بریدههای کتاب اتاق شماره 6 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 88 چند نمونه از اندیشه های چخوف: مرگ بیرحمی است، مجازاتی است منزجرکننده. اگر پس از مرگ هویت فردی از بین میرود، پس زندگی وجود ندارد. من نمیتوانم خود را با این فکر تسکین دهم که در آه ها و رنج های این جهان - که هدفی برای خود دارد - تحلیل خواهم رفت. من حتی این هدف را هم درک نمیکنم» 1 8 سید علی مرعشی 1402/2/30 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 50 عقل تنها منبع موجود برای لذت بردن است. ولی چشم و گوش ما در این دور و بر نشانهای از عقل نمیبیند و نمیشنود، یعنی ما از لذت محرومیم. البته کتاب داریم، ولی این اصلا جای مصاحبت و گفتوگوی رو در رو را نمیگیرد. اگر اجازه بفرمایید تشبیه ضعیفی بکنم، میشود گفت کتابها مثل نت هستند، در حالی که گفتوگو مثل آواز است. 0 14 کسری 1403/4/26 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 7 0 0 نِگــ✨ــار 1403/12/11 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 77 ایوان دمیتریچ: لعنت به این زندگی! از همه تلختر و ناراحتکنندهتر این است که در آخرِ این زندگی به خاطر رنجها هیچ پاداشی نصیب آدم نمیشود، برخلاف اپرا هیچ خبری از صحنههای باشکوه پایانی نیست، بلکه فقط مرگ است. 0 3 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 27 وقتی انسانِ متفکر به بلوغ میرسد و ذهنش پخته میشود، بیاختیار خود را در دامی میبیند که خلاصی از آن ممکن نیست. در حقیقت او برخلاف میلش به واسطه تصادف هایی از نیستی به هستی رسیده... برای چه؟ او میخواهد از معنا و هدف زندگیاش سر در بیاورد، ولی به او جواب نمیدهند یا جوابهای پرت و پلا میدهند؛ در میزند، در را برایش باز نمیکنند؛ و مرگ به سراغش میآید، باز برخلاف میلش. 0 1 فاطمه رفعت 1402/12/15 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 21 اگر بشریت واقعا یاد بگیرد که رنج های خود را به وسیله قرص و قطره تخفیف دهد، پس حتما مذهب و فلسفه را که تا امروز از همه بلاها به آنها پناه میبرد، و حتی خوشبختی را کنار خواهد گذاشت. 0 16 فاطمه فرهنگ 1404/1/14 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 46 0 1 عرفان بساکی 1403/3/22 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 9 غیر از اضطراب و تنش مداوم و شکلکهای صورتش، دیوانگی اش در یک چیز دیگر هم نمودار می.شود بعضی شبها خودش را محکم در لباسش می پیچد و در حالی که سراپا میلرزد و دندانهایش به هم میخورد، بسرعت از یک گوشه به گوشه دیگر می رود و لابه لای تخت ها به قدم زدن میافتد. به آن میماند که انگار تب شدیدی دارد. از اینکه چطور ناگهان می ایستد و به رفقایش خیره میشود معلوم است که میخواهد حرف خیلی خیلی مهمی بزند، ولی ظاهراً وقتی دستگیرش می شود که کسی به حرفش گوش نمیکند یا از آن سر درن نمی آورد، بی حوصله سر تکان میدهد و قدم زدن را از سر میگیرد. ولی بزودی میل به حرف زدن بر همۀ ملاحظات دیگر غلبه میکند، او دیگر جلو خودش را نمیگیرد و با شور و حرارت به حرف زدن میافتد. گفتارش مغشوش و مثل هذیان پرالتهاب و بریده بریده است و تمامش هـم قابل فهم نیست، ولی در عوض هم در کلمات و هم در صدایش چیزی فوق العاده خوشایند احساس میشود. وقتی حرف می زند، می توانید در او هم دیوانگی ببینید و هـم انسانیت. به سختی می توان گفتار دیوانه وار او را روی کاغذ آورد. از پستی انسان میگوید، از زوری که حقیقت را از بین میبرد، از زندگی زیبایی که با گذشت زمان روی زمین برقرار خواهد شد از میله های پنجره که هر لحظه حماقت و بی رحمی زورگویان را به یاد او می آورد. ملغمه ای میشود درهم برهم و ناهماهنگ از ترانه های قدیمی که هنوز عمرشان به سر نیامده است. 0 2 کالبُد؛ 1404/1/21 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 27 «گوش میکند، ولی نمیشنود، فکرش جای دیگری است.» 0 1 فاطمه رفعت 1402/12/15 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 سعادت واقعی بدون تنهایی ممکن نیست 0 5 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 چقدر خوب است بیحرکت روی کاناپه دراز بکشید و بدانی که در اتاق تنها هستی! سعادت واقعی بدون تنهایی ممکن نیست! فرشته مطرود حتما به این دلیل به پروردگار پشت کرده بود که دلش تنهایی میخواست، چیزی که فرشتگان با آن بیگانهاند. 