بریدههای کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 126 و وقتی به خودم آمدم که در خانه ی سفیر ایتالیا هستیم یادم به آبروی خویش افتاد و خشم سراسر وجودم را فرا گرفت :«چرا رفته ای توی استخر ؟» همین طور که وسط استخر راه می رفت با معصومیتی کودکانه زمزمه کرد :«دیدم خالی است گفتم پُرش کنم .» 0 0 مریم علویان 1402/6/6 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 68 سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار! 0 36 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 154 سکوت شبانه این سیاره بی لنگر را به هم می ریخت . همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها گاه به اجرایی ابدی منتهی می شد . 0 0 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 101 خودش هم می داند تاریک که بشود دیگر نمی تواند با نگاهش مرا احاطه کند . تاریک که بشود حضور او هم باید از جنس حضور حرف شود . تاریک که بشود او هم باید کس دیگری بشود . می دانم تاریک که بشود من هم تاریک می شوم. 0 0 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 12 4 8 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 5 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 86 0 0 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 164 با مرگِ آن زن ، مردی که از مدت ها پیش در جایی ایستاده بود نزدیک به انتهای یک دایره ی مرگ ، یک قدم دیگر به پیش رانده شد ! 0 0 مریم علویان 1402/6/28 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 150 فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچهی تنگ متحمل میشود، چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زادهشدن را برای همیشه از یاد ببرد. 0 26 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 185 اگر انسانِ اولیه برای بیانِ مقصود بیشتر از چند کلمه در اختیار نداشت آیا این بدان معناست که ما نسبت به انسانِ اولیه احساساتِ پیچیده تری داریم ؟ 0 1 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 12 اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. 0 7 سهیلا صادقی 1402/4/16 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 14 منظرهی ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهی دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس میرفته، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرخرید، حالا منتظرِ گوشهی چشمی است به او بکنی. ببینی... 2 17 яσвεят 1403/12/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 27 0 0 سپیده محمدپور 1403/12/4 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 31 0 2 فاطمه شاهواری 1402/6/28 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 172 در وجود هر کس کودکی است که تا پایان عمر با او میزید. کافی است چین و چروکی را که زمان، برای گم کردن رد، در چهرهی اشخاص به جا مینهد کنار بزنیم تا آن کودکی خود را نشان بدهد. این یگانه راهی است برای آنکه مرعوب کسی، هر چند بزرگتر از خود، نشویم.» 0 16 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 123 «هیچ گاه نفهمیدم گریه ی آن شب دایی از شوق بود یا چیز دیگری » 0 0 سید مرتضی امیری 1403/8/20 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 84 اگر او سه شخصیت داشت، تعدادِ شخصیتهای من بینهایت بود. من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم میشدم. دامنه انتخاب هم بینهایت بود. گاه ماکس فن سیدو میشدم، گاه ژرار فلیپ، گاه ژان پل سارتر، گاه داستایفسکی و گاهی هم جان کاساویتس. حساب و کتابی در کارم نبود. آدم بلهوسی بودم و گاهی هم میرفتم به قالبِ طرف مقابلم. او که گهگیجه میگرفت من به خنده میافتادم. 0 21 امیر زاده علی 1403/12/26 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 152 این گذشته است که شب می خزد زیر شمدت ، پشت می کنی می بینی روبه روی توست ، سر در بالش فرو می کنی می بینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر ، سایه نور که نباشد دیگر نیست، اما گذشته در خموشی و ظلمت با توست ... 0 11 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 68 هیچچیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر میکردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش میافتاد. یک بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!» 0 14 سید مرتضی امیری 1403/8/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 35 این یادداشت مربوط به کتابی بود که مدتها پیش نوشته بودم و هیچوقت هم منتشر نشده بود. به هر ناشری داده بودم رک و پوستکنده گفته بود که این مهملات ادبیات نیست و من فقط وقتم را تلف کرده ام. من هم از همانجا که فکر میکنم همیشه حق با دیگری است. وقتم را تلف نکردم و به نقاشی روی آوردم. یعنی برای امرار معاش اول نقاش ساختمان شدم و بعد از آنجا که همیشه مقداری رنگ توی دست و بالم بود برای سرگرمی شروع کردم به کشیدن پرترهی همهی آنهایی که نمیفهمیدمشان. اول از همه از چند ناشر شروع کردم. 0 2
