بریدههای کتاب بی کتابی سارا ایمانی 1403/11/27 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 148 و چه فایده؟که اکثر جاهلان،خود را کامل میدانند و اکثر اهل تبلیس و غرور،خود را محقّ و مصیب میشمرند و بسیاری از بیمارانِ نفس و هوا خود را صحیح میپندارند. 0 34 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 81 یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 111 حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 2 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 53 کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟ کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟ کتابدار ما که دزد باشد، قضیه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند، بیخود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بار زدن کتابخانه شیخ صفی نبود؟ 0 23 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 حمد بی حد خالقی را که انواع موجودات را خلق کرد و شکر بی عد حکیمی را که مراتبی برای آنان مقرر کرد. ضحاک آفرید، فریدون و کاوه را هم آفرید. به حکمت کامله موحد و مشرک آفرید، پادشاه و رعیت آفرید، غنی و فقیر آفرید، معصوم و عاصی آفرید و به قدرت شامله مظاهر عدل خویش را جاری کرد تا هر کس به عقوبت آنچه بوده است برسد. 0 11 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 این جای چه مفاخره است که بگوییم گل ما را با هنر سرشته اند و طینت ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم این ذوق را، یک جو عقل و حکمت اگر در کله داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 6 سارا ایمانی 1403/10/5 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 49 0 3 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 51 خواند:" آدمی از دو بیرون نیست؛ یا بر مثال ستوری است در اصطبلی بازداشته یا بر مثال مرغی در زندانِ قفس کرده. آن بیچاره کاو بر مثال ستور است، از مرگ میترسد و میلرزد. داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند، در بار کشند. و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگ است، زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفس است." 0 4 مغربی 1402/3/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 بلور آلات هم مصیبت است. آدم کودن میرود غارتش میکند. بلور اصلا بی وفاست. لاله ی شیر و خورشیدی اصل هم باشد، بغلش که میکنی، همان احتیاط، آدم را میزند زمین. 0 5 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 111 0 1 عطیه عیاردولابی 1403/11/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 117 وقتی چکمه ها را از پا میکند گفته بود: "با چکمه روی زمین نشستن خوب نیست، با قبای دراز و لباده بلند هم نباید روی صندلی نشست. این منقل و وافور را نمی شود روی میز گذاشت. نمیشود چهارزانو قاشق چنگال دست گرفت. حالیت هست چی میگویم؟ تو کتابخوانی و نسخهشناسی، باید بفهمی. گرفتی مطلب را؟ نه، ملتفت نشدی یا باید کلاً وضع را تغییر داد یا باید هیچ کاری از کارهای این فرنگیها را قبول نکرد این مجلس مثل این میمانست که ما منقل و و فورمان را بگذاریم روی میز و بنشینیم روی صندلی. مضحک است. باعث تمسخر است. باید جمع میشد این بساط، قبول داری؟» 1 11 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 این اجنبی ها که پیشرفت کردند، بی خود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بارزدن کتابخانه ی شیخ صفی نبود؟ همین الان مشتری های من و خواستاران کتاب، جز شارژدافر روس و جنرال قونسول انگلیس و هولند و فرانسه و اطریشند؟ ما فقط سرمان به الفیه و شلفیه گرم است. خاک برسرمان، خاک بر سرتان، خاک بر سر من که بی وطن شده ام و از زور جهل و حمق این شاه رضا دارم به بیرق روس و ضمیمه شدن این خاک به قلمروی اجنبی. صفحه ۵۳ 0 20 محمد فاطمی 1403/2/13 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 36 0 1 °•zari•° 1402/11/3 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 69 <<و ابرو دو قسم است،متصل و منفصل؛بعضی به هم پیوسته و بعضی از هم گسسته.و از روی لطف پیوسته خوش است چنان که گفته اند: پیوسته کسی خوش نبود در عالم جز ابروی یار من که پیوسته خوش است.>> 0 16 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 بدان که این چشم و گوش که آدمی بدان چیزها را می بیند و می شنود، عاریتی است و قوامش به این بدن است که در خاک میریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر است. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 98 مولانا قوامالدّین که روی جلد شهنامه را که حاشیهٔ اسلیمی مکمّل میکرد و عیش تماشای متن جلد را به قلم میگرفت و پشت و سر و گردن میچسباند و طریق میکشید، نیمی از تنش در جوهر سیاه فرورفته و یک پایش در دهان مار افتاده و از دهانش ابرک بیرون میزند. 0 0 Fateme.Varshabi 1402/4/10 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 81 این چه جای مفاخره است که بگوییم گِل ما را با هنر سرشتهاند و طینت مردم ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم آن ذوق را. یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 6 °•zari•° 1402/11/1 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 43 <<بدان که این چشم و گوش که آدمی را بدان چیزها را می بیند و می شنود،عاریتی است و قوانینی به این بدن است که در خاک می ریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر هست.>> 0 12 مغربی 1402/4/2 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 سبب ذلت دولت و خرابی مملکت آن است که مردم عالم به حقوق انسانیت خود نیستند. بر فرض عالم بودن، قدرت بر مطالبه ی حقوق خود ندارند. اولا مردم باید خود را دارای حقوق در این خاک بدانند و این خاک را وطن عزیز خود بشمارند و خوشان را مسئول این خاک پاک بدانند.ثانیا باید مردم شخص سلطان را مثل خودشان یکی از افراد انسان در اعضا و جوارح علی السویه خیال کنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدرات دارای حقوق بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند، نه اینکه سلطان را مالک الرقاب و خود را عبد او بدانند که به هر چه اراده ی او تعلق بگیرد، تمکین صرف باشند و قادر بر مطالبه ی حقیقت و بطلان مطلب نباشند. 0 1 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 حرف اگر در دل بماند و بیرون نریزد، دور دل را میگیرد و این توده ی صنوبری را سخت میکند. من آدم پیدا نمیکنم، حرفم را میریزم به تن کاغذ. هر دو یک طوری بیرون میریزند تا اندرون دوباره جا پیدا شود. 0 1
بریدههای کتاب بی کتابی سارا ایمانی 1403/11/27 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 148 و چه فایده؟که اکثر جاهلان،خود را کامل میدانند و اکثر اهل تبلیس و غرور،خود را محقّ و مصیب میشمرند و بسیاری از بیمارانِ نفس و هوا خود را صحیح میپندارند. 0 34 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 81 یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 111 حقیقت سکوت میکند و بدون اینکه بخواهد، خودش، خودش را نشان میدهد. 0 2 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 53 کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟ کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟ کتابدار ما که دزد باشد، قضیه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند، بیخود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بار زدن کتابخانه شیخ صفی نبود؟ 0 23 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 حمد بی حد خالقی را که انواع موجودات را خلق کرد و شکر بی عد حکیمی را که مراتبی برای آنان مقرر کرد. ضحاک آفرید، فریدون و کاوه را هم آفرید. به حکمت کامله موحد و مشرک آفرید، پادشاه و رعیت آفرید، غنی و فقیر آفرید، معصوم و عاصی آفرید و به قدرت شامله مظاهر عدل خویش را جاری کرد تا هر کس به عقوبت آنچه بوده است برسد. 0 11 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 این جای چه مفاخره است که بگوییم گل ما را با هنر سرشته اند و طینت ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم این ذوق را، یک جو عقل و حکمت اگر در کله داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 6 سارا ایمانی 1403/10/5 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 49 0 3 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 51 خواند:" آدمی از دو بیرون نیست؛ یا بر مثال ستوری است در اصطبلی بازداشته یا بر مثال مرغی در زندانِ قفس کرده. آن بیچاره کاو بر مثال ستور است، از مرگ میترسد و میلرزد. داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند، در بار کشند. و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگ است، زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفس است." 0 4 مغربی 1402/3/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 بلور آلات هم مصیبت است. آدم کودن میرود غارتش میکند. بلور اصلا بی وفاست. لاله ی شیر و خورشیدی اصل هم باشد، بغلش که میکنی، همان احتیاط، آدم را میزند زمین. 0 5 عالیه باقری. 