0 15 نِگــ✨ــار 1403/12/11 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 72 ولی دوست ارجمند، تکرار میکنم که من در بدطلسمی افتادهام. حالا دیگر همه چیز، حتی همدردی صادقانۀ دوستانم، مرا فقط به یک سمت سوق میدهد: به سمت نابودی. من دارم به سوی نیستی میروم و شهامتش را دارم که این مسئله را بپذیرم. 0 1 کالبُد؛ 1404/1/21 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 «آدمهایی هم هستند که همیشه فقط حرفهای خوب و عاقلانه میزنند، ولی احساس میکنی آدمهای احمقی هستند.» 0 4 Mohammad kahvaee 1403/1/8 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 21 اگر مرگ پایان عادی و منطقی همه چیز است ، پس برای چه باید مانع مردن مردم شد؟ 0 2 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 72 دوست ارجمند، باور نکنید! حرف های او را باور نکنید! این دروغ است! مریضیِ من فقط این است که ظرف بیست سال در تمام این شهر فقط یک آدم عاقل پیدا کردهام که از قضا او هم دیوانه است. 0 1 هستی 1403/3/16 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 29 تبدیل ماده به ماده دیگر!ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم!پدیده هایی فاقدشعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق می افتند،حتی از حماقت انسانی هم پایینترند،چون در حماقت هم به هرحال شعور و اراده ای وجود دارد،ولی در این پدیده ها مطلقاً چیزی نیست.فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ،از آن بترسد می توانداین طور خود راتسکین دهد که بدن او باگذشت زمان درعلف و سنگ و وزغ و...به زندگی ادامه خواهد داد.اینکه آدم جاودانگی خود را درتبدیل ماده ای به ماده دیگر ببیند به همان اندازه عجیب است که بعدازشکستن و بی مصرف شدن یک ویولن گرانبها بخواهید به جعبه آن نوید آینده ای درخشان بدهید. 2 5 🪻zahra 1403/12/25 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 56 مطلب این است که من و شما قدرت تفکر داریم، من و شما از آن دسته مردم هستیم که شایستگی و قابلیت فکرکردن و تشخیص دادن را دارند و از این جهت هر اندازه با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشیم باز هم به هم ارتباط داریم و بین ما رابطه معنوی وجود دارد. دوست عزیز! شما نمیدانید که من تا چه اندازه از نفهمی و بیاستعدادی و نادانی مردم بیزار و متنفرم، هردفعه که با شما بحث و گفتگو میکنم شادی و سرور بیاندازهای به من دست میدهد. پ.ن: من این کتاب رو از چاپ هشتم میخونم و ۲۲۵صفحه داره. 0 1 Kimia 1404/3/7 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 37 در اینکه من دکتر هستم و شما بیمار روانی، نه اخلاقی هست نه منطقی. فقط تصادف محض و پوچ است. 0 4 فاطیما 1403/6/18 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 46 تعالیمی که مبلّغ بیاعتنایی به ثروت و رفاه باشند، مبلّغ خوار شمردن رنج و مرگ، اصلاً برای اکثریت قریب به اتفاق آدمها قابلدرک نیست. چون این اکثریت نه با ثروت آشناست نه با رفاه. خوار شمردن رنج و مرگ هم برای آنها حکم خوار شمردن خود زندگی است، چون تمام وجود انسان از احساساتی تشکیل شده مانند گرسنگی، سرما، رنجش، محرومیت و ترس هاملتوار از مرگ. تمام زندگی در همین احساسهاست: آنها ممکن است بر آدم سنگینی کنند، میتوان از آنها نفرت داشت، ولی نمیشود خوار شمردشان. 0 3 اِل.کُردی 💫🦋 1403/12/7 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 30 0 55
