بریدههای کتاب بهار بهار 1402/10/4 یکی از ما دروغ می گوید کارن ام. مک منس 3.7 34 صفحۀ 173 می دونم چه حسی داره وقتی یه دروغ رو انقدر به خودت می گی که به واقعیت تبدیل می شه. 0 18 بهار 1402/10/3 دختری با نشان اژدها استیگ لارسون 4.1 0 صفحۀ 199 طبق تعریف من، دوستی بر دو پایه استوار است. احترام و اعتماد. هر دوی این عناصر باید وجود داشته باشند و دو طرفه هم باشند. می توانی برای کسی احترام قائل باشی، اما اگر به او اعتماد نداشته باشی، دوستی ات با او از بین خواهد رفت 0 15 بهار 1402/10/3 دختری با نشان اژدها استیگ لارسون 4.1 0 صفحۀ 617 او دریافته بود که عشق، آن لحظه ای است که قلب آدم در آستانه ی انفجار قرار می گیرد. 0 9 بهار 1402/10/2 هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.1 269 صفحۀ 179 زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است . بیشتر مردم فقط وجود دارند . همین ... 0 1 بهار 1402/9/30 رادیو سکوت آلیس آزمن 3.8 18 صفحۀ 87 فکر کنم هر چیزی زیر ستاره ها بهتر باشد. اگر پس از مرگ، زندگی دیگری نصیبمان شود، تو را آن جا خواهم دید دوست قدیمی. 0 24 بهار 1402/9/30 سنگدل ماریسا مییر 4.2 159 صفحۀ 261 تو در قلب منی، جست. نمی دانم لیاقتش را داری یا نه. حتی نمی توانم بفهمم تو یک قهرمانی یا یک شرور، اما هیچ یک اهمیتی ندارد. در هر صورت قلب من از آن توست 0 24 بهار 1402/9/29 مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول) جلد 2 برندون سندرسون 4.7 3 صفحۀ 1 برای هزار سال خاکستر در هوا بود و هیچ گلی نمی رویید. برای هزار سال اسکاها با رنجش در بردگی بودند و در ترس زندگی می کردند. برای هزار سال لرد فرمانروا، با قدرت مطلق و همه ترسی تمام حکمرانی می کرد و شکست ناپذیر بود. سپس، وقتی امید برای زمان زیادی که دیگر کسی چیزی از آن به خاطر نداشت، از بین رفته بود، نیمه اسکایی به شدت زخمی و دلشکسته در اعماق جهنمی ترین زندان لرد فرمانروا پیدا شد. کلسییر نسیان کرد و در خودش قدرت های یک مه زاد را یافت. او که دزدی قابل و رهبری ذاتی بود، استعدادهایش را به کار بست تا با بزهکاری های شیرین خود لرد فرمانروا را هدف قرار دهد. کلسییر قابل اعتمادترین، باهوش ترین و برگزیده ترین الومنسرهای دنیا را گرد هم آورد، که هر کدام یکی از چند نیروی او را داشتند و همه شان چالشی با خطر بالا به حساب می آمدند. این موقع بود که او رویای نهایی اش را آشکار کرد، نه تنها می خواست بزرگ ترین دزدی تاریخ را انجام دهد بلکه می خواست ارباب جاودانه اش را سرنگون کند. 0 1 بهار 1402/9/29 مه زاد؛ آلیاژ قانون جلد 4 برندون سندرسون 4.6 6 صفحۀ 298 نشانه انسان بزرگ این است که او می داند چه زمانی چیزهای مهم را کنار بگذارد تا چیزهای حیاتی را محقق کند. 0 15 بهار 1402/9/29 الانتریس برندن سندرسون 4.4 4 صفحۀ 255 زندگی کردن یعنی تجربه نگرانی ها و تردیدها. اگر آن ها را درون خودت نگه داری، قطعا تو را نابود خواهند کرد. 0 1 بهار 1402/7/13 هر دو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 269 صفحۀ 285 از خیابان می گذرم اما اینبار دستی نیست که مرا نگه دارد 0 5 بهار 1402/7/13 جنگ و صلح (جلد اول از مجموعه چهارجلدی) جلد 1 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.5 47 صفحۀ 392 تنها چیزی که میتونیم بدونیم اینه که هیچ چیز نمیدونیم و این اوج خرد انسانیه 0 2 بهار 1402/7/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 357 صفحۀ 1 پدر پرسید : دنبال چه میگردی ؟ گفت : دنبال خودم... از آدمی که دنبال خودش می گردد و دیوانگی را پیدا میکند بیش از این هم انتظار نمی رفت . 0 9 بهار 1402/7/7 کلاغ کوکی کاترین فیشر 3.8 6 صفحۀ 1 اگر از تاریکی بترسی هرگز معجزه نور را نخواهی دید 0 2 بهار 1402/7/6 سه دختر حوا الیف شفق 3.0 19 صفحۀ 1 انسان وقتی کاری را انجام میدهد که بنا به تصوراتش ، هرگز توان انجام دادنش را نداشته چقدر احساس سبکی میکند . 