اینکه "برادران کارامازوف" زیر سایهی نام "داستایفسکی" قد کشیده یا نام "داستایفسکی" زیر سایهی "برادران کارامازوف"، نمیدانم! اما وزن همهی تعریف و تمجیدهایی که همهی سالهای عمرم از "برادران کارامازوف" شنیده بودم، با چیزی که در این هزار و صد صفحه خواندم ،جور درنمیآمد. گیرم همهی تریلیهای جهان هم توان کشیدن نام "برادران کارامازوف" و "داستایفسکی" اعظم را نداشته باشند اما به عقیدهی من، یک جای کار میلنگد!
ترجمهی ضعیف و غیرقابل دفاعش را هم که ندید بگیریم، طول و تفصیل و پرگوییهای بیدلیل، آن هم برای روایتی که نهایتا دویست صفحه برایش کافیست، با هیچ منطقی جور درنمیآید. آن هم در زمانهای که انگار جهان را روی دورِ تندش گذاشتهاند!
برادران کارامازوف برای من آواز دهل بود، حتی بدتر از آن... یک سازِ ناکوک، که معنی این همه رقصیدن با آن را نمیفهمیدم.
حتی با وجود همهی تحلیلهایی که از شخصیتهایش ساختهاند و زیرلایههایی که از زیرِ لایهی صفحات تاریخگذشتهاش، بیرون کشیدهاند...