بریده‌های کتاب تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلامی (ص))

علی

علی

1402/11/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 254

نُعَيْم بن مسعود، يكى از افراد قبيلۀ غطفان بود كه به تازگى مسلمان شده بود. او با كسب اجازه از پيامبر كه حيله در جنگ را روا شمرد، [۱] پس از ديدار با بنى قريظه و جلب اطمينان آنان به واسطۀ سوابق دوستى كه با آنها داشت، آنان را به خاطر نقض پيمان سرزنش كرد و گفت: وضع شما با سپاه قريش متفاوت است. اگر جنگ به جايى نرسد، آنها به موطن خود برمى گردند، اما شما جايى نداريد كه برويد و اگر جنگ ناتمام بماند، مسلمانان شما را نابود مى كنند. آن گاه پيشنهاد كرد كه چند تن از فرماندهان سپاه احزاب را به صورت گروگان و عامل تضمين ادامۀ جنگ تحويل بگيرند و تا آخر جنگ نگه دارند. سپس اين موضوع را به عنوان راز نظامى و تصميم نهانى بنى قريظه به سران قريش و قبيلۀ خويش، غطفان اطلاع داد و اظهار داشت كه بنى قريظه تصميم دارند افرادى را با اين بهانه از شما تحويل گرفته و به نشانۀ حسن نيّت و جبران گذشته‌ها به [حضرت] محمد تحويل دهند! آن گاه به آنها هشدار داد كه چنين پيشنهادى را نپذيرند! اين نقشه گرفت و بدبينى و اختلاف در ميان اين دو گروه پديد آمد و جبهۀ متحد احزاب از درون متزلزل شد. [۲] ---------- [۱]: . انّ الحرب خدعة. [۲]: . ابن سعد، پيشين، ج ۲، ص ۶۹؛ ابن هشام، پيشين، ج ۳، ص ۲۴۰؛ طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۵۰-۵۱؛ حلبى، پيشين، ج ۲، ص ۶۵۰؛ سمهودى، پيشين، ج ۱، ص ۳۰۴؛ مجلسى، پيشين، ج ۲۰، ص ۲۰۷.

0

علی

علی

1402/11/28

1

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 310

از عايشه نقل شده است كه روز مباهله پيامبر اسلام اين چهار تن را زير عباى مشكى رنگ و خطدار خود وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. » [۳] همراهى اين چهار نفر با پيامبر اسلام در مباهله، مورد اتفاق دانشمندان شيعه و اهل سنت است و در منابع تاريخى و تفسيرى و حديثى فراوانى نقل شده است [۱] و محققان بر اين فضيلت بزرگ تأكيد كرده اند. ---------- [۳]: . (احزاب (۳۳): ۳۲) ؛ زمخشرى، پيشين. فخر رازى بدون نام بردن از عايشه، اين روايت را نقل كرده و اضافه مى كند: «بدان كه اين روايت در ميان اهل تفسير و حديث همچون حديث صحيح و مورد اتفاق است. » (تفسير كبير، ج ۸، ص ۸۲. ) شبلنجى مى گويد: «اين روايت از طرق متعدد صحيح نقل شده است. » (نورالأبصار، ص ۱۱۱. ) [۱]: . از آن جمله در منابع ياد شده در زير: تفسيرالكشّاف، ج ۱، ص ۱۹۳؛ مفاتيح الغيب، (تفسير الكبير)، ج ۸، ص ۸۲؛ الدرّ المنثور، (دارالفكر، ) ج ۲، ص ۲۳۱ تا ۲۳۳. (به نقل از حاكم، ابن مردويه، ابونعيم در كتاب الدلائل؛ مسلم، ترمذى، ابن المنذر، بيهقى در كتاب السنن، و ابن جرير)، تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۷۱؛ ابوسعيد واعظ خرگوشى، شرف النبى، ترجمۀ نجم الدين محمود راوندى (تهران: انتشارات بابك، ۱۳۶۱)، ص ۲۶۲؛ قاضى بيضاوى، انوارالتنزيل، (ط قديم رحلى)، ص ۷۴؛ نورالأبصار، ص ۱۱۱؛ مناقب على بن ابى طالب، ابن مردويه، تدوين و ترتيب و مقدمۀ: عبدالرزاق حرز الدين، ص ۲۲۶. اما مبسوطترين و گسترده ترين گزارش را در اين باره مرحوم سيد بن طاووس در كتاب الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة فى السنة، ج ۲، ص ۳۱۰-۳۴۸ آورده است. اما با وجود اين همه روايات حاكى از حضور اهل بيت در مباهله، برخى از مورّخان، برحسب گرايشهاى متعصبانه، روايات مباهله را دستكارى كرده و بر حسب سليقۀ خود، حذف و اضافه هايى در آن به عمل آورده اند، از آن جمله، بلاذرى، ابن كثير، و شعبى، نام على عليه السلام را از حديث مباهله حذف كرده اند! (ر. ك: فتوح البلدان، ص ۷۵، البداية والنهاية، ج ۵، ص ۵۴؛ الدرّالمنثور، ج ۲، ص ۲۳۲. ) و حلبى و زينى دحلان، عايشه و حفصه را نامزد حضور در مباهله قرار داده از عمر نقل نموده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. «اگر با آنها (مسيحيان) مباهله مى كردم، دست على و حسن و حسين و فاطمه و عائشه و حفصه را مى گرفتم و حاضر مى شدم. » (السيرة الحلبية، ج ۳، ص ۲۳۶؛ السيرة النبوية و الآثار المحمدية، ج ۲، ص ۱۴۴-۱۴۵) و سيوطى از ابن عساكر نقل كرده كه پيامبر اسلام براى مباهله، ابوبكر و فرزندان وى، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندان وى، و على و فرزندان او را دعوت كرد!! (الدرّالمنثور، ج ۲، ص ۳۳۳. ) آثار جعل و تحريف در اين روايات به قدرى آشكار است كه نيازى به توضيح ندارد، فقط در حدّ اشاره يادآورى مى كنيم كه اگر كلمۀ «نساءنا» شامل همسران پيامبر نيز مى شد، چرا و چگونه تنها دو نفر از آنان (دختران دو خليفه! ) شايستگى حضور در مباهله را داشتند؟!

