بریدههای کتاب بندها سودآد 1403/1/10 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 63 0 4 زهرا کاردانی 1403/3/23 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 166 1 3 بهار ناصری 1403/9/2 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 60 دوست داری بدانی من چی فکر می کنم؟من فکر می کنم تو هنوز نفهمیده ای با من چکار کرده ای؟ مثل این است که دست بکنی ته حلقم و ان قدر بکشی تا قلبم از جا دربیاید. 0 33 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 22 مثال پله ها را میزنی. میگویی وقتی از پله ها بالا میرویم یک پا را میگذاریم، بعد پای دیگر را، درست همانجور که از بچگی یادمان دادهاند. میگویی ولی لذت قدمهای اول دیگر از بین رفته. میگویی همانطور که بزرگ میشدیم، الگویمان شد قدمهای پدران و مادرانمان، خواهر و برادرهای بزرگترمان؛ آدمهایی که بهشان وابسته بودیم. حالا پاهای ما براساس عادتهای اکتسابی حرکت میکنند. و آن دلهره و هیجان و شادمانی از برداشتن هر قدم، آن تجربهی ناب اولیه، از میان رفته. با این باور از پله بالا میرویم که خودمان حرکت پاهایمان را بلدیم، ولی قصیه از این قرار نیست؛ جماعت کوچکی بودهاند که ما را شکل دادهاند، همراه ما قدم به قدم بالا آمدهاند، و ثبات قدمهایمان صرفاً نتیجهی دنبالهروی از بقیه است. 0 0 سودآد 1403/1/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 0 3 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 73 هر بار حس میکردم دارد بخشی از وجودش را _ همان بخشهایی را که پیشتر ها جذبم کرده بود_ از دست میدهد. بی سابقه بود. حالا داشت خودش را به خاطر من از بین میبرد. با این حال، من این خودویرانگریِ او را مجوزی میدیدم برای این که باز هم از او بیشتر فاصله بگیرم. 0 0 فاطمه اصغرزاده 1402/12/15 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 حالا همه چیز آن جا بود: همهٔ جست و جو ها و کشف ها و آن چیزهای فراوانی که شاهدی بود بر اینکه زندگی کم و بیش درازم را چگونه سپری کرده بودم. آیا من آن چیز ها بودم؟ نوشته ها و علامت های توی کتاب هایی که خوانده بودم؟ برگ هایی آکنده از یادداشت های کوتاهِ در حاشیه یا جملات نغز؟... 0 13 azardokht 1404/2/6 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 134 0 6 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 26 آنقدر از من منزجر بودی که هولهولکی پا گذاشتی به فرار، دریغ از یک کلمه، یک نگاه، یک اشاره. و این طوری نابودم کردی. خودکشی، عزیز من، سندی بود بر همین نابودی. تو من را قبلش کشته بودی، نه به عنوان زنت، بلکه به عنوان آدمی که در زندهترین و نابترین لحظههای زندگیاش به سر میبرد... 0 0 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 119 جوون بودم، حس میکردم جذبت شدم، نمیدونستم جذب شدن چهقدر چیز تصادفیایه.دیر فهمیدم که بقیه هم وسوسهم میکنند. کافی بود به اون کنجکاوی اولیه پا بدم، بعدش، کنجکاوی میشد کشش، کشش بیشتر میشد و به رابطهی تن میرسید، اون هم که دیگه تمومی نداشت و تکرار میشد. تکرار هم میشد عادت و نیاز. 0 3 آفتاب شریفیراد 1403/1/16 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآورند و بعد چهطور معنای شان را از دست میدهند؟ 4 22 عَطیّـــه سادآتـ🌻🌱✨ 1403/11/14 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 12 پیامت را که خواندم، دیدم من شدهام شکنجهگر و تو شدهای قربانی. زیر بار این یکی نمیروم. هرکاری از دستم برمیآمده کردهام. محال است حتی فکرش راهم بکنی که چه دردسرهایی کشیدهام. آنوقت این وسط قربانی تویی؟ چرا؟ چون من یکم صدایم را بالا بردم؟ یا چون زدم تنگ آب را شکستم؟ باید قبول کنی، من هم دلایل خودم را داشتم. 0 1 ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 137 مادرمان انگار هر روز به ما میگفت چون دوستتان دارم برای خودم پولی خرج نمیکنم؛ همهاش را برای شما کنار میگذارم. نتیجهاش برای من چه بوده؟ هر وقت پول ندارم حس میکنم کسی دوستم ندارد :) 0 0 فاطمه پاو 1403/7/8 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 7 34 الهام مطیعیان 1403/6/10 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 2 من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدی با من چه کردی! مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آنقدر بکِشی، بکِشی، بکِشی تا قلبم از جا در بیاید. یعنی متوجه نیستی؟ 0 32 عَطیّـــه سادآتـ🌻🌱✨ 1403/11/16 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 37 0 3 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 121 " آدم وقتی سعی میکنه چیزی رو واضح و روشن بگه، میبینه دلیل روشن شدنش اینه که حرفها رو ساده کرده." 0 5 امیر زاده علی 1404/1/12 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 68 خیانت واقعی وقتی است که تو به غریزه ی خودت ، نیازهای خودت، بدن خودت، و خودت، خیانت کنی ... 0 11 dino 1404/3/5 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 11 اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. میدانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتیات. 0 5 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 120 " عشق فقط یه ظرفه که ما همهچی رو توش میچپونیم. " 0 5
