکی به مرگ آدم رو شاعر می­کنه. وقتی می­فهمی مرگ وجود داره زندگی رو مثل معشوقی که می­دونی فردا دیگه کنارت نخواهد بود بغل می­کنی و با تمام تلخی­‌ها و تیرگی­‌هاش، تا جایی که نفس داری می­‌بوسی. مرگ، مسلم­ترین و قطعی­‌ترین حقیقت زندگیه. اولش پذیرشش سخته اما کم کم باهاش رفیق می­شی و می­فهمی که پذیرش زندگی بدون مرگ، می‌تونه از پذیرش مرگ هم تلخ‌تر باشه. مرگ با تمام تیرگیش، از معدود چیزهاییه که به زندگی ارزش زیستن می­ده و چیزی که لحظه­‌ها رو اصیل می­کنه، محدود بودنشونه. 

پس­‌زمینه سیاه و تیره مرگ، رنگ­های لطیف زندگی را با همه خلوصشان آشکار می­کند و به چشم می­آورد
(نقل قول از سانتایانا)

2. آزادی: متاسفانه یا خوشبختانه، تو آزادی!
بچه که بودم عاشق موتورسواری بودم. حدود 6 سالم بود که بلاخره برای اولین بار با بابا سوار موتور شدم. بهش اصرار کردم فرمون رو بده دست خودم و بعد از کلی غر زدن بابا فرمون موتور رو داد به من. چند ثانیه­‌ای  اطرافم رو نگاه کردم و وقتی فهمیدم جدی جدی فرمون موتور توی دستای منه از شدت ترس، زدم زیر گریه. جیغ می­‌کشیدم و می­‌گفتم: الان می­خوریم به دیوار. من بلد نیستم موتور برونم. 
گمونم بخش زیادی از رویکرد انسان به آزادی توی همین خاطره کوتاه مشهوده. با تمام وجود برای آرمان مقدس آزادی می­جنگی و وقتی بلاخره تا حدی به دستش می­‌آری می­‌فهمی که آزاد بودن، تصمیم­ گرفتن و حتی خواستن، به نوبه خودش سخته. فرمون توی دستاته اما نمی­‌دونی چجوری برونی و از ترس اینکه به دیوار نخوری می­زنی زیر گریه. گاهی فرمون رو کلا رها می­کنی و گاهی هم یکی رو پیدا می­کنی که به جای تو برونه. در حالی که باید فرمون رو سفت بچسبی و هر چقدرم که اولاش سخت و هولناک باشه، روندن رو یاد بگیری. 

3. تنهایی: در وطن خویش غریب. 
همیشه دیدن تابلوهایی که به یه زبان غریبه نوشته شدن یه دلهره عجیب رو توی وجودم فعال می­کنه. گمونم وقتی می­گن غریبی سخته، منظورشون از غریبی و غربت همچین حسی باشه. یه احساس عجیب جدا افتادگی و عدم تعلق که دلگیرترین و غمناک­‌ترین احساس دنیاست. گاها نسبت به تمام هستی و وجود این احساس رو دارم. انگار که زندگی یه شهر دور افتاده­‌ست که زبون آدم­هاشو بلد نیستم و غربت داره خفه­‌م می­کنه. 
قضیه اینه که ما آدم­ها تنهاییم. مهم نیست چقدر ارتباطات مستحکمی داشته باشی، همیشه­‌ی خدا یه بخش­هایی از وجودت هست که تنهاست و هر چقدر هم که ارتباط خوبی با یه آدم داشته باشی، گاهی حس می­کنی یه خلا عجیبی میونتون هست که هیچ­وقت پر نمی­شه. واسه همینه که نیمه­‌ی گمشده افسانه­‌ی کودکانه­‌ای بیش نیست. خیال خام کامل شدن با یه آدم دیگه اونقدر ساده­انگارانه­‌ست که توی سال­های اول بزرگسالی متوجه ناممکن بودنش می­شی. 
انسان تنها به دنیا می­‌آد و تنها هم از دنیا می­ره؛ اما قطعا این قضیه دلیلی برای کم ارزش بودن روابط انسانی نیست. دوستی و عشق زیباترین طغیان­‌هایی هستن که آدم­ها بر علیه تنهایی ابدیشون انجام می­دن و نابود نه، ولی کمرنگش می کنن. طوری که دیگه اذیت­‌کننده نباشه. 