0

علی

علی

1402/11/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 294

آن روز وضع مدينه حسّاس بود و چنان كه ديديم ارتش اسلام، عازم محل بسيار دورى بود و از طرف ديگر منافقان با وجود تظاهر به اسلام، از همراهى رسول خدا صلى الله عليه و آله سرپيچى نموده در مدينه ماندند، درحالى كه عبدالله بن ابىّ طرفداران فراوانى دور خود جمع كرده بود. [۴] علاوه بر منافقان، بيم توطئۀ دشمنان شكست خوردۀ اسلام در مكه و اطراف آن و در ميان باديه نشينان اطراف مدينه نيز مى رفت. از اين رو لازم بود در غياب پيامبر اسلام، مرد نيرومندى مركز حكومت نوبنياد اسلامى را اداره و از هر گونه توطئه جلوگيرى كند، و گرنه ممكن بود حوادث ناگوارى اتفاق بيفتد. با اين ملاحظات، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را در مدينه جانشين خود قرار داده به او فرمود: «براى ادارۀ مدينه بايد يا من بمانم يا تو. » [۵] مسعودى مى نويسد: مشهورتر آن است كه رسول خدا، على را به اين منظور جانشين خود در مدينه قرار داد كه با متخلفان از سفر [\ منافقان] كه قبلاً گفتيم، باشد [و آنها را مهار كند]. [۶] على عليه السلام جز اين جنگ، در همۀ غزوات، همراه پيامبر اسلام [۱] و پرچمدار آن حضرت [۲] بود. منافقان شايع كردند كه رسول خدا، على عليه السلام را به اين علت در مدينه واگذاشته كه عنايتى به او ندارد!. على عليه السلام از اين شايعه ناراحت شده، سلاح خود را برداشت و در جُرْف [۳] به حضور پيامبر رسيد و سخنان منافقان را بازگو و از اين وضع شِكوه كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دروغ گفته اند، من تو را جانشين خود قرار داده ام، برگرد و جانشين من در ميان كسان من و كسان خود باش، آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من، همچون هارون باشى نسبت به موسى، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست. [۴] طبق نقل شيخ مفيد فرمود: برادر! به جاى خود برگرد؛ زيرا مدينه جز توسط من يا تو، به خوبى اداره نمى شود، تو جانشين من در ميان خانواده ام، شهر محل هجرتم و قوم من هستى، آيا راضى نمى شوى كه... [۵] ابن عبدالبرّ قرطبى - از دانشمندان قرن پنجم اهل سنت - مى نويسد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك، على را جانشين خود در مدينه و در ميان خانوادۀ خود قرار داد و به او فرمود: تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى.... » [۶] بنا به نقل بخارى و مسلم، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در پاسخ اظهارات على عليه السلام، او را به هارون برادر موسى تشبيه كرد و جملۀ ياد شده را فرمود. [۱] ---------- [۴]: . واقدى، پيشين، ص ۹۹۵؛ ابن هشام، پيشين، ج ۴، ص ۱۶۲. [۵]: . مفيد، الإرشاد (قم: مكتبة بصيرتى)، ص ۸۲؛ طبرسى، اعلام الورى، ص ۱۲۲. [۶]: . والأشهر أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم استخلف عليّاً على المدينة ليكون مع مَن ذكرنا من المتخلّفين. (التنبيه و الأشراف، ص ۲۳۶. ) [۱]: . ابن عبدالبرّ، الإستيعاب فى معرفة الأصحاب (در حاشيۀ الإصابة)، ج ۳، ص ۳۴؛ حلبى، السيرة الحلبية، ج ۳، ص ۱۰۴؛ قسطلانى، المواهب الّلدنية، ج ۱، ص ۳۴۸. [۲]: . ابن عبدالبرّ، پيشين، ص ۲۷؛ جعفر مرتضى العاملى، الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ۱۴۰۳ ه. ق، ج ۴، ص ۱۹۳-۱۹۶. [۳]: . جُرْف، محلى در سه ميلى مدينه بوده است. [۴]: . أفلا ترضى يا على أن تكونَ منِىٖ بمنزلةِ هارونَ مِن موسى إلاّ أنّه لا نبىَّ بعدىٖ. (ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۴، ص ۱۶۳؛ حلبى، السيرة الحلبيّة، ج ۳، ص ۱۰۴. ) [۵]: . إرجع يا أخىٖ إلى مكانك، فان المدينة لا تصلح إلاّ بىٖ أو بك، فأنت خليفتى فىٖ أهل بيتىٖ و دار هجرتىٖ و قومىٖ، أَما ترضى... (الإرشاد، ص ۸۳. ) [۶]: . خلّفه رسول اللّه على المدينة و على عياله بعده في غزوة تبوك و قال له أنت منّىٖ... (الإستيعاب، ج ۳، ص ۳۴. ) [۱]: . صحيح بخارى، شرح و تحقيق شيخ قاسم شماعى رفاعى، (بيروت: دارالقلم، ط ۱، ۱۴۰۷، ه. ق)، ج ۶، ص ۳۰۹؛ المغازى، باب ۱۹۵، ح ۸۵۷؛ صحيح مسلم، بشرح النووى (بيروت: دارالفكر، ۱۴۰۱ ه. ق)، ج ۱۵، ص ۱۷۵؛ فضائل الصحابة، فضائل على بن ابى طالب. گفتار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دربارۀ على عليه السلام مبنى بر اينكه او نسبت به آن حضرت، همچون هارون نسبت به موسى است، علاوه بر كتابهايى كه نام برده شد، در منابع ياد شده در زير نيز آمده است: المواهب اللدنية، ج ۱، ص ۳۴۸؛ الإستيعاب فى معرفة الأصحاب، (در حاشيه الإصابة)، ج ۳، ص ۳۴؛ البداية والنهاية، ج ۵، ص ۷ و ج ۸، ص ۷۷؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۱۷۹؛ كنزالعُمّال، ح ۱۴۲۴۲، ۳۲۸۸۱، ۳۶۵۷۲؛ الجامع الصحيح، ترمذى، المناقب، باب ۲۱، ح ۳۷۳۰؛ التنبيه و الاشراف، ص ۲۳۵؛ الصواعق المُحرقة، ص ۱۲۱؛ الاصابة، ج ۲، ص ۵۰۹، شمارۀ ۵۶۸۸؛ سيرۀ زينى دحلان، ج ۲، ص ۱۲۶؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۱۴؛ امالى شيخ طوسى، ص ۵۹۹. در اينجا بايد گفت كه طبق نقل بعضى از منابع، پيامبر اسلام در اين سفر محمدبن مسلمة و براساس نقل برخى ديگر، سِباع بن عُرفُطة را جانشين خود در مدينه قرار داد. (ر. ك: ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۴، ص ۱۶۲؛ السيرة الحلبية، ج ۳، ص ۱۰۲؛ تاريخ الامم و الملوك، ج ۳، ص ۱۴۳؛ الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۱۶۵؛ المواهب اللدنية، ج ۱، ص ۳۴۸. ) اما چنان كه ملاحظه شد، با توجه به كثرت و بلكه تواتر روايات جانشينى على عليه السلام، آن هم در منابع معتبر شيعه و سنى، نمى توان به روايات مخالف آنها اعتماد كرد. ابن عبدالبرّ، از مورخان و رجال نويسان و فقيهان بزرگ اهل سنت در قرن پنجم، مى نويسد: حديث أنت منّىٖ بمنزلةِ هارونَ مِن موسى را گروهى از صحابه نقل كرده اند و اين حديث از موثّق ترين و صحيح ترين روايات است و آن را سعد بن أبى وقّاص، ابن عباس، ابوسعيد خُدرى، امّسلمة، اسماء بنت عُميس، جابر بن عبدالله انصارى و گروه انبوهى كه ذكر نام آنها به طول مى انجامد، نقل كرده اند. (الإستيعاب، ج ۳، ص ۳۴. )