0 2 بهار 1402/7/5 پنج قدم فاصله ریچل لیپینکات 4.3 111 صفحۀ 173 تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم 0 9 بهار 1402/7/5 پس از تاریکی هاروکی موراکامی 3.5 10 صفحۀ 111 میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوختاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخۀ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمیکند ــ همهشان فقط سوختاند. 0 6 بهار 1402/7/5 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 178 صفحۀ 202 آدم را برای شکست نساختهاند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمیخوره. 1 42 بهار 1402/7/5 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 38 صفحۀ 66 کوزت بالا میرفت، پایین میآمد، میشست، پاک میکرد، چنگ میزد، میروفت، میدوید، جان میکند، نفسنفس میزد، چیزهای سنگین را جابهجا میکرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام میداد. نسبت به او هیچ رحم در کار نبود؛ خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. شیرکخانه تناردیه به منزله دامی بود که کوزت در آن افتاده بود و میلرزید. حد اعلای فشار به وسیله این خدمتگزاری مخوف صورت حقیقت به خود گرفته بود. طفلک چیزی بود مثل مگس در خدمت عنکبوتها. 0 1 بهار 1402/7/5 سقوط تی.ج. نیومن 3.7 12 صفحۀ 250 گاهی اوقات، درون کسی را که دروغ میگوید، واضحتر میبینیم تا درون کسی را که راست میگوید. حقیقت، همچون نوری است که چشم را کور میکند. برعکس دروغ، شفق زیبایی است که به هر چیزی جلوه میبخشد. 0 3 بهار 1402/7/5 رادیو سکوت آلیس آزمن 3.8 18 صفحۀ 7 سلام. امیدوارم کسی صدایم را بشنود. این پیام را با سیگنال رادیویی میفرستم – منسوخ و قدیمی است، میدانم. اما شاید یکی از معدود روشهای برقراری ارتباط باشد که سیتی هنوز آن را ردیابی نمیکند و زیرنظر نگرفته – فریادی درمانده برای کمک. اوضاع در یونیورسسیتی آن چیزی نیست که به نظر میرسد. نمیتوانم بهتان بگویم کی هستم. لطفا مرا… لطفا مرا رادیو صدا کنید. رادیو سکوت. هر چه باشد من تنها صدای برخاسته از رادیو هستم. شاید هم اصلا کسی به حرفم گوش نمیکند. خودم هم نمیدانم – آیا کسی به صدایم گوش میدهد؟ آیا اصلا صدایی از گلویم بیرون میآید؟ 0 4
بریدههای کتاب بهار بهار 1402/10/4 یکی از ما دروغ می گوید کارن ام. مک منس 3.7 34 صفحۀ 173 می دونم چه حسی داره وقتی یه دروغ رو انقدر به خودت می گی که به واقعیت تبدیل می شه. 0 18 بهار 1402/10/3 دختری با نشان اژدها استیگ لارسون 4.1 0 صفحۀ 199 طبق تعریف من، دوستی بر دو پایه استوار است. احترام و اعتماد. هر دوی این عناصر باید وجود داشته باشند و دو طرفه هم باشند. می توانی برای کسی احترام قائل باشی، اما اگر به او اعتماد نداشته باشی، دوستی ات با او از بین خواهد رفت 0 15 بهار 1402/10/3 دختری با نشان اژدها استیگ لارسون 4.1 0 صفحۀ 617 او دریافته بود که عشق، آن لحظه ای است که قلب آدم در آستانه ی انفجار قرار می گیرد. 0 9 بهار 1402/10/2 هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.1 269 صفحۀ 179 زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است . بیشتر مردم فقط وجود دارند . همین ... 0 1 بهار 1402/9/30 رادیو سکوت آلیس آزمن 3.8 18 صفحۀ 87 فکر کنم هر چیزی زیر ستاره ها بهتر باشد. اگر پس از مرگ، زندگی دیگری نصیبمان شود، تو را آن جا خواهم دید دوست قدیمی. 0 24 بهار 1402/9/30 سنگدل ماریسا مییر 4.2 159 صفحۀ 261 تو در قلب منی، جست. نمی دانم لیاقتش را داری یا نه. حتی نمی توانم بفهمم تو یک قهرمانی یا یک شرور، اما هیچ یک اهمیتی ندارد. در هر صورت قلب من از آن توست 0 24 بهار 1402/9/29 مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول) جلد 2 برندون سندرسون 4.7 3 صفحۀ 1 برای هزار سال خاکستر در هوا بود و هیچ گلی نمی رویید. برای هزار سال اسکاها با رنجش در بردگی بودند و در ترس زندگی می کردند. برای هزار سال لرد فرمانروا، با قدرت مطلق و همه ترسی تمام حکمرانی می کرد و شکست ناپذیر بود. سپس، وقتی امید برای زمان زیادی که دیگر کسی چیزی از آن به خاطر نداشت، از بین رفته بود، نیمه اسکایی به شدت زخمی و دلشکسته در اعماق جهنمی ترین زندان لرد فرمانروا پیدا شد. کلسییر نسیان کرد و در خودش قدرت های یک مه زاد را یافت. او که دزدی قابل و رهبری