بریدۀ کتاب

زینب

1403/7/11

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
بریدۀ کتاب

صفحۀ 68

هیچ‌چیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر می‌کردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش می‌افتاد. یک‌ بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی‌کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!»

هیچ‌چیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر می‌کردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش می‌افتاد. یک‌ بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی‌کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!»

166

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.