0

علی

علی

1402/10/26

بریدۀ کتاب

صفحۀ 197

خداوند از اين فداكارى او چنين ياد مى كند: بعضى از مردم [با ايمان، همچون على، با خفتن در جايگاه پيامبر] جان خود را براى كسب خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. [۱] . فتال نيشابورى، روضة الواعظين (بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، ط ۱، ۱۴۰۶ ه. ق)، ص ۱۱۷؛ ابن اثير، اسدالغابة، ج ۴، ص ۲۵؛ مؤمن شبلنجى، نورالأبصار (قاهره: مكتبة المشهد الحسينى)، ص ۸۶؛ طبرسى، مجمع البيان، ج ۱، ص ۳۰۱؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره: دار احياء الكتب العربية، ۱۹۶۱ م)، ج ۱۳، ص ۲۶۲؛ سبطابن الجوزى، تذكرة الخواص (نجف: المكتبة الحيدرية، ۱۳۸۳ ه. ق)، ص ۳۵؛ تقى الدين ابوبكرحموى، ثمرات الأوراق (درحاشيۀ المستطرف) ص ۲۰؛ عبدالحسين امينى، الغدير، ج ۲، ص ۴۸ به نقل از منابع متعدد؛ الشيخ محمد حسن المظفر، دلائل الصدق (قم، مكتبة بصيرتى)، ج ۲، ص ۸۰. مرحوم مظفر، از مفسران و دانشمندان برجستۀ اهل سنت همچون ثعلبى، قندوزى، حاكم نيشابورى، احمد حنبل، ابوالسعادات، غزالى، فخررازى، و ذهبى نقل مى كند كه همگى گفته اند اين آيه دربارۀ على عليه السلام نازل شده است. [۲] [۱]: . «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد. » (بقره)

11

علی

علی

1402/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 265

پس از توافق بر سر اصول پيمان صلح، هنگامى كه على عليه السلام به املاى پيامبر، متن پيمان را مى نوشت، نمايندۀ قريش با نوشتن بسم الله الرحمن الرحيم در بالاى پيمان نامه، و نيز نگارش عنوان «رسول الله» به دنبال نام پيامبر مخالفت كرد و مذاكره بر سر اين موضوع به طول انجاميد، و سرانجام رسول خدا بنا به مصالحى كه اين پيمان دربر داشت، ناگزير موافقت كرد و به على عليه السلام كه از پاك كردن عنوان رسول الله اكراه داشت، فرمود: «چنين وضعى براى تو نيز پيش خواهد آمد و ناچار به آن تن خواهى داد. » [۴] و اين پيشگويى با حذف عنوان «اميرالمؤمنين» از آخر نام على عليه السلام در جريان حَكَميّت در جنگ صفّين، به اصرار معاويه، عينيت يافت. ---------- [۴]: . طبرسى، مجمع البيان، ج ۹، ص ۱۱۸؛ مجلسى، پيشين، ج ۲۰، ص ۳۳۴، ۳۵۰. براى آگاهى بيشتر دربارۀ پيمان صلح حديبيه ر. ك: مكاتيب الرسول، على احمد يميانجى، ج ۱، ص ۲۷۵ و ۲۸۷؛ كتاب وثائق، تأليف محمد حميدالله، ترجمۀ محمود مهدوى دامغانى، (تهران: چاپ و نشر بنياد، چاپ اول، ۱۳۶۵)، ص ۶۶ و ۶۸.

