بریدههای کتاب جای خالی سلوچ زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 281 وجود آدم خرج دارد! 0 8 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 198 جوانی پنهان میشود و میماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمیدهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم به راه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهرهی آدم پس بزند، جوانی زبانه میکشد و نقاب کدورت را بیباقی میدرد. جوانی دیگر مهلتی به دلافسردگی و پریشانی نمیدهد. غوغا میکند. آشوب. همهچیز را بههم میریزد. سفالینه را میترکاند. همهی دیوارهایی را که بر گرد روح سر برآوردهاند درهم میشکند. ویران میکند! 0 2 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 202 گاه آدم،خودآدم،عشق است.بودنش عشق است.رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق میجوشد،بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،روییده.شاید نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی. 0 1 حسنیٰٓ 1403/4/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 311 حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا از او بیزار باشی. آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری میرویاند. 0 30 𝑯𝒂𝒅𝒊 1404/2/26 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 218 0 2 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 262 0 1 فاطمه اسفندی 1404/3/31 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 116 8 47 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 205 گاهی آدم ناچار است رزق و روزی خودش را از دست یزید بگیرد. دستی که به گرفتن مزد دراز میشود همان دستی نیست که به گرفتن ممد. 0 3 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 305 رهایی از دیگران آسان است. رهایی از خود دشوار است. بسا ناممکن. اینست که مرگان در پاسخ خود درمانده می نماید، نه در گمان آنچه دیگران _لابد_ میگویند. 0 5 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 52 خمناله. چیزی ، حالتی برای گشودن راه بر درد. باریکه راهی که آدم ناخوش برای عبور درد باز میگذارد. که درد اگر بماند، می ترکاند. خمناله . خمناله ای کشدار. از آنگونه که قلب آدمی را شخم میزند. چنان ناله ای که پنداری هزار سال عمر دارد. از رگ و ریشه مایه دارد. از مغز استخوان بر می آید. نه اصلا خود رگ و ریشه، خود استخوان است. همان رگ و ریشه و استخوان است که به صدا ، به نوا بدل شده است و دارد از حجره بیرون می ریزد. خود جان است، خودِ جان. جان گرداگرد زبان پخش میشود، چرخ میزند ، لای کوبش دندان ها، درهم میشکند و قالبی می جوید تا مگر خواهشی برآورد. تا مگر مددی بطلبد. 1 1 m.sadeghiii 1402/12/2 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 339 زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست.زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 11 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 369 در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست. راهیهم آخر برای تو هست. در زندگانی را که گل نگرفته اند! 0 1 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 257 اینکه باید تسلیم بود، که باید تسلیم شد، که ناچاری و باید خود را به مرگ بدهی نیز چیزی است که در همهی لحظهها به ذهن نمیآید. همیشهنمیآید! و غالبا وقتی چنین چیزی بر ذهن و چنین سخنی بر زبان میگذرد که خبری از مرگ نیست. لبهگاه مرگ امان نمیدهد که به تسلیم بیندیشی. فرصتی در اختیار نداری. نه به تسلیم و نه به دفاع. در این دم تو تودهای از ذرات هستی که پیوسته و پرشتاب تمام میشوی. شاید بتوان گفت: مثل آتش. مثل خود آتش. سراپا آتشی. بهشتاب میسوزی تا تمام شوی. 0 3 🌱Fateme 1403/9/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 26 میشود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو از آن بی خبر بمانی؟ 0 1 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 354 وقتی هم از معرکه بدر میآیی، هنوز در معرکه ای! معرکه هنوز در تو است. 0 3 حنا 1403/10/15 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 256 گاه پیش میآید که آدمی در دورهی کوتاه عمر خود هزاربار میمیرد و زنده میشود. 0 3 ریحان 1404/2/27 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 327 هوا تاریک شد. اما تاریکی را تو با دل روشن میتوانی ببینی. وقتی دل تو از شب هم تاریکتر است، دیگر چه رنگی میتواند داشته باشد شب؟ بگذار تاریکی بدمد. نفوذ کند. بگذار شب بیاید. 0 7 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 8 0 0 حنا 1404/1/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 396 آن دسته از مردم که همچنان ریشه در دیرین دارند چنین پذیرفته اند که در اولین فرصت، همین که از شکمشان زیاد آمد به فکر کفنشان باشند. 0 2 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 320 برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری ، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند که: تو نرو تا ایستاده ی من، برتو پیشی داشته باشد! این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و مانده اند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. 0 2