4. پوچی: هیاهوی بسیار برای هیچ.
برای خود 16 ساله­ام می­نویسم: گشتم، نبود، نگرد، نیست! دنبال معنی نباش. معنی مقدر شده­‌ای وجود نداره. معنی رو باید ساخت تا رنج پوچی رو قابل تحمل کنه و زندگی رو زیباتر. معنا پیدا کردنی نیست، ساختنیه. هر چی بیشتر بگردی کمتر پیدا می­‌کنی. به قول سهراب: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. 
در افسون گل سرخ شناور شو، خودتو بسپر به جریان زندگی. از چرایی زندگی هم سوال بپرس و بهش فکر کن، اما توقع نداشته باش واسه سوال بی­‌جواب، جواب پیدا کنی. 
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
        

9

          روان شناسی اگزیستانسیال
آروین یالوم بیش از هر چیز سعی کرده خود را در جایگاهی فیلسوفی جا نزند و صرفا کاوشگری در دنیای فلسفه اگزیستانسیال معرفی کند که می خواهد از برکات این فلسفه سترگ دُری گزیند و برای درد های بی شمار روان آدمی پاسخی بیابد. به سراغ «مرگ» می رود و مبدا مشکلات اصلی بشریت را ناتوانی در حل این بزرگترین غم عالم می جوید و سعی می کند به نوعی تمام نارحتی های روحی را مآلا به مرگ و زوال نسبت دهد. بر او نمی توانم خرده بگیرم زیرا در ساختار جامعه غربی پیشرفته ای که در دهه ۸۰ (زمان نگارش کتاب) انواع انقلاب ها و پیشرفت ها را تجربه کرده و خود را بر قله تاریخ علم می دید و بر بسیاری از مسائل فائق آمده بود، عنصری مثل مرگ و نیستی می شود یک علامت سوال بزرگ. آخر چه؟ چه می شود؟ چه می شوم؟ کجا می روم؟ و این بزرگترین راز پدران سر از خاک در می آورد و در پس رنگارنگ روزگار، سکوت دشتی لم یزرع را با آدمی به نظاره می نشیند. حق می دهم و درک می کنم که وقتی این همه مساله فلسفی، علل وشالوده تربیتی وجود دارد چرا به سراغ اگزیستانسیال می رود و مرگ می شود چراغ راه یالوم.
مطلبی که ذهن مرا غلغلک می دهد این است که چگونه بررسی موردی چندین بیمار روان پریش می شود مبدایی برای تطبیق آراء فلسفه اگزیستانسیال در روند تشخیص و درمان؟ آن هم بیمارانی که باید روند تحقیق و جامعه آماری آن، نوع بیماری، سوابق خانوادگی، تاثیر محیط، خاطرات کودکی، امیال شکل گرفته در طول زندگی و ده ها عامل دیگر بررسی شوند تا شاید و فقط شاید بتوان عامل مشخصی را موثر در شکل گیری بیماری دانست؟ آن هم اگر در طول شناخت بیمار و بیماری عوامل دیگری بر بررسی پویای این روند درمانی تاثیر نگذارد. به زبان منطق برهان انی محصل از تجربیاتی که در طول زندگی برای خود و بیمارانش بوجود آمده می شود محملی برای رسیدن به نتایج کلی و سر زدن به مقالات فلسفی و وام گرفتن عباراتی از آنها برای تطبیق بر بیمارانش. حال اینکه یک محقق در اینجا با ذهن روانکاوانه آثار فلسفی را خوانده و یا با ذهن فلسفی مشکلات بیمارانش را تفسیر کرده خود مساله ای است که در فرصت دیگر باید مفصل بدان پرداخت.
از اینها عجیب تر اقدام برخی دوستان کتاب خوان برای معرفی کردن این اثر و بهره بردن از جملات و بند هایی چند از لابه لای تار و پود نظام های مختلف فلسفی، روان شناسی این اثر و بعد تجویز نسخه هایی شفا بخش برای همه (بیمار و غیر بیمار) است.
انصاف البته اقتضا می کند که تلاش چند ساله دکتر یالوم برای بررسی بیماران مختلف و کند و کاو حالات و تجارب آنها را ارج نهیم اما دغدغه من تنظیم نسبت خواننده با اثر است. نسبت سنجی مناسب، نه تنها موجب فهم اصل کلام نویسنده در ظرف مناسب خود است، بلکه امکان پیش برد مرزهای کشف شده توسط او را نیز فراهم می آورد. ‌
        