0

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 317

قاضى نعمان مغربى مصرى (ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمى، م ۳۶۳ ه. ق) تنها كسى است كه از روايات طبرى، بيش از هفتاد و پنج روايت در فضايل على عليه السلام در كتاب شرح الأخبار فى فضائل الأئمّة الأطهار آورده و از اين رهگذر مطالب طبرى را به آيندگان منتقل كرده است. [۴] او مى گويد: «اين كتاب، كتاب جالبى است كه طبرى در آن فضايل على عليه السلام را به تفصيل آورده است. » [۵] قاضى نعمان پس از بيان انگيزۀ طبرى در تأليف اين كتاب [۶] اضافه مى كند: طبرى در اين كتاب بابى را به ولايت على عليه السلام اختصاص داده و در آن، روايات صحيحى را از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آورده كه آن حضرت چه قبل از حجّة الوداع و چه بعد از آن فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه، اللهمّ والِ من والاه و عادِ من عاداه و انصُر من نصره و اخذُل من خذله و نيز فرمود: علىٌّ أميرالمؤمنين، علىٌّ أخىٖ، علىٌّ وزيرىٖ، علىٌّ وصيّىٖ، علىٌّ خليفتىٖ على امَّتىٖ مِن بعدىٖ، علىٌّ أولىَ الناس بالناسِ من بعدىٖ و امثال اينها كه جانشينى على را براى آن حضرت اثبات مى كند و نشان مى دهد كه مى بايست امت، رهبرى را به او واگذار كنند و كسى از او جلو نيفتد و بر او امارت نكند. » [۱] ---------- [۴]: . اين كتاب در سال ۱۴۱۴ ه. ق، توسط مؤسسۀ نشر اسلامى در قم در سه جلد چاپ شده و در جلد اول آن از صفحۀ ۱۳۰ به بعد روايات طبرى نقل شده است. [۵]: . و هو كتاب لطيف بسط فيه ذكر فضائل على عليه السلام. (پيشين، ج ۱، ص ۱۳۰. ) [۶]: . پيشين، ج ۱، ص ۱۳۰. انگيزۀ وى اين بوده كه اطلاع يافت يكى از علماى بغداد حديث غدير را انكار كرده و ادعا نموده است كه على دربازگشت از حجّة الوداع همراه رسول خدا نبوده و در يمن بوده است. طبرى از اين سخن ناراحت شد و كتاب الولاية را در ردّ او نوشت و در آن، طرق حديث غدير را بيان و صحت آن را اثبات نمود. (شرح الأخبار، ج ۱، ص ۱۳۰؛ ياقوت حموى، معجم الادباء، ج ۱۸، ص ۸۴-۸۵. ) به گفتۀ حافظ ابن عساكر و شمس الدين محمد ذهبى، شخص ياد شده، ابوبكر بن ابى داود [سليمان بن اشعث] سجستانى [مؤلف سنن] بوده است. (تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، ط ۱، ۱۴۱۸ ه، ج ۵۲، ص ۱۹۷-۱۹۸؛ تاريخ الاسلام، حوادث سال ۳۱۰، ص ۲۱۳؛ تذكرة الحفاظ، داراحياء التراث العربى، ج ۲، ص ۷۱۳. ) ابوبكر بن ابى داود متهم به بغض على بن ابى طالب بوده است. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۲۹، ص ۸۷؛ ميزان الاعتدال، ج ۲، ص ۴۳۴؛ تاريخ بغداد، ج ۹، ص ۴۶۷-۴۶۸. ) [۱]: . شرح الأخبار، ج ۱، ص ۱۳۴-۱۳۵. همچنين براى آگاهى بيشتر پيرامون كتاب الولاية ر. ك: پاره هاى بر جاى ماندۀ كتاب فضائل على بن ابى طالب، رسول جعفريان، فصلنامۀ ميقات حج، شمارۀ ۳۴.

0

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 319

علاّمه امينى سپس سخنان و استدلالهاى چهارده تن از برجسته ترين محدثان و دانشمندان اهل سنّت را كه مولى را در «خطبۀ غدير» به معناى «أَوْلى بالشَّىء» گرفته اند، آورده است از آن جمله شمس الدين ابوالمظفر سبط بن الجوزى حنفى (۵۱۱-۶۵۴ ه. ق) مى گويد: سيره نويسان اتفاق دارند كه حادثۀ غدير دربازگشت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از حجّة الوداع در هيجدهم ذيحجه، با حضور انبوهى از اصحاب كه تعدادشان صد و بيست هزار نفر بود، رخ داد و رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه. وى آن گاه ده معناى محتمل براى مولى ذكر كرده و دربارۀ نُه معنا مناقشه نموده، تنها معناى دهم يعنى همان «اولى بالشّىء» را تأييد مى كند و آيۀ ۱۵ سورۀ «حديد» را شاهد مى آورد و تعبير مولى را نصّ صريح در اثبات امامت على عليه السلام و پذيرش اطاعت او مى داند. [۱] و سپس اشعارى از شعراى آن زمان، از جمله حسّان بن ثابت را [كه خود در غدير حاضر بوده] نقل مى كند كه آنان از كلمۀ مولى، «امام» فهميده و آن را در سروده هاى خود منعكس كرده اند. ---------- [۱]: ..... فتعيّن الوجه العاشر و هو «الأولى» و معناه من كنت اولى به من نفسه فعلىٌّ اولى به... فعلم أنَّ جميع المعانى راجعة الى الوجه العاشر و دلّ عليه ايضاً قوله صلى الله عليه و آله الستُ اولى بالمؤمنين من أنفسهم. و هذا نصّ صريح فى اثبات امامته و قبول طاعته... (تذكرة الخواص، (نجف: المكتبة الحيدرية، ۱۳۸۳ ه. ق)، ص ۳۰-۳۳. )

