بریدهای از کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی
1402/9/11
صفحۀ 320
برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند: که تو نرو تا ایستاده من، بر تو پیشی داشته باشد. این گونه آدمها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و ماندهاند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینهتوز، کینهتوز؛ مار سر راه! ای بسا که همان راه، همان فرجامی را بیابد که ایشان پیشگویی کردهاند؛ اما نمیتوان به گفت و نگاه ایشان خوشبین بود. گفتشان از بخلشان برمیخیزد، گرچه برخوردار از پارهای حقایق هم باشد. پس در همه حال در حال کینه است که در دلهاشان سر میجنباند. هراس از دست دادن جای خود.
برخی چنیناند که بلندی خود را در پستی دیگری، دیگران میجویند. به هزار زبان فریاد میزنند: که تو نرو تا ایستاده من، بر تو پیشی داشته باشد. این گونه آدمها، از آن رو که در نقطهای جامد شده و ماندهاند؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینهتوز، کینهتوز؛ مار سر راه! ای بسا که همان راه، همان فرجامی را بیابد که ایشان پیشگویی کردهاند؛ اما نمیتوان به گفت و نگاه ایشان خوشبین بود. گفتشان از بخلشان برمیخیزد، گرچه برخوردار از پارهای حقایق هم باشد. پس در همه حال در حال کینه است که در دلهاشان سر میجنباند. هراس از دست دادن جای خود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.