1

          June 14, 2018 – page 32  
 4.46% "دو سه روز پیش زادروز یالوم بود و همین را بهانه کردن تا این کتاب را شروع کنم. چند ماه بود که از رفیقم امانت گرفته بودمش"
August 8, 2018 – page 55  
 7.67% "احساس میکنم دارد حالم را خوب میکند"
August 9, 2018 – page 77  
 10.74% "ترس از مرگ فقط ترس از مرگ است و لازم نیست به ترس عمیق‌تری ترجمه شود. شاید آنچه بیمار روان نژند نیاز دارد ترجمه نیست. ارتباط او با واقعیت قطع نشده بلکه برعکس شاید به دلیل شکست دفاع های انکار کننده به هنجار بیش از اندازه به حقیقت نزدیک شده باشد
یالوم از این که رویکردهای مختلف روان درمانی عادت دارند ترس از مرگ و نابودی را به چیزهای دیگر اعم از شکست عشقی، ناکامی جنسی و ترس از طرد و ... ترجمه کنند گله میکند"
August 10, 2018 – page 99  
 13.81% "طولانی شدن کاوش درباره درک کودک از مرگ بیشتر برای روان درمانگرها جذاب است تا مخاطب معمولی. البته بخش هایی که نقل قول مستقیم از مصاحبه با بچه هاست واقعا جالب است.
یالوم می خواهد اثبات کند فروید اشتباه میکرد که سائق مرگ را در مقابل لیبیدو نادیده میگرفت. او نشان می دهد که فکر کردن درباره مرگ یک از دلمشغولی های جدی کودکان است. بیش از مسئله جنسی"
August 17, 2018 – page 222  
 30.96% "در بخش اول که به دغدغه "مرگ" اختصاص دارد این جمله به صورت ترجیع بند تکرار میشود:
اگرچه خودِ مرگ ما را نابود می‌کند، اندیشه مرگ ما را نجات می‌دهد."
August 23, 2018 – page 303  
 42.26% "امروز بخش اول کتاب که مربوط به اضطراب "مرگ" است را تمام کردم. این بخش مفصل ترین بخش کتاب است که تقریبا نیمی از حجم کتاب را به خود اختصاص داده و اگر به تنهایی هم منتشر میشد یک کتاب شاهکار تمام عیار بود. راستش این قدر این 300 صفحه برایم جالب و تکان دهنده بود که دوست ندارم بروم سراغ بخش های بعدی و میخواهم چند وقت مشغول مرور تجربه های یالوم در برخورد با انسانها باشم و خودم بعضی تمرین ها را انجام بدهم"
September 1, 2018 – page 433  
 60.39% "در بخش دوم کتاب که به مسئله "آزادی" اختصاص دارد یالوم مفصلا درباره "مسئولیت و مسئولیت پذیری" صحبت میکند و برخی روشهای ترویج مسئولیت پذیری در جامعه امریکایی را نقد میکند . گذشته از آن اشاراه میکند که روان پالایی فرویدی اگرچه دریچه ای رو به درمانگران گشود که بسیار ارزشمند بود اما تاثیرش به تنهایی آن اندازه ای که عوام و فیلمسازان هالیوودی فکر میکنند نیست و تغییر با "عمل" به وجود می آید و درمان را در پی دارد."
September 1, 2018 – page 477  
 66.53% "مثالهایی که یالوم از بیماران مورد مداوای خودش میزند بی نهایت روشنی بخش و جالب است. اگر این مثال ها نبود کتاب خشک و خسته کننده میشد"
September 5, 2018 – page 522  
 72.8% "مشکلات مربوط به دوست داشتن وابسته به موقعیت نیست. عشق بیش از آن که یک رویارویی خاص باشد یک منش است. مشکل دوست داشته نشدن تقریبا در همه موارد مشکل دوست داشتن است."
September 7, 2018 – page 555  
 77.41% "بخش "تنهایی" هم امروز تمام شد و فقط مانده بخش "پوچی" در انتهای بخش تنهایی یالوم باز هم خیلی تند رویکرد "انتقالی" روان درمانی میراث فروید را نقد میکند و آن را مایه دوری بیمار و روان درمانگر میداند و معتقد است که این نوع مواجهه کمکی به درمان نمیکند چون مانع رابطه است.
موارد عجیبی از برخورد همدلانه درمانگران با بیماران را نقل میکند که نشان میدهد برخورد انسانی نتایج مفیدتری دارد تا برخورد صرفا درمانی"
September 9, 2018 – page 600  
 83.68% "کارل گوستاو یونگ:
معنا بسیاری چیزها _و شاید همه چیز را_ تحمل پذیر می‌کند.