0

علی

علی

1402/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 265

پس از بازگشتِ بى نتيجۀ عثمان، سرانجام سُهيل بن عمرو به نمايندگى از طرف قريش نزد پيامبر آمد و با آن حضرت به مذاكره پرداخت اما انصراف مسلمانان از عمره در آن سال را پيش شرط هرگونه گفت وگو از طرف مشركان اعلام كرد. [۳] اين گفت وگو به عقد پيمان مشهور «صُلح حُديبيه» انجاميد كه مفاد آن بدين قرار بود: ۱. متاركۀ جنگ بين طرفين به مدت ده سال و امنيت مردم و خوددارى آنان از تعرّض به يكديگر؛ ۲. محمد و مسلمانان در آن سال وارد مكه نشوند. اما در سال آينده قريش همان موقع از مكه بيرون روند و مسلمانان مدت سه روز وارد مكه شده، عمره انجام دهند؛ مشروط بر اين كه سلاحى جز سلاح مسافر، يعنى شمشير همراه نداشته باشند؛ [۴] ۳. اگر كسى از قريش بدون اجازۀ ولىِّ خود نزد محمد برود بايد او را به مكه برگرداند و اگر كسى از همراهان محمد نزد قريش برود، قريش او را برنمى گردانند؛ ۴. هر قبيله آزاد است كه هم پيمان محمد باشد يا هم پيمان قريش (در اينجا قبيلۀ خُزاعه اعلام هم پيمانى با مسلمانان، و بنوبكر، اعلام هم پيمانى با قريش كردند) ؛ ۵. طرفين به يكديگر خيانت نخواهند كرد و با دشمن طرف مقابل همكارى نخواهند نمود و اظهار دشمنى نخواهند كرد؛ [۱] ۶. پيروى از اسلام، در مكه آزاد خواهد بود و هيچ كس به خاطر پيروى از دين خاصى، مورد آزار و نكوهش قرار نخواهد گرفت؛ [۲] ۷. هركس از اصحاب محمد براى حج يا عمره يا تجارت به مكه برود، جان و مالش در امان خواهد بود و هركس از قريش در راه سفر به مصر يا شام از مدينه عبور كند، جان و مالش در امان خواهد بود. [۳]

1

علی

علی

1402/10/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 80

 سابقۀ شهر مكه به زمان حضرت ابراهيم برمى گردد كه به امر پروردگار، همسرش هاجر و فرزند شيرخوارش اسماعيل را از شام آورد و در سرزمينى خشك و بى آب و علف جا داد [۳] پس از پيدايش «آب زمزم» به ارادۀ خداوند جهت استفادۀ اين دو، [۴] قبيلۀ «جُرْهُمْ» از قبايل جنوب (كه بر اثر قحطى و خشكسالى، به سمت شمال حركت كرده بودند) در آن نقطه سكنى گزيدند. [۵] اسماعيل كه به سن جوانى رسيد با دخترى جرهمى ازدواج كرد. [۶] ابراهيم از طرف خداوند مأمور شد به كمك فرزندش اسماعيل، كعبه را بنيان نهد. [۷] با ساخته شدن كعبه، شالودۀ شهر مكّه ريخته شد و نسل اسماعيل به مرور زمان در مكه افزايش يافت. ---------- [۳]: . ابراهيم (۱۴): ۳۷. [۴]: . ابن هشام، السيرة النبوية (قاهره: مطبعة مصطفى البابى الحلبى، ۱۳۵۵ ه. ق)، ج ۱، ص ۵۵ و ۱۱۶؛ ازرقى، تاريخ مكه، تحقيق: رشدى الصالح ملحس (قم: منشورات الرضى، ۱۳۶۹)، ج ۱، ص ۵۵؛ تاريخ يعقوبى (نجف: المكتبة الحيدرية، ۱۳۴۸ ه. ق)، ج ۱، ص ۱۸؛ ابن رسته، الأعلاق النفيسه، ترجمۀ حسين قره چانلو (تهران: اميركبير، ۱۳۶۵)، ص ۵۱. [۵]: . ازرقى، پيشين، ص ۵۷؛ مسعودى، مروّج الذهب (بيروت: دارالأندلس، ط ۱، ۱۹۶۵ م. )، ج ۲، ص ۲۰. [۶]: . تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۱۹ و ۱۹۳؛ ازرقى، پيشين، ص ۵۷. [۷]: . بقره (۲): ۱۲۷.

2

علی

علی

1402/11/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 257

آخرين ضربت را خداوند عالم به صورت امداد غيبى بر آنان وارد آورد و باد سرد و توفان شديدى را شبانه بر آنان مسلط ساخت. طوفان اردوگاه آنان را به هم ريخت و امكان اقامت را سلب كرد و ابوسفيان دستور بازگشت به مكه را صادر كرد. [۴] خداوند از اين نصرت خويش چنين ياد مى كند: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را به ياد آوريد، آن گاه كه لشكرهايى به سراغ شما آمدند ولى ما باد و توفان و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد، فرستاديم و خداوند همواره به آنچه مى كنيد، بيناست. و خداوند، كافران را با دلى پر از خشم [و حسرت] باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند و خداوند جنگ را از مؤمنان برداشت و خداوند همواره نيرومند و شكست ناپذير است. [۵] ---------- [۴]: . بلاذرى، پيشين، ج ۱، ص ۳۴۵؛ ابن سعد، پيشين، ج ۲، ص ۷۱؛ طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۵۱-۵۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج ۱، ص ۱۹۸؛ طبرسى، اعلام الورى، ص ۹۲؛ سمهودى، پيشين، ج ۱، ص ۳۰۵؛ مجلسى، پيشين، ج ۲۰، ص ۲۰۸-۲۰۹. [۵]: . احزاب (۳۳): ۹ و ۲۵.

0

علی

علی

1402/10/17

1

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 312

در بازگشت از حجّة الوداع، در روز هيجدهم ذيحجه، در سرزمين «غديرخُم»، [۲۰] سه ميلى جُحْفه، با نزول آيۀ «يا أَيُّهاَ الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ... » [۲۱] پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور توقّف كاروان صدهزار نفرى حجاج را در آن سرزمين بى آب و علف و در هواى بسيار گرم صادر فرمود و پس از اقامۀ نماز جماعت ظهر، در نقطه اى بلند قرار گرفت و خطبه اى ايراد نمود و طى آن، نخست از نزديك شدن پايان عمر خويش خبر داد و آن گاه نظر مسلمانان را در مورد دعوت و رسالت خويش خواستار شد كه همگى، ابلاغ دعوت و ارشادها و هدايتهاى او را تأييد كردند. پيامبر اسلام سپس دربارۀ «كتاب و عترت» دشمنان او را خوار و ذليل نما، پروردگارا على را محور حق قرار بده. در اين هنگام آيۀ «... أَليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِىٖ وَ رَضَيْتُ لَكُمُ الاسْلامَ دِيناً... » [۱] نازل شد و اكمال دين و اتمام نعمت هدايت را با انتصاب على عليه السلام به جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، اعلام نمود. آن گاه ياران پيامبر اين منصب را به على عليه السلام تبريك گفتند. [۲] ---------- [۲۰]: . اين نقطه، آخرين مسير مشترك كاروانيان بود و از آنجا راه حجاج مصر و عراق و مدينه از هم جدا مى شد. [۲۱]: . اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن، و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى! وخداوند تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد. خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (مائده (۵): ۶۷). [۱]: . امروز كافران از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديدند، پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد، امروزدين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيين برگزيدم (مائده (۵):، ۳). [۲]: . علامه امينى، الغدير فى الكتاب و السنّة و الأدب (بيروت: دارالكتب العربية)، ج ۱، ص ۱۰-۱۱.