1403/7/22 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 111 0 1 عطیه عیاردولابی 1403/11/29 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 117 وقتی چکمه ها را از پا میکند گفته بود: "با چکمه روی زمین نشستن خوب نیست، با قبای دراز و لباده بلند هم نباید روی صندلی نشست. این منقل و وافور را نمی شود روی میز گذاشت. نمیشود چهارزانو قاشق چنگال دست گرفت. حالیت هست چی میگویم؟ تو کتابخوانی و نسخهشناسی، باید بفهمی. گرفتی مطلب را؟ نه، ملتفت نشدی یا باید کلاً وضع را تغییر داد یا باید هیچ کاری از کارهای این فرنگیها را قبول نکرد این مجلس مثل این میمانست که ما منقل و و فورمان را بگذاریم روی میز و بنشینیم روی صندلی. مضحک است. باعث تمسخر است. باید جمع میشد این بساط، قبول داری؟» 1 11 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 این اجنبی ها که پیشرفت کردند، بی خود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روس، در اردبیل، اول کارش بارزدن کتابخانه ی شیخ صفی نبود؟ همین الان مشتری های من و خواستاران کتاب، جز شارژدافر روس و جنرال قونسول انگلیس و هولند و فرانسه و اطریشند؟ ما فقط سرمان به الفیه و شلفیه گرم است. خاک برسرمان، خاک بر سرتان، خاک بر سر من که بی وطن شده ام و از زور جهل و حمق این شاه رضا دارم به بیرق روس و ضمیمه شدن این خاک به قلمروی اجنبی. صفحه ۵۳ 0 20 محمد فاطمی 1403/2/13 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 36 0 1 °•zari•° 1402/11/3 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 69 <<و ابرو دو قسم است،متصل و منفصل؛بعضی به هم پیوسته و بعضی از هم گسسته.و از روی لطف پیوسته خوش است چنان که گفته اند: پیوسته کسی خوش نبود در عالم جز ابروی یار من که پیوسته خوش است.>> 0 16 مغربی 1402/3/28 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 بدان که این چشم و گوش که آدمی بدان چیزها را می بیند و می شنود، عاریتی است و قوامش به این بدن است که در خاک میریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر است. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/12/25 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 98 مولانا قوامالدّین که روی جلد شهنامه را که حاشیهٔ اسلیمی مکمّل میکرد و عیش تماشای متن جلد را به قلم میگرفت و پشت و سر و گردن میچسباند و طریق میکشید، نیمی از تنش در جوهر سیاه فرورفته و یک پایش در دهان مار افتاده و از دهانش ابرک بیرون میزند. 0 0 Fateme.Varshabi 1402/4/10 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 81 این چه جای مفاخره است که بگوییم گِل ما را با هنر سرشتهاند و طینت مردم ما آمیخته به آن است؟ نخواستیم آن ذوق را. یک جو عقل و حکمت اگر در کلّه داشتیم، الان این وضعیت ما نبود. 0 6 °•zari•° 1402/11/1 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 43 <<بدان که این چشم و گوش که آدمی را بدان چیزها را می بیند و می شنود،عاریتی است و قوانینی به این بدن است که در خاک می ریزد و می پوسد. و انسان را چشم و گوش دیگر هست.>> 0 12 مغربی 1402/4/2 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 سبب ذلت دولت و خرابی مملکت آن است که مردم عالم به حقوق انسانیت خود نیستند. بر فرض عالم بودن، قدرت بر مطالبه ی حقوق خود ندارند. اولا مردم باید خود را دارای حقوق در این خاک بدانند و این خاک را وطن عزیز خود بشمارند و خوشان را مسئول این خاک پاک بدانند.ثانیا باید مردم شخص سلطان را مثل خودشان یکی از افراد انسان در اعضا و جوارح علی السویه خیال کنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدرات دارای حقوق بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند، نه اینکه سلطان را مالک الرقاب و خود را عبد او بدانند که به هر چه اراده ی او تعلق بگیرد، تمکین صرف باشند و قادر بر مطالبه ی حقیقت و بطلان مطلب نباشند. 0 1 مغربی 1402/3/30 بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان 3.9 66 صفحۀ 1 حرف اگر در دل بماند و بیرون نریزد، دور دل را میگیرد و این توده ی صنوبری را سخت میکند. من آدم پیدا نمیکنم، حرفم را میریزم به تن کاغذ. هر دو یک طوری بیرون میریزند تا اندرون دوباره جا پیدا شود. 0 1