بریده کتابهای جای خالی سلوچ ابراهیم خالیدی 7 روز پیش جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 10 زن و شوی را به هم میبندند از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کار بودونه سفره. هیچکدام بی کار با سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه میشود. تناس برلبها میبندد روح در چهره و نگاه در چشمها می خشکد. 0 8 زهرا عشقی مُعز 1402/7/22 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 117 مهر خود را نمی توانست به سادگیبازگو کند. عادت نداشت. شاید چون بروز دادن عشق، فرصت می خواهد. 0 38 زهرا 1402/8/6 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 8 0 9 صبا محمدی 1403/2/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 321 زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. 0 9 محمدحسین خوشمهر 1402/4/19 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 1 - این جا را خیال داریم آباد کنیم[...] - خوب، از این آبادانی چی گیر من میآید؟ 0 10 معصومه هاشمی 1402/10/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 1 در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. 0 58 فائزه حاجی زاده 1403/3/26 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 314 0 2 محمدامین 1402/9/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 320 برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند: که تو نرو تا ایستاده من، بر تو پیشی داشته باشد. این گونه آدمها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و ماندهاند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینهتوز، کینهتوز؛ مار سر راه! ای بسا که همان راه، همان فرجامی را بیابد که ایشان پیشگویی کردهاند؛ اما نمیتوان به گفت و نگاه ایشان خوشبین بود. گفتشان از بخلشان برمیخیزد، گرچه برخوردار از پارهای حقایق هم باشد. پس در همه حال در حال کینه است که در دلهاشان سر میجنباند. هراس از دست دادن جای خود. 0 5 فاطمه پوررضاموحد 1402/5/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 238 زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیندازی. زخم، تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 27 محمدامین 1402/9/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 311 حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند. 0 42 زهرا عشقی مُعز 1402/7/19 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 315 0 1 zeinvzfh 1402/7/30 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 47 - میخواهی مردم بهات بخندند ؟! + بگذار بخندند ؛ مگر مردم نان شب من را میدهند که بهام بخندند ؟! 0 39 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 316 آن کس که میزند میداند و آنکس که میخورد. حریف حریف را می فهمد. زبانی که آشناست. 0 6 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 82 0 1 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 281 وجود آدم خرج دارد! 0 6 hosna 1403/4/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 311 حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا از او بیزار باشی. آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری میرویاند. 0 29 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 262 0 0 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 305 رهایی از دیگران آسان است. رهایی از خود دشوار است. بسا ناممکن. اینست که مرگان در پاسخ خود درمانده می نماید، نه در گمان آنچه دیگران _لابد_ میگویند. 0 4 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 52 خمناله. چیزی ، حالتی برای گشودن راه بر درد. باریکه راهی که آدم ناخوش برای عبور درد باز میگذارد. که درد اگر بماند، می ترکاند. خمناله . خمناله ای کشدار. از آنگونه که قلب آدمی را شخم میزند. چنان ناله ای که پنداری هزار سال عمر دارد. از رگ و ریشه مایه دارد. از مغز استخوان بر می آید. نه اصلا خود رگ و ریشه، خود استخوان است. همان رگ و ریشه و استخوان است که به صدا ، به نوا بدل شده است و دارد از حجره بیرون می ریزد. خود جان است، خودِ جان. جان گرداگرد زبان پخش میشود، چرخ میزند ، لای کوبش دندان ها، درهم میشکند و قالبی می جوید تا مگر خواهشی برآورد. تا مگر مددی بطلبد. 1 1 m.sadeghiii 1402/12/2 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 339 زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست.زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 11
بریده کتابهای جای خالی سلوچ ابراهیم خالیدی 7 روز پیش جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 10 زن و شوی را به هم میبندند از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کار بودونه سفره. هیچکدام بی کار با سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه میشود. تناس برلبها میبندد روح در چهره و نگاه در چشمها می خشکد. 0 8 زهرا عشقی مُعز 1402/7/22 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 117 مهر خود را نمی توانست به سادگیبازگو کند. عادت نداشت. شاید چون بروز دادن عشق، فرصت می خواهد. 0 38 زهرا 1402/8/6 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 8 0 9 صبا محمدی 1403/2/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 321 زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. 0 9 محمدحسین خوشمهر 1402/4/19 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 1 - این جا را خیال داریم آباد کنیم[...] - خوب، از این آبادانی چی گیر من میآید؟ 0 10 معصومه هاشمی 1402/10/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 1 در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. 0 58 فائزه حاجی زاده 1403/3/26 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 314 0 2 محمدامین 1402/9/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 320 برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند: که تو نرو تا ایستاده من، بر تو پیشی داشته باشد. این گونه آدمها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و ماندهاند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینهتوز، کینهتوز؛ مار سر راه! ای بسا که همان راه، همان فرجامی را بیابد که ایشان پیشگویی کردهاند؛ اما نمیتوان به گفت و نگاه ایشان خوشبین بود. گفتشان از بخلشان برمیخیزد، گرچه برخوردار از پارهای حقایق هم باشد. پس در همه حال در حال کینه است که در دلهاشان سر میجنباند. هراس از دست دادن جای خود. 0 5 فاطمه پوررضاموحد 1402/5/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 238 زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیندازی. زخم، تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 27 محمدامین 1402/9/11 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 311 حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند. 0 42 زهرا عشقی مُعز 1402/7/19 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 315 0 1 zeinvzfh 1402/7/30 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 47 - میخواهی مردم بهات بخندند ؟! + بگذار بخندند ؛ مگر مردم نان شب من را میدهند که بهام بخندند ؟! 0 39 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 316 آن کس که میزند میداند و آنکس که میخورد. حریف حریف را می فهمد. زبانی که آشناست. 0 6 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 82 0 1 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 281 وجود آدم خرج دارد! 0 6 hosna 1403/4/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 311 حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا از او بیزار باشی. آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری میرویاند. 0 29 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 262 0 0 زهرا عشقی مُعز 1402/8/12 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 305 رهایی از دیگران آسان است. رهایی از خود دشوار است. بسا ناممکن. اینست که مرگان در پاسخ خود درمانده می نماید، نه در گمان آنچه دیگران _لابد_ میگویند. 0 4 زهرا عشقی مُعز 1402/7/20 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 52 خمناله. چیزی ، حالتی برای گشودن راه بر درد. باریکه راهی که آدم ناخوش برای عبور درد باز میگذارد. که درد اگر بماند، می ترکاند. خمناله . خمناله ای کشدار. از آنگونه که قلب آدمی را شخم میزند. چنان ناله ای که پنداری هزار سال عمر دارد. از رگ و ریشه مایه دارد. از مغز استخوان بر می آید. نه اصلا خود رگ و ریشه، خود استخوان است. همان رگ و ریشه و استخوان است که به صدا ، به نوا بدل شده است و دارد از حجره بیرون می ریزد. خود جان است، خودِ جان. جان گرداگرد زبان پخش میشود، چرخ میزند ، لای کوبش دندان ها، درهم میشکند و قالبی می جوید تا مگر خواهشی برآورد. تا مگر مددی بطلبد. 1 1 m.sadeghiii 1402/12/2 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 101 صفحۀ 339 زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست.زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. 0 11