بریدههای کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 126 و وقتی به خودم آمدم که در خانه ی سفیر ایتالیا هستیم یادم به آبروی خویش افتاد و خشم سراسر وجودم را فرا گرفت :«چرا رفته ای توی استخر ؟» همین طور که وسط استخر راه می رفت با معصومیتی کودکانه زمزمه کرد :«دیدم خالی است گفتم پُرش کنم .» 0 0 مریم علویان 1402/6/6 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 68 سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار! 0 36 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 154 سکوت شبانه این سیاره بی لنگر را به هم می ریخت . همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها گاه به اجرایی ابدی منتهی می شد . 0 0 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 101 خودش هم می داند تاریک که بشود دیگر نمی تواند با نگاهش مرا احاطه کند . تاریک که بشود حضور او هم باید از جنس حضور حرف شود . تاریک که بشود او هم باید کس دیگری بشود . می دانم تاریک که بشود من هم تاریک می شوم. 0 0 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 12 4 8 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 5 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 86 0 0 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 164 با مرگِ آن زن ، مردی که از مدت ها پیش در جایی ایستاده بود نزدیک به انتهای یک دایره ی مرگ ، یک قدم دیگر به پیش رانده شد ! 0 0 مریم علویان 1402/6/28 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 150 فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچهی تنگ متحمل میشود، چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زادهشدن را برای همیشه از یاد ببرد. 0 26 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 185 اگر انسانِ اولیه برای بیانِ مقصود بیشتر از چند کلمه در اختیار نداشت آیا این بدان معناست که ما نسبت به انسانِ اولیه احساساتِ پیچیده تری داریم ؟ 0 1 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 12 اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. 0 7 سهیلا صادقی 1402/4/16 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 14 منظرهی ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهی دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس میرفته، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرخرید، حالا منتظرِ گوشهی چشمی است به او بکنی. ببینی... 2 17 яσвεят 1403/12/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 27 0 0 سپیده محمدپور 1403/12/4 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 31 0 2 فاطمه شاهواری 1402/6/28 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 172 در وجود هر کس کودکی است که تا پایان عمر با او میزید. کافی است چین و چروکی را که زمان، برای گم کردن رد، در چهرهی اشخاص به جا مینهد کنار بزنیم تا آن کودکی خود را نشان بدهد. این یگانه راهی است برای آنکه مرعوب کسی، هر چند بزرگتر از خود، نشویم.» 0 16 яσвεят 1404/1/15 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 123 «هیچ گاه نفهمیدم گریه ی آن شب دایی از شوق بود یا چیز دیگری » 0 0 سید مرتضی امیری 1403/8/20 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 84 اگر او سه شخصیت داشت، تعدادِ شخصیتهای من بینهایت بود. من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم میشدم. دامنه انتخاب هم بینهایت بود. گاه ماکس فن سیدو میشدم، گاه ژرار فلیپ، گاه ژان پل سارتر، گاه داستایفسکی و گاهی هم جان کاساویتس. حساب و کتابی در کارم نبود. آدم بلهوسی بودم و گاهی هم میرفتم به قالبِ طرف مقابلم. او که گهگیجه میگرفت من به خنده میافتادم. 0 21 امیر زاده علی 1403/12/26 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 152 این گذشته است که شب می خزد زیر شمدت ، پشت می کنی می بینی روبه روی توست ، سر در بالش فرو می کنی می بینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر ، سایه نور که نباشد دیگر نیست، اما گذشته در خموشی و ظلمت با توست ... 0 11 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 68 هیچچیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر میکردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش میافتاد. یک بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!» 0 14 سید مرتضی امیری 1403/8/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 44 صفحۀ 35 این یادداشت مربوط به کتابی بود که مدتها پیش نوشته بودم و هیچوقت هم منتشر نشده بود. به هر ناشری داده بودم رک و پوستکنده گفته بود که این مهملات ادبیات نیست و من فقط وقتم را تلف کرده ام. من هم از همانجا که فکر میکنم همیشه حق با دیگری است. وقتم را تلف نکردم و به نقاشی روی آوردم. یعنی برای امرار معاش اول نقاش ساختمان شدم و بعد از آنجا که همیشه مقداری رنگ توی دست و بالم بود برای سرگرمی شروع کردم به کشیدن پرترهی همهی آنهایی که نمیفهمیدمشان. اول از همه از چند ناشر شروع کردم. 0 2