بریدههای کتاب اتاق شماره 6 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 88 چند نمونه از اندیشه های چخوف: مرگ بیرحمی است، مجازاتی است منزجرکننده. اگر پس از مرگ هویت فردی از بین میرود، پس زندگی وجود ندارد. من نمیتوانم خود را با این فکر تسکین دهم که در آه ها و رنج های این جهان - که هدفی برای خود دارد - تحلیل خواهم رفت. من حتی این هدف را هم درک نمیکنم» 1 8 سید علی مرعشی 1402/2/30 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 50 عقل تنها منبع موجود برای لذت بردن است. ولی چشم و گوش ما در این دور و بر نشانهای از عقل نمیبیند و نمیشنود، یعنی ما از لذت محرومیم. البته کتاب داریم، ولی این اصلا جای مصاحبت و گفتوگوی رو در رو را نمیگیرد. اگر اجازه بفرمایید تشبیه ضعیفی بکنم، میشود گفت کتابها مثل نت هستند، در حالی که گفتوگو مثل آواز است. 0 14 کسری 1403/4/26 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 7 0 0 نِگــ✨ــار 1403/12/11 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 77 ایوان دمیتریچ: لعنت به این زندگی! از همه تلختر و ناراحتکنندهتر این است که در آخرِ این زندگی به خاطر رنجها هیچ پاداشی نصیب آدم نمیشود، برخلاف اپرا هیچ خبری از صحنههای باشکوه پایانی نیست، بلکه فقط مرگ است. 0 3 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 27 وقتی انسانِ متفکر به بلوغ میرسد و ذهنش پخته میشود، بیاختیار خود را در دامی میبیند که خلاصی از آن ممکن نیست. در حقیقت او برخلاف میلش به واسطه تصادف هایی از نیستی به هستی رسیده... برای چه؟ او میخواهد از معنا و هدف زندگیاش سر در بیاورد، ولی به او جواب نمیدهند یا جوابهای پرت و پلا میدهند؛ در میزند، در را برایش باز نمیکنند؛ و مرگ به سراغش میآید، باز برخلاف میلش. 0 1 فاطمه رفعت 1402/12/15 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 21 اگر بشریت واقعا یاد بگیرد که رنج های خود را به وسیله قرص و قطره تخفیف دهد، پس حتما مذهب و فلسفه را که تا امروز از همه بلاها به آنها پناه میبرد، و حتی خوشبختی را کنار خواهد گذاشت. 0 16 فاطمه فرهنگ 1404/1/14 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 46 0 1 عرفان بساکی 1403/3/22 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 9 غیر از اضطراب و تنش مداوم و شکلکهای صورتش، دیوانگی اش در یک چیز دیگر هم نمودار می.شود بعضی شبها خودش را محکم در لباسش می پیچد و در حالی که سراپا میلرزد و دندانهایش به هم میخورد، بسرعت از یک گوشه به گوشه دیگر می رود و لابه لای تخت ها به قدم زدن میافتد. به آن میماند که انگار تب شدیدی دارد. از اینکه چطور ناگهان می ایستد و به رفقایش خیره میشود معلوم است که میخواهد حرف خیلی خیلی مهمی بزند، ولی ظاهراً وقتی دستگیرش می شود که کسی به حرفش گوش نمیکند یا از آن سر درن نمی آورد، بی حوصله سر تکان میدهد و قدم زدن را از سر میگیرد. ولی بزودی میل به حرف زدن بر همۀ ملاحظات دیگر غلبه میکند، او دیگر جلو خودش را نمیگیرد و با شور و حرارت به حرف زدن میافتد. گفتارش مغشوش و مثل هذیان پرالتهاب و بریده بریده است و تمامش هـم قابل فهم نیست، ولی در عوض هم در کلمات و هم در صدایش چیزی فوق العاده خوشایند احساس میشود. وقتی حرف می زند، می توانید در او هم دیوانگی ببینید و هـم انسانیت. به سختی می توان گفتار دیوانه وار او را روی کاغذ آورد. از پستی انسان میگوید، از زوری که حقیقت را از بین میبرد، از زندگی زیبایی که با گذشت زمان روی زمین برقرار خواهد شد از میله های پنجره که هر لحظه حماقت و بی رحمی زورگویان را به یاد او می آورد. ملغمه ای میشود درهم برهم و ناهماهنگ از ترانه های قدیمی که هنوز عمرشان به سر نیامده است. 0 2 کالبُد؛ 1404/1/21 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 27 «گوش میکند، ولی نمیشنود، فکرش جای دیگری است.» 0 1 فاطمه رفعت 1402/12/15 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 سعادت واقعی بدون تنهایی ممکن نیست 0 5 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 چقدر خوب است بیحرکت روی کاناپه دراز بکشید و بدانی که در اتاق تنها هستی! سعادت واقعی بدون تنهایی ممکن نیست! فرشته مطرود حتما به این دلیل به پروردگار پشت کرده بود که دلش تنهایی میخواست، چیزی که فرشتگان با آن بیگانهاند. 