بریده کتابهای بی کتابی فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 53 کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟ کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟ کتابدار ما که دزد باشد، قضیه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند، بیخود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بار زدن کتابخانه شیخ صفی نبود؟ 0 23 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 حمد بی حد خالقی را که انواع موجودات را خلق کرد و شکر بی عد حکیمی را که مراتبی برای آنان مقرر کرد. ضحاک آفرید، فریدون و کاوه را هم آفرید. به حکمت کامله موحد و مشرک آفرید، پادشاه و رعیت آفرید، غنی و فقیر آفرید، معصوم و عاصی آفرید و به قدرت شامله مظاهر عدل خویش را جاری کرد تا هر کس به عقوبت آنچه بوده است برسد. 0 10 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 این جای چه مفاخره است که بگوییم گل ما را با هنر سرشته اند و طینت ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم این ذوق را، یک جو عقل و حکمت اگر در کله داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 5 فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 51 خواند:" آدمی از دو بیرون نیست؛ یا بر مثال ستوری است در اصطبلی بازداشته یا بر مثال مرغی در زندانِ قفس کرده. آن بیچاره کاو بر مثال ستور است، از مرگ میترسد و میلرزد. داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند، در بار کشند. و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگ است، زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفس است." 0 4 مغربی 1402/3/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 بلور آلات هم مصیبت است. آدم کودن میرود غارتش میکند. بلور اصلا بی وفاست. لاله ی شیر و خورشیدی اصل هم باشد، بغلش که میکنی، همان احتیاط، آدم را میزند زمین. 0 5 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 0 0 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 این اجنبی ها که پیشرفت کردند، بی خود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بارزدن کتابخانه ی شیخ صفی نبود؟ همین الان مشتری های من و خواستاران کتاب، جز شارژدافر روس و جنرال قونسول انگلیس و هولند و فرانسه و اطریشند؟ ما فقط سرمان به الفیه و شلفیه گرم است. خاک برسرمان، خاک بر سرتان، خاک بر سر من که بی وطن شده ام و از زور جهل و حمق این شاه رضا دارم به بیرق روس و ضمیمه شدن این خاک به قلمروی اجنبی. صفحه ۵۳ 0 20 محمد فاطمی 1403/2/13 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 36 0 1 °•zari•° 1402/11/3 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 69 <<و ابرو دو قسم است،متصل و منفصل؛بعضی به هم پیوسته و بعضی از هم گسسته.و از روی لطف پیوسته خوش است چنان که گفته اند: پیوسته کسی خوش نبود در عالم جز ابروی یار من که پیوسته خوش است.>> 0 16 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 بدان که این چشم و گوش که آدمی بدان چیزها را می بیند و می شنود، عاریتی است و قوامش به این بدن است که در خاک میریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر است. 0 2 فاطمه ورشابی 1402/4/10 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 81 این چه جای مفاخره است که بگوییم گِل ما را با هنر سرشتهاند و طینت مردم ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم آن ذوق را. یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 5 °•zari•° 1402/11/1 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 43 <<بدان که این چشم و گوش که آدمی را بدان چیزها را می بیند و می شنود،عاریتی است و قوانینی به این بدن است که در خاک می ریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر هست.>> 0 11 مغربی 1402/4/2 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 سبب ذلت دولت و خرابی مملکت آن است که مردم عالم به حقوق انسانیت خود نیستند. بر فرض عالم بودن، قدرت بر مطالبه ی حقوق خود ندارند. اولا مردم باید خود را دارای حقوق در این خاک بدانند و این خاک را وطن عزیز خود بشمارند و خوشان را مسئول این خاک پاک بدانند.ثانیا باید مردم شخص سلطان را مثل خودشان یکی از افراد انسان در اعضا و جوارح علی السویه خیال کنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدرات دارای حقوق بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند، نه اینکه سلطان را مالک الرقاب و خود را عبد او بدانند که به هر چه اراده ی او تعلق بگیرد، تمکین صرف باشند و قادر بر مطالبه ی حقیقت و بطلان مطلب نباشند. 