بریدههای کتاب جای خالی سلوچ زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 281 وجود آدم خرج دارد! 0 8 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 198 جوانی پنهان میشود و میماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمیدهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم به راه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهرهی آدم پس بزند، جوانی زبانه میکشد و نقاب کدورت را بیباقی میدرد. جوانی دیگر مهلتی به دلافسردگی و پریشانی نمیدهد. غوغا میکند. آشوب. همهچیز را بههم میریزد. سفالینه را میترکاند. همهی دیوارهایی را که بر گرد روح سر برآوردهاند درهم میشکند. ویران میکند! 0 2 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 202 گاه آدم،خودآدم،عشق است.بودنش عشق است.رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق میجوشد،بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،روییده.شاید نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی. 0 1 حسنیٰٓ 1403/4/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 311 حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا از او بیزار باشی. آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری میرویاند. 0 30 𝑯𝒂𝒅𝒊 1404/2/26 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 218 0 2 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 262 0 1 فاطمه اسفندی 1404/3/31 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 116 8 47 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 205 گاهی آدم ناچار است رزق و روزی خودش را از دست یزید بگیرد. دستی که به گرفتن مزد دراز میشود همان دستی نیست که به گرفتن ممد. 0 3 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 305 رهایی از دیگران آسان است. رهایی از خود دشوار است. بسا ناممکن. اینست که مرگان در پاسخ خود درمانده می نماید، نه در گمان آنچه دیگران _لابد_ میگویند. 0 5 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 52 خمناله. چیزی ، حالتی برای گشودن راه بر درد. باریکه راهی که آدم ناخوش برای عبور درد باز میگذارد. که درد اگر بماند، می ترکاند. خمناله . خمناله ای کشدار. از آنگونه که قلب آدمی را شخم میزند. چنان ناله ای که پنداری هزار سال عمر دارد. از رگ و ریشه مایه دارد. از مغز استخوان بر می آید. نه اصلا خود رگ و ریشه، خود استخوان است. همان رگ و ریشه و استخوان است که به صدا ، به نوا بدل شده است و دارد از حجره بیرون می ریزد. خود جان است، خودِ جان. جان گرداگرد زبان پخش میشود، چرخ میزند ، لای کوبش دندان ها، درهم میشکند و قالبی می جوید تا مگر خواهشی برآورد. تا مگر مددی بطلبد. 1 1 m.sadeghiii 1402/12/2 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 339 زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست.زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 11 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 369 در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست. راهیهم آخر برای تو هست. در زندگانی را که گل نگرفته اند! 0 1 gharneshin 1404/1/21 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 257 اینکه باید تسلیم بود، که باید تسلیم شد، که ناچاری و باید خود را به مرگ بدهی نیز چیزی است که در همهی لحظهها به ذهن نمیآید. همیشهنمیآید! و غالبا وقتی چنین چیزی بر ذهن و چنین سخنی بر زبان میگذرد که خبری از مرگ نیست. لبهگاه مرگ امان نمیدهد که به تسلیم بیندیشی. فرصتی در اختیار نداری. نه به تسلیم و نه به دفاع. در این دم تو تودهای از ذرات هستی که پیوسته و پرشتاب تمام میشوی. شاید بتوان گفت: مثل آتش. مثل خود آتش. سراپا آتشی. بهشتاب میسوزی تا تمام شوی. 0 3 🌱Fateme 1403/9/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 26 میشود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو از آن بی خبر بمانی؟ 0 1 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 354 وقتی هم از معرکه بدر میآیی، هنوز در معرکه ای! معرکه هنوز در تو است. 0 3 حنا 1403/10/15 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 256 گاه پیش میآید که آدمی در دورهی کوتاه عمر خود هزاربار میمیرد و زنده میشود. 0 3 ریحان 1404/2/27 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 327 هوا تاریک شد. اما تاریکی را تو با دل روشن میتوانی ببینی. وقتی دل تو از شب هم تاریکتر است، دیگر چه رنگی میتواند داشته باشد شب؟ بگذار تاریکی بدمد. نفوذ کند. بگذار شب بیاید. 0 7 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 8 0 0 حنا 1404/1/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 396 آن دسته از مردم که همچنان ریشه در دیرین دارند چنین پذیرفته اند که در اولین فرصت، همین که از شکمشان زیاد آمد به فکر کفنشان باشند. 0 2 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 151 صفحۀ 320 برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری ، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند که: تو نرو تا ایستاده ی من، برتو پیشی داشته باشد! این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و مانده اند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. 0 2