0 15 نِگــ✨ــار 1403/12/11 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 72 ولی دوست ارجمند، تکرار میکنم که من در بدطلسمی افتادهام. حالا دیگر همه چیز، حتی همدردی صادقانۀ دوستانم، مرا فقط به یک سمت سوق میدهد: به سمت نابودی. من دارم به سوی نیستی میروم و شهامتش را دارم که این مسئله را بپذیرم. 0 1 کالبُد؛ 1404/1/21 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 62 «آدمهایی هم هستند که همیشه فقط حرفهای خوب و عاقلانه میزنند، ولی احساس میکنی آدمهای احمقی هستند.» 0 4 Mohammad kahvaee 1403/1/8 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 21 اگر مرگ پایان عادی و منطقی همه چیز است ، پس برای چه باید مانع مردن مردم شد؟ 0 2 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 72 دوست ارجمند، باور نکنید! حرف های او را باور نکنید! این دروغ است! مریضیِ من فقط این است که ظرف بیست سال در تمام این شهر فقط یک آدم عاقل پیدا کردهام که از قضا او هم دیوانه است. 0 1 هستی 1403/3/16 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 29 تبدیل ماده به ماده دیگر!ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم!پدیده هایی فاقدشعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق می افتند،حتی از حماقت انسانی هم پایینترند،چون در حماقت هم به هرحال شعور و اراده ای وجود دارد،ولی در این پدیده ها مطلقاً چیزی نیست.فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ،از آن بترسد می توانداین طور خود راتسکین دهد که بدن او باگذشت زمان درعلف و سنگ و وزغ و...به زندگی ادامه خواهد داد.اینکه آدم جاودانگی خود را درتبدیل ماده ای به ماده دیگر ببیند به همان اندازه عجیب است که بعدازشکستن و بی مصرف شدن یک ویولن گرانبها بخواهید به جعبه آن نوید آینده ای درخشان بدهید. 2 5 🪻zahra 1403/12/25 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 56 مطلب این است که من و شما قدرت تفکر داریم، من و شما از آن دسته مردم هستیم که شایستگی و قابلیت فکرکردن و تشخیص دادن را دارند و از این جهت هر اندازه با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشیم باز هم به هم ارتباط داریم و بین ما رابطه معنوی وجود دارد. دوست عزیز! شما نمیدانید که من تا چه اندازه از نفهمی و بیاستعدادی و نادانی مردم بیزار و متنفرم، هردفعه که با شما بحث و گفتگو میکنم شادی و سرور بیاندازهای به من دست میدهد. پ.ن: من این کتاب رو از چاپ هشتم میخونم و ۲۲۵صفحه داره. 0 1 Kimia 1404/3/7 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 37 در اینکه من دکتر هستم و شما بیمار روانی، نه اخلاقی هست نه منطقی. فقط تصادف محض و پوچ است. 0 4 فاطیما 1403/6/18 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 46 تعالیمی که مبلّغ بیاعتنایی به ثروت و رفاه باشند، مبلّغ خوار شمردن رنج و مرگ، اصلاً برای اکثریت قریب به اتفاق آدمها قابلدرک نیست. چون این اکثریت نه با ثروت آشناست نه با رفاه. خوار شمردن رنج و مرگ هم برای آنها حکم خوار شمردن خود زندگی است، چون تمام وجود انسان از احساساتی تشکیل شده مانند گرسنگی، سرما، رنجش، محرومیت و ترس هاملتوار از مرگ. تمام زندگی در همین احساسهاست: آنها ممکن است بر آدم سنگینی کنند، میتوان از آنها نفرت داشت، ولی نمیشود خوار شمردشان. 0 3 اِل.کُردی 💫🦋 1403/12/7 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 94 صفحۀ 30 0 55