ذاتی بود، استعدادهایش را به کار بست تا با بزهکاری های شیرین خود لرد فرمانروا را هدف قرار دهد. کلسییر قابل اعتمادترین، باهوش ترین و برگزیده ترین الومنسرهای دنیا را گرد هم آورد، که هر کدام یکی از چند نیروی او را داشتند و همه شان چالشی با خطر بالا به حساب می آمدند. این موقع بود که او رویای نهایی اش را آشکار کرد، نه تنها می خواست بزرگ ترین دزدی تاریخ را انجام دهد بلکه می خواست ارباب جاودانه اش را سرنگون کند. 0 1 بهار 1402/9/29 مه زاد؛ آلیاژ قانون جلد 4 برندون سندرسون 4.6 6 صفحۀ 298 نشانه انسان بزرگ این است که او می داند چه زمانی چیزهای مهم را کنار بگذارد تا چیزهای حیاتی را محقق کند. 0 15 بهار 1402/9/29 الانتریس برندن سندرسون 4.4 4 صفحۀ 255 زندگی کردن یعنی تجربه نگرانی ها و تردیدها. اگر آن ها را درون خودت نگه داری، قطعا تو را نابود خواهند کرد. 0 1 بهار 1402/7/13 هر دو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 269 صفحۀ 285 از خیابان می گذرم اما اینبار دستی نیست که مرا نگه دارد 0 5 بهار 1402/7/13 جنگ و صلح (جلد اول از مجموعه چهارجلدی) جلد 1 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.5 47 صفحۀ 392 تنها چیزی که میتونیم بدونیم اینه که هیچ چیز نمیدونیم و این اوج خرد انسانیه 0 2 بهار 1402/7/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 357 صفحۀ 1 پدر پرسید : دنبال چه میگردی ؟ گفت : دنبال خودم... از آدمی که دنبال خودش می گردد و دیوانگی را پیدا میکند بیش از این هم انتظار نمی رفت . 0 9 بهار 1402/7/7 کلاغ کوکی کاترین فیشر 3.8 6 صفحۀ 1 اگر از تاریکی بترسی هرگز معجزه نور را نخواهی دید 0 2 بهار 1402/7/6 سه دختر حوا الیف شفق 3.0 19 صفحۀ 1 انسان وقتی کاری را انجام میدهد که بنا به تصوراتش ، هرگز توان انجام دادنش را نداشته چقدر احساس سبکی میکند . 0 2 بهار 1402/7/5 پنج قدم فاصله ریچل لیپینکات 4.3 111 صفحۀ 173 تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم 0 9 بهار 1402/7/5 پس از تاریکی هاروکی موراکامی 3.5 10 صفحۀ 111 میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوختاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخۀ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمیکند ــ همهشان فقط سوختاند. 0 6 بهار 1402/7/5 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 178 صفحۀ 202 آدم را برای شکست نساختهاند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمیخوره. 1 42 بهار 1402/7/5 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 38 صفحۀ 66 کوزت بالا میرفت، پایین میآمد، میشست، پاک میکرد، چنگ میزد، میروفت، میدوید، جان میکند، نفسنفس میزد، چیزهای سنگین را جابهجا میکرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام میداد. نسبت به او هیچ رحم در کار نبود؛ خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. شیرکخانه تناردیه به منزله دامی بود که کوزت در آن افتاده بود و میلرزید. حد اعلای فشار به وسیله این خدمتگزاری مخوف صورت حقیقت به خود گرفته بود. طفلک چیزی بود مثل مگس در خدمت عنکبوتها. 0 1 بهار 1402/7/5 سقوط تی.ج. نیومن 3.7 12 صفحۀ 250 گاهی اوقات، درون کسی را که دروغ میگوید، واضحتر میبینیم تا درون کسی را که راست میگوید. حقیقت، همچون نوری است که چشم را کور میکند. برعکس دروغ، شفق زیبایی است که به هر چیزی جلوه میبخشد. 0 3 بهار 1402/7/5 رادیو سکوت آلیس آزمن 3.8 18 صفحۀ 7 سلام. امیدوارم کسی صدایم را بشنود. این پیام را با سیگنال رادیویی میفرستم – منسوخ و قدیمی است، میدانم. اما شاید یکی از معدود روشهای برقراری ارتباط باشد که سیتی هنوز آن را ردیابی نمیکند و زیرنظر نگرفته – فریادی درمانده برای کمک. اوضاع در یونیورسسیتی آن چیزی نیست که به نظر میرسد. نمیتوانم بهتان بگویم کی هستم. لطفا مرا… لطفا مرا رادیو صدا کنید. رادیو سکوت. هر چه باشد من تنها صدای برخاسته از رادیو هستم. شاید هم اصلا کسی به حرفم گوش نمیکند. خودم هم نمیدانم – آیا کسی به صدایم گوش میدهد؟ آیا اصلا صدایی از گلویم بیرون میآید؟ 0 4