بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریده‌ کتاب‌های الی...

بریدۀ کتاب

صفحۀ 164

حساب می کنیم و نرگس قبل از خروج همه تلاشش را می کند تا تذکری که توی گلویش مانده را به عربی ترجمه کند. با خنده می گوید:"لطیفه! انت لطیف! انت جمیل! لا تدخین!" انتظار دارم یک "به تو چه " به