0

علی

علی

1402/11/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 257

با وجود سرمايه گذارى عظيم سران احزاب در اين جنگ و با آن همه نيرو كه فراهم آورده بودند، نتيجۀ اين جنگ براى آنان تلخ و اندوه بار بود؛ زيرا نه به مدينه آسيبى رسيد و نه توانستند راه بازرگانى شام را آزاد سازند. از اين رو اعتبار فرماندهى ابوسفيان خدشه دار شد و عظمت قريش متزلزل گشت. پس از اين جنگ بود كه مسلمانان از حالت تدافعى بيرون آمده قدرت تهاجمى يافتند. پيامبر اسلام فرمود: «از اين پس ما حمله مى كنيم و آنها ديگر نمى توانند به ما حمله كنند. » [۱] و همين گونه هم شد. شهداى اين جنگ شش نفر [۲] و تلفات دشمن سه نفر [۳] گزارش شده است. ---------- [۱]: . شيخ مفيد، الارشاد، ص ۱۰۶؛ صحيح بخارى، تحقيق: الشيخ قاسم الشماعى الرفاعى (بيروت: دارالقلم، ط ۱، ۱۴۰۷ ه. ق)، ج ۵، ص ۲۱۵؛ كتاب المغازى، باب ۱۴۶، حديث ۵۹۳؛ طبرسى، مجمع البيان، ج ۸، ص ۳۴۵؛ مجلسى، پيشين، ج ۲۰، ص ۲۰۹. [۲]: . ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۴۲؛ واقدى، المغازى، ج ۲، ص ۴۹۲؛ ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۳، ص ۲۶۴؛ طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۵۸؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج ۱، ص ۱۹۸. تعداد شهداى اين جنگ بيش از اين نيز نقل شده است. ر. ك: تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى (تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۶۱)، ص ۳۷۲. [۳]: . واقدى، پيشين، ج ۲، ص ۴۹۶؛ ابن هشام، پيشين، ج ۳، ص ۲۶۵؛ طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۵۹؛ ابن شهرآشوب، پيشين، ج ۱، ص ۱۹۸. يعقوبى تلفات دشمن را هشت نفر نوشته است. (ج ۲، ص ۴۲. )

0

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 328

پيامبر اسلام با آنكه مى دانست پايان عمرش نزديك شده (و در آغاز خطبۀ غدير به آن اشاره نمود) و ابرهاى تاريك فتنه و حوادث سهمگين بر امت اسلامى سايه افكنده است. سپاه اسلام را به سرزمين دوردستى اعزام فرمود و بزرگان مهاجران و انصار را با اين سپاه همراه نمود. با توجه به تدبير و دورانديشى و سياست الهى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله، ترديدى نيست كه اقدام به چنين امر خطيرى، براى هدف مهمى انجام گرفته كه تحمل اين دشواريها و خطرها در برابر آن آسان بوده است. روشن، شايستگى اسامه را خاطرنشان ساخت و با افكار باطل گروهى كه مسألۀ سن يا نژاد را در احراز چنين مقامى دخيل مى دانستند، مخالفت كرد. آيا غير از اين است كه منظور از اين پافشارى در فرماندهى اسامه اين بود كه به اين وسيله عملاً زمينه را براى خلافت على عليه السلام آماده سازد و خرده گيرى قابل پيش بينى گروهى را كه جوانى را بهانه عدم صلاحيت على عليه السلام براى احراز خلافت قرار مى دادند، برطرف كند؟ ب) منظور پيامبر اين بود كه هنگام درگذشت او، رقباى سياسى على عليه السلام كه طمع در خلافت داشتند، از مدينه دور باشند (و به همين دليل هم سران مهاجران و انصار جزء سپاه بودند) و در غياب آنان على عليه السلام زمام امور را در دست گيرد و مخالفان در برابر عمل انجام شده قرار گيرند و وقتى از جبهه برگردند كه خلافت على عليه السلام مستقر شده باشد. [۱] از اينجا مى توان پى برد كه چرا گروهى با وجود آن همه اصرار و تأكيد پيامبر، در همكارى با مأموريت اسامه تعلّل ورزيدند و با امروز و فردا كردن، مانع حركت لشگر شدند تا رسول خدا درگذشت! ---------- [۱]: . از نقد ناموجهى كه ابن ابى الحديد (م ۶۵۶ ه) به اين تحليل وارد مى كند، (شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۶۱) برمى آيد كه اين تحليل شيعى از قديم در ميان مورخان مطرح بوده است.