رسیدم به بخش چهارم کتاب که گویا از لحاظ ادبی هم غنی است: پوچی"

September 16, 2018 – Finished Reading


در پایان باید یک نکته را ذکر کنم:
در مقدمه کتاب یالوم خاطره ای تعریف میکند و میگوید وقتی در کلاس آشپزی شرکت میکرده و استاد دستور پخت غذاهای مختلف را میداده و شاگردها هم دقیقا همان دستورات را اجرا میکرده اند اما هیچ وقت غذایشان به خوشمزگی غذای استاد نمیشده. یک روز به سر ماجرا پی میبرند. میبینند آن شاگردی که آن جا کار میکرده آخر سر که کلاس تمام میشده غذای استاد را میبرده و بدون این که به هیچ کس اطلاع بدهد مشتی ادویه جات مختلف به آن می افزوده! یالوم میگوید راز موفقیت در روان درمانی همین افزودنی ها هستند. من در انتهای کتاب نتیجه گرفتم این افزودنی ها را باید "روابط دوستانی انسانی" نامید. چیزی که روانشناسان تجربی شاید بهتر درکش کنند تا روانشناسان مکتبی. چیزی که باعث میشود روان شناس به بیمارش به عنوان یک انسان نیازمند کمک نگاه کند، نه کسی که باید بابت زمان مشاوره اش پول بدهد. خیلی مسئله ساده است! انسانیت
یک افزودنی خیلی حیاتی دیگر این کتاب مثال های فراوانی است که از کتاب های ادبی و رمان های اگزیستانسیالیتی میزند و اثر را خیلی خواندنی تر و فهمیدنی تر میکند.
        

1

          چندین سال بود که افراد زیادی این کتاب رو به من معرفی می‌کردند و اصرار می‌کردند بخونم اما همیشه پشت فوج کتاب‌های نخونده مونده بود تا اینکه امسال تونستم بخونمش و البته بسیار فوق‌العاده بود. من قبلاً تو کتاب‌های فلسفی و ادبی گفته بودم که اگزیستنسیالیسم خیلی برای من جالب و هیجان‌انگیزه و خیلی وقت‌ها درد‌هایی که شرایط اگزیستنسیال به فرد وارد می‌کنه رو من در خودم قبل از کشف تئوریکشون، کشف می‌کنم.
اروین دی. یالوم توی این کتاب از چهار مبحثی صحبت می‌کنه که طبق نظریات اگزیستنسیال باعث اضطراب‌هایی نهادینه و بنیادین در افراد می‌شود. 
 
یک) مرگ: اضطرابی که در همه‌ی افراد از کودکی وجود داره و راه‌هایی دفاعی عجیب و درعین حال آشنایی که برای فرار از اون در نظر می‌گیریم... تقریباً می‌تونم بگم طبق فرهنگ ما حداقل یک بار بچه‌های اقلاً هم‌نسل خودم به مرگ و این‌که بعدش چی می‌شه فکر کردند و بعد از اون هم وحشت روبه‌رویی با زندگی پس از مرگ کل وجودشون رو گرفته... و خیلی جالبه که خیلی از رفتارهای ما در بزرگسالی از همین اضطراب به وجود میاد. 
دو) آزادی: این رو فکر کنم هر شخصی تو فرهنگ منفعل امروزه‌ی ما یک بار تجربه کرده... انتخاب بین دو یا چند گزینه در یک اتفاق تأثیرگذار و مهم در زندگی و عدم توانایی‌مون برای تصمیم‌گیری و معمولاً آویزون دیگران شدن برای کمک. این اضطرابیه که به نظر اروین دی‌. یالوم ما از آزادی اجباری خودمون در زندگی درک می‌کنیم. 
سه) تنهایی: این فکر کنم از اون ترس‌هایی باشه که ما بیشتر از بقیه ترس‌هامون ازش آزادانه و با شرم کمتری صحبت می‌کنیم... شاید برای این ترس هم بیشتر مایل باشیم تحت روان‌درمانی قرار بگیریم. 
چهار) پوچی: این همون ترسی‌ست که ما از تموم شدن زندگی می‌گیریم... اگه قراره همه چیز تموم بشه و ما به هیچ‌جایی نرسیم پس برای چه هدف و معنایی داریم زندگی می‌کنیم؟ 

اگه این چهار گزینه براتون جذاب بود پس حتماً این کتاب رو بخونید.
        

2