0 1 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 حرف اگر در دل بماند و بیرون نریزد، دور دل را میگیرد و این توده ی صنوبری را سخت میکند. من آدم پیدا نمیکنم، حرفم را میریزم به تن کاغذ. هر دو یک طوری بیرون میریزند تا اندرون دوباره جا پیدا شود. 0 1 سوده عابدی 1402/7/6 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 شر اگر بداند خودش شر بوده، تکلیفش روشن است. میداند که اصحاب فساد است و اگر میخواهد ثقل و سنگینی درونش زمینگیرش نکند، چارهای ندارد جز حرف زدن. میماند حقیقت. حقیقت حرف بزند که چه کار کند؟ از چی حرف بزند؟ خورشید بیاید حرف بزند که من نور دارم، گرما دارم، من روشن میکنم؟ نخیر، حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 10 فاطمه ورشابی 1402/10/6 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 20 خلاصه آنجا بیشباهت به اوضاع حالیهی ایران نبود. هیچکس سر جای خودش نبود و همهچیز رو به ویرانی بود و همه ناراضی بودند و فحش میدادند اما دوباره مینشستند سرِ جایشان و منتظر میشدند که حنا به ریششان رنگ بدهد. 1 13 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 در عجب میشود آدم، این شاه فرنگ رفته و تیاتر دوست و عکاس و نقاش و نویسنده و شاعر و کتاب خوان و روزنامه خوان، چطور این مملکت را به خاک سیاه نشاند؟ چطور خون رعیت را به شیشه کرد که عاقبت گرفتار ششلول و یک کارد به استخوان رسیده ای مثل میرزا رضا شد؟ آدم توقع دارد یک چنین شاهی مملکت را برساند به درجه ی دول اروپ و هم پای جاپن ترقی دهد. نه! قضیه چیز دیگری است. کتاب را جمع کردن و در حبس نگه داشتن مگر کتاب دوستی است؟ اینکه کلیدش را با خودت حمل کنی و اجازه ی رویت کتاب ها را به احدی ندهی، چه معنی دارد؟؟ 0 29 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 0 0 فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 53 این وطن را میخواهم چهکار وقتی دست یک عده دزد و عملهی جهّال سفّاک است؟ مگر از دست اینها میشود ایران را خلاصی داد؟ کی خلاصی دهد؟ یک مشت جهّال دیگر بیایند جای یک مشت جهّال دیگر را بگیرند؟ بدتر از قبلیها؟ 0 7 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 0
بریده کتابهای بی کتابی فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 53 کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟ کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟ کتابدار ما که دزد باشد، قضیه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند، بیخود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بار زدن کتابخانه شیخ صفی نبود؟ 0 23 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 حمد بی حد خالقی را که انواع موجودات را خلق کرد و شکر بی عد حکیمی را که مراتبی برای آنان مقرر کرد. ضحاک آفرید، فریدون و کاوه را هم آفرید. به حکمت کامله موحد و مشرک آفرید، پادشاه و رعیت آفرید، غنی و فقیر آفرید، معصوم و عاصی آفرید و به قدرت شامله مظاهر عدل خویش را جاری کرد تا هر کس به عقوبت آنچه بوده است برسد. 0 10 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 این جای چه مفاخره است که بگوییم گل ما را با هنر سرشته اند و طینت ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم این ذوق را، یک جو عقل و حکمت اگر در کله داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 5 فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 51 خواند:" آدمی از دو بیرون نیست؛ یا بر مثال ستوری است در اصطبلی بازداشته یا بر مثال مرغی در زندانِ قفس کرده. آن بیچاره کاو بر مثال ستور است، از مرگ میترسد و میلرزد. داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند، در بار کشند. و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگ است، زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفس است." 0 4 مغربی 1402/3/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 بلور آلات هم مصیبت است. آدم کودن میرود غارتش میکند. بلور اصلا بی وفاست. لاله ی شیر و خورشیدی اصل هم باشد، بغلش که میکنی، همان احتیاط، آدم را میزند زمین. 0 5 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 0 0 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 این اجنبی ها که پیشرفت کردند، بی خود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بارزدن کتابخانه ی شیخ صفی نبود؟ همین الان مشتری های من و خواستاران کتاب، جز شارژدافر روس و جنرال قونسول انگلیس و هولند و فرانسه و اطریشند؟ ما فقط سرمان به الفیه و شلفیه گرم است. خاک برسرمان، خاک بر سرتان، خاک بر سر من که بی وطن شده ام و از زور جهل و حمق این شاه رضا دارم به بیرق روس و ضمیمه شدن این خاک به قلمروی اجنبی. صفحه ۵۳ 0 20 محمد فاطمی 1403/2/13 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 36 0 1 °•zari•° 1402/11/3 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 69 <<و ابرو دو قسم است،متصل و منفصل؛بعضی به هم پیوسته و بعضی از هم گسسته.و از روی لطف پیوسته خوش است چنان که گفته اند: پیوسته کسی خوش نبود در عالم جز ابروی یار من که پیوسته خوش است.>> 0 16 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 بدان که این چشم و گوش که آدمی بدان چیزها را می بیند و می شنود، عاریتی است و قوامش به این بدن است که در خاک میریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر است. 0 2 فاطمه ورشابی 1402/4/10 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 81 این چه جای مفاخره است که بگوییم گِل ما را با هنر سرشتهاند و طینت مردم ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم آن ذوق را. یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 5 °•zari•° 1402/11/1 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 43 <<بدان که این چشم و گوش که آدمی را بدان چیزها را می بیند و می شنود،عاریتی است و قوانینی به این بدن است که در خاک می ریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر هست.>> 0 11 مغربی 1402/4/2 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 سبب ذلت دولت و خرابی مملکت آن است که مردم عالم به حقوق انسانیت خود نیستند. بر فرض عالم بودن، قدرت بر مطالبه ی حقوق خود ندارند. اولا مردم باید خود را دارای حقوق در این خاک بدانند و این خاک را وطن عزیز خود بشمارند و خوشان را مسئول این خاک پاک بدانند.ثانیا باید مردم شخص سلطان را مثل خودشان یکی از افراد انسان در اعضا و جوارح علی السویه خیال کنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدرات دارای حقوق بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند، نه اینکه سلطان را مالک الرقاب و خود را عبد او بدانند که به هر چه اراده ی او تعلق بگیرد، تمکین صرف باشند و قادر بر مطالبه ی حقیقت و بطلان مطلب نباشند. 0 1 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 حرف اگر در دل بماند و بیرون نریزد، دور دل را میگیرد و این توده ی صنوبری را سخت میکند. من آدم پیدا نمیکنم، حرفم را میریزم به تن کاغذ. هر دو یک طوری بیرون میریزند تا اندرون دوباره جا پیدا شود. 0 1 سوده عابدی 1402/7/6 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 شر اگر بداند خودش شر بوده، تکلیفش روشن است. میداند که اصحاب فساد است و اگر میخواهد ثقل و سنگینی درونش زمینگیرش نکند، چارهای ندارد جز حرف زدن. میماند حقیقت. حقیقت حرف بزند که چه کار کند؟ از چی حرف بزند؟ خورشید بیاید حرف بزند که من نور دارم، گرما دارم، من روشن میکنم؟ نخیر، حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 10 فاطمه ورشابی 1402/10/6 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 20 خلاصه آنجا بیشباهت به اوضاع حالیهی ایران نبود. هیچکس سر جای خودش نبود و همهچیز رو به ویرانی بود و همه ناراضی بودند و فحش میدادند اما دوباره مینشستند سرِ جایشان و منتظر میشدند که حنا به ریششان رنگ بدهد. 1 13 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 در عجب میشود آدم، این شاه فرنگ رفته و تیاتر دوست و عکاس و نقاش و نویسنده و شاعر و کتاب خوان و روزنامه خوان، چطور این مملکت را به خاک سیاه نشاند؟ چطور خون رعیت را به شیشه کرد که عاقبت گرفتار ششلول و یک کارد به استخوان رسیده ای مثل میرزا رضا شد؟ آدم توقع دارد یک چنین شاهی مملکت را برساند به درجه ی دول اروپ و هم پای جاپن ترقی دهد. نه! قضیه چیز دیگری است. کتاب را جمع کردن و در حبس نگه داشتن مگر کتاب دوستی است؟ اینکه کلیدش را با خودت حمل کنی و اجازه ی رویت کتاب ها را به احدی ندهی، چه معنی دارد؟؟ 0 29 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 1 0 0 فاطمه ورشابی 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 53 این وطن را میخواهم چهکار وقتی دست یک عده دزد و عملهی جهّال سفّاک است؟ مگر از دست اینها میشود ایران را خلاصی داد؟ کی خلاصی دهد؟ یک مشت جهّال دیگر بیایند جای یک مشت جهّال دیگر را بگیرند؟ بدتر از قبلیها؟ 0 7 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 4.0 54 صفحۀ 111 حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 0