1

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 321

يك سلسله شواهد و قراين متصل و منفصل در خطبه نيز معناى ياد شده را تأييد مى كند و نشان مى دهد كه مسأله فراتر از اعلام دوستى على عليه السلام بوده است از آن جمله: الف) دستور توقف قافلۀ صدهزار نفرى در آن هواى گرم معقول نيست براى اعلام امرى مانند دوستى على عليه السلام صورت بگيرد؛ زيرا برادرى مسلمانان با يكديگر و لزوم دوستى با افراد با ايمان، چه برسد به دوستى فرد برجسته اى مانند على عليه السلام، چيزى نبود كه براى مردم پنهان مانده باشد تا نيازى به اعلام آن توسط پيامبر باشد. ب) مقدمۀ خطبه كه نوعى پيشگويى رحلت قريب الوقوع پيامبر اسلام است، با مسألۀ جانشينى آن حضرت تناسب و ارتباط دارد، نه با دوستى على عليه السلام. ج) پيامبر اسلام، نخست تعبير اولى به نفس را در مورد خود به كار برده، سپس على عليه السلام را اولى معرفى مى كند، اين تقارن، گواه روشنى است بر اينكه حضرت در مقام اثبات مقامى براى على عليه السلام (ولايت امر مسلمين) است كه خود، داراى آن است. [۱] د) تبريك گفتن مسلمانان به على عليه السلام پس از خطبۀ پيامبر صلى الله عليه و آله، به عنوان «مولاى مؤمنين» تنها با ولايت تناسب دارد. ه) اعلام اكمال دين و اتمام نعمت از جانب خداوند هرگز با موضوع دوستى تناسب ندارد. و) حسّان بن ثابت، شاعر رسول خدا و اديب و سخن شناس آن روز عرب كه خود در غدير حضور داشت با اجازۀ پيامبر اسلام سخنان آن حضرت را در قالب اشعارى در آورد و در آنها به جاى كلمۀ مولى، «امام» و «هادى» را به كار برد: فقال له: قُم يا على فإِنَّنِىٖ رضيتُك مِن بعدىٖ اماماً و هادياً اميرمؤمنان عليه السلام نيز طى اشعارى كه براى معاويه فرستاد، چنين نوشت: و أوجب لىٖ ولايتَه عليكم رسولُ اللّه يوم غدير خُم [۲] ---------- [۱]: . طبق روايتى كه احمد حنبل (در مسند، ج ۱، ص ۱۱۹) و ابن اثير (در اسدالغابة، ج ۴، ص ۲۸) نقل كرده اند، پيامبر اسلام فرمود: الست اولى بالمؤمنين من أنفسهم و ازواجىٖ امّهاتهم، آيا من از مؤمنان نسبت به جانشان اولى و مقدّم نيستم؟ و همسرانم مادر آنها نيستند؟ كاملاً مشخص است كه مادرىِ همسران پيامبر براى مسلمانان طبق آيۀ ۶ سورۀ «احزاب»، از احكام اختصاصى آن حضرت به مناسبت مقام نبوت است، و در اين جا، همراه آوردن آن با اولويت خود نسبت به جان هاى مسلمانان، به خوبى نشان مى دهد كه پيامبر مى خواست مقام نبوت خود را مطرح نموده، سپس نظير آن، يعنى ولايت را براى على عليه السلام اعلام و اثبات كند. گفتنى است ابن كثير كه گرايش خاصى دارد، پس از نقل حديث ياد شده، بدون هيچ توضيح و ذكر هيچ دليلى، سند آن را ضعيف و غريب معرفى مى كند! (البداية والنهاية، ج ۵، ص ۲۱۱. ) درحالى كه راوى اول آن يعنى عبدالرحمان بن ابى ليلى از طرف علماى اهل سنت توثيق شده و از چند طريق ديگر نيز نقل شده است. (ر. ك: الغدير، ج ۱، ص ۱۷۷-۱۷۸. ) [۲]: . براى آگاهى از صورت كامل اين قراين و شواهد ر. ك: الغدير، ج ۱، ص ۳۷۰-۳۸۵؛ پيشوايى از نظر اسلام، جعفر سبحانى، ص ۲۳۴-۲۳۸.

0

علی

علی

1402/11/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 318

تنها شبهه قابل ذكرى كه در اين باره مطرح شده، تشكيك در مفاد آن توسط برخى از علماى اهل سنت، مانند فخر رازى و قاضى عضد ايجى است. اينان با تأييد اصل قضيه، كلمۀ «مولى» را كه رسول خدا آن را در خطبۀ غدير در مورد على عليه السلام به كار برده و افادۀ «ولايت الهيّه» و «امامت» مى كند، به دوست، ناصر و امثال اينها تفسير نموده، ادعا مى كنند كه اين حادثه بر ولايت على عليه السلام دلالت نمى كند، بلكه پيامبر اسلام در آن خطبه، لزوم دوستى على را اعلام كرد. اينان مى گويند: مَفْعَل (مَوْلى) در لغت به معناى أَفْعَلْ (أَوْلى) نيامده است. بنابراين مولى در گفتار پيامبر اسلام به معناى دوست است. [۲] مرحوم علّامه امينى با بررسى دقيق علمى و با ذكر شواهد فراوان قرآنى، حديثى و لغوى و استشهاد به سخنان اديبان و لغت شناسان بزرگ، بى پايگى اين سخن را اثبات كرده و نشان داده كه در هر سه عرصه، كاربرد مولى به معناى اولى رايج و شايع است. به عنوان نمونه مولى در آيات ياد شده در زير، به حكم سياق آنها و جهات ديگر، نمى تواند معنايى جز ولىّ، متولّى امر و صاحب اختيار داشته باشد: «فَاليَوْم لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْويكُمُ النّارُ هِيَ مَوْليكُمْ وَ بِئْسَ المَصِيرُ [۱] * وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْليكُمْ فَنِعْمَ المَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ [۲] * ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ أنَّ الكَفِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ [۳] * بَلِ اللّهُ مَوْليكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّصِرِينَ [۴] * قُلْ لَنْ يُصِيبَنا الاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينَا [۵] * يَدْعُوا لَمَنْ ضَرّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ المَوْلى وَ لَبِئْسَ العَشِير. » [۶] مفسرّان «مولى» را در اين آيات، به همين معنا تفسير كرده اند. در حديث نيز آمده است: أيّما امرأة نكحت بغير إذنِ مولاها فنكاحها باطل [۷] و محدثان و فقها، مولى را در اين حديث متولّى امرِ زن تفسير كرده اند. علاّمه امينى بيست و هفت معناى محتمل براى «مولى» بر شمرده و اثبات كرده است كه ارادۀ بعضى از آنها در خطبۀ پيامبر مستلزم كذب، ارادۀ يكى از آنها مستلزم كفر، بعضى ديگر غيرممكن و برخى لغو و بى فايده، يا سخيف است و تنها مى توان «أَوْلى بالشَّىء» را اراده كرد. [۸] ---------- [۲]: . الغدير، ج ۱، ص ۳۵۰، ۳۵۴ و ۳۵۶. [۱]: . حديد (۵۷): ۱۵. [۲]: . حج (۲۲): ۷۸. [۳]: . محمد (۴۷): ۱۱. [۴]: . آل عمران (۳): ۱۵۰. [۵]: . توبه (۹): ۵۱. [۶]: . حج (۲۲): ۱۳. [۷]: . ابوجعفر محمدبن الحسن طوسى، الإقتصاد الهادى الى طريق الرشاد (تهران: مكتبة جامع چهل ستون، ۱۴۰۰ ه. ق)، ص ۲۱۷ به نقل از مسند احمد، ج ۶، ص ۴۴؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الأخبار، ج ۱، ص ۱۵۹؛ ابن حزم، ابومحمد على بن احمد، المحلى، تحقيق احمد محمد شاكر، (بيروت: دارالآفاق الحديثة)، ج ۹، ص ۴۷۴، مسألة ۱۸۳۸. [۸]: . الغدير، ج ۱، ص ۳۶۷-۳۷۰.

0

علی

علی

1402/10/2

بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

 [تاریخ اسلام : از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله - صحرانشينان - صفحه ۳۳]  عرب بدوى به علت كمى سبزه و چراگاه، غير از رمه هاى كوچك و تعدادى شتر نمى توانستند دام و احشام ديگرى داشته باشند. چنانكه گفته اند: «در صحرا قدرت سه گانۀ بدوى، شتر و نخل، فرمانروايى مى كند. » اگر قدرت ريگزار را نيز بر آن بيفزاييم از چهار بازيگر بزرگ كه نقش اساسى زندگى صحرا را به عهده دارند، نام برده ايم. كمى آب، گرماى زياد، سختى راهها و نايابى غذا كه همگى در اوقات عادى، دشمنان بزرگ انسانند، به هنگام خطر، همدستان او مى شوند. بنابراين وقتى بدانيم عرب و صحراى وى، هيچ وقت به سلطۀ بيگانه سر فرود نياورده است، تعجب نخواهيم كرد. استمرار، يكنواختى و خشكى صحرا در تكوين جسم و عقل بدويان تجلى يافته بود. عرب بدوى زراعت و ديگر حرفه‌ها و صنعتها را مناسب شأن خود نمى دانست [۱] و به دولتهاى متمدن و تشكيلات منظم شهرى به ديدۀ حقارت مى نگريست و زندگى صحرا و بيابان را به سازمانهاى شهرى ترجيح مى داد و اين از خصايص موروثى آنان بود. ---------- [۱]: . فيليپ حتّى، تاريخ عرب، (تهران: آگاه، چ ۲، ۱۳۶۶)، ص ۳۳-۳۵.

0

علی

علی

1402/11/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 298

آثار و نتايج غزوۀ تبوك گرچه در اين سفر پررنج و مشقّت، نبردى رخ نداد؛ اما آثار و نتايج مهمى به دنبال داشت كه برخى از آنها از اين قرارند: ۱. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سفر، با بستن پيمانهاى صلح با قبايل و امراى منطقۀ مرزى حجاز و شام، ايمنى اين منطقه را تأمين كرده، مطمئن شد كه آنها با قيصر روم همكارى نخواهند كرد. ۲. با اين حركت نظامى، فرماندهان سپاه اسلام با راه و چاه و مشكلات اين منطقه آشنا شده، طريقه لشگركشى در برابر قدرتهاى بزرگ آن روز را آموختند. از اين نظر، شايد بى جهت نبود كه نخستين نقطه اى كه مسلمانان پس از درگذشت پيامبر اسلام فتح كردند، سرزمين شام بود. ۳. در اين بسيج عمومى، مؤمنان و منافقان از يكديگر شناخته شدند و نوعى تصفيه و جداسازى در صفوف مسلمانان به عمل آمد. [۱] ۴. بالارفتن اعتبار نظامى مسلمانان، گرايش قبايل مختلف عرب به اسلام و ديدار نمايندگان آنها با پيامبر اسلام به منظور اعلام اطاعت، از ديگر آثار و نتايج مهم اين حركت نظامى بود كه در اينجا به توضيح آن مى پردازيم: نفوذ و گسترش اسلام در جزيرة العرب چنان كه فتح مكه نقطۀ عطفى در گسترش نفوذ اسلام در جزيرة29 العرب بود، جنگ تبوك نيز گام مهم ديگرى در اين جهت بود؛ زيرا با اين حركت كه در واقع مانور بزرگى بود، حيثيت و اعتبار نظامى مسلمانان بالا رفت و همگان فهميدند كه قدرت نظامى اسلام به جايى رسيده است كه مى تواند در نقطه اى دوردست، با بزرگ ترين قدرت جهان مقابله كند. تأثير سياسى و نظامى اين مانور به حدّى بود كه پس از بازگشت پيامبر اسلام به مدينه، نمايندگان قبايل بسيارى كه تا آن روز مسلمان نشده بودند، دوران شرك و بت پرستى را خاتمه يافته دانسته، وارد مدينه شدند و اعلام اطاعت كردند. تعداد نمايندگانى كه آن سال بدين منظور به حضور پيامبر اسلام رسيدند، به قدرى زياد بود كه سال نهم را «سنة الوُفود» (سال ورود هيأتهاى نمايندگى قبايل به مدينه براى ديدار با پيامبر صلى الله عليه و آله) ناميده اند. [۱] ---------- [۱]: . جعفر سبحانى، فروغ ابديت (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چ ۵، ۱۳۶۸)، ج ۲، ص ۴۰۳-۴۰۴. [۱]: . ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۴، ص ۲۰۵. سيره نويسان فهرستى از اين وفدها را ثبت كرده و تعداد آنها را بيش از شصت نوشته اند. ر. ك: الطبقات الكبرى، ج ۱، ص ۲۹۱-۳۵۹؛ تاريخ پيامبر اسلام، محمدابراهيم آيتى، ص ۶۰۹-۶۴۲.

0