بریدههای کتاب بندها سودآد 1403/1/10 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 63 0 4 زهرا کاردانی 1403/3/23 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 166 1 3 بهار ناصری 1403/9/2 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 60 دوست داری بدانی من چی فکر می کنم؟من فکر می کنم تو هنوز نفهمیده ای با من چکار کرده ای؟ مثل این است که دست بکنی ته حلقم و ان قدر بکشی تا قلبم از جا دربیاید. 0 33 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 22 مثال پله ها را میزنی. میگویی وقتی از پله ها بالا میرویم یک پا را میگذاریم، بعد پای دیگر را، درست همانجور که از بچگی یادمان دادهاند. میگویی ولی لذت قدمهای اول دیگر از بین رفته. میگویی همانطور که بزرگ میشدیم، الگویمان شد قدمهای پدران و مادرانمان، خواهر و برادرهای بزرگترمان؛ آدمهایی که بهشان وابسته بودیم. حالا پاهای ما براساس عادتهای اکتسابی حرکت میکنند. و آن دلهره و هیجان و شادمانی از برداشتن هر قدم، آن تجربهی ناب اولیه، از میان رفته. با این باور از پله بالا میرویم که خودمان حرکت پاهایمان را بلدیم، ولی قصیه از این قرار نیست؛ جماعت کوچکی بودهاند که ما را شکل دادهاند، همراه ما قدم به قدم بالا آمدهاند، و ثبات قدمهایمان صرفاً نتیجهی دنبالهروی از بقیه است. 0 0 سودآد 1403/1/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 0 3 ایلای 1404/3/30 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 73 هر بار حس میکردم دارد بخشی از وجودش را _ همان بخشهایی را که پیشتر ها جذبم کرده بود_ از دست میدهد. بی سابقه بود. حالا داشت خودش را به خاطر من از بین میبرد. با این حال، من این خودویرانگریِ او را مجوزی میدیدم برای این که باز هم از او بیشتر فاصله بگیرم. 0 0 فاطمه اصغرزاده 1402/12/15 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 حالا همه چیز آن جا بود: همهٔ جست و جو ها و کشف ها و آن چیزهای فراوانی که شاهدی بود بر اینکه زندگی کم و بیش درازم را چگونه سپری کرده بودم. آیا من آن چیز ها بودم؟ نوشته ها و علامت های توی کتاب هایی که خوانده بودم؟ برگ هایی آکنده از یادداشت های کوتاهِ در حاشیه یا جملات نغز؟... 0 13 azardokht 1404/2/6 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 134 0 6 ایلای 1404/3/29 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 26 آنقدر از من منزجر بودی که هولهولکی پا گذاشتی به فرار، دریغ از یک کلمه، یک نگاه، یک اشاره. و این طوری نابودم کردی. خودکشی، عزیز من، سندی بود بر همین نابودی. تو من را قبلش کشته بودی، نه به عنوان زنت، بلکه به عنوان آدمی که در زندهترین و نابترین لحظههای زندگیاش به سر میبرد... 0 0 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 119 جوون بودم، حس میکردم جذبت شدم، نمیدونستم جذب شدن چهقدر چیز تصادفیایه.دیر فهمیدم که بقیه هم وسوسهم میکنند. کافی بود به اون کنجکاوی اولیه پا بدم، بعدش، کنجکاوی میشد کشش، کشش بیشتر میشد و به رابطهی تن میرسید، اون هم که دیگه تمومی نداشت و تکرار میشد. تکرار هم میشد عادت و نیاز. 0 3 آفتاب شریفیراد 1403/1/16 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآورند و بعد چهطور معنای شان را از دست میدهند؟ 4 22 عَطیّـــه سادآتـ🌻🌱✨ 1403/11/14 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 12 پیامت را که خواندم، دیدم من شدهام شکنجهگر و تو شدهای قربانی. زیر بار این یکی نمیروم. هرکاری از دستم برمیآمده کردهام. محال است حتی فکرش راهم بکنی که چه دردسرهایی کشیدهام. آنوقت این وسط قربانی تویی؟ چرا؟ چون من یکم صدایم را بالا بردم؟ یا چون زدم تنگ آب را شکستم؟ باید قبول کنی، من هم دلایل خودم را داشتم. 0 1 ایلای 1404/4/1 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 137 مادرمان انگار هر روز به ما میگفت چون دوستتان دارم برای خودم پولی خرج نمیکنم؛ همهاش را برای شما کنار میگذارم. نتیجهاش برای من چه بوده؟ هر وقت پول ندارم حس میکنم کسی دوستم ندارد :) 0 0 فاطمه پاو 1403/7/8 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 61 7 34 الهام مطیعیان 1403/6/10 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 2 من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدی با من چه کردی! مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آنقدر بکِشی، بکِشی، بکِشی تا قلبم از جا در بیاید. یعنی متوجه نیستی؟ 0 32 عَطیّـــه سادآتـ🌻🌱✨ 1403/11/16 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 37 0 3 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 121 " آدم وقتی سعی میکنه چیزی رو واضح و روشن بگه، میبینه دلیل روشن شدنش اینه که حرفها رو ساده کرده." 0 5 امیر زاده علی 1404/1/12 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 68 خیانت واقعی وقتی است که تو به غریزه ی خودت ، نیازهای خودت، بدن خودت، و خودت، خیانت کنی ... 0 11 dino 1404/3/5 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 11 اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. میدانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتیات. 0 5 عارفه 1404/3/9 بندها دومنیکو استارنونه 4.1 138 صفحۀ 120 " عشق فقط یه ظرفه که ما همهچی رو توش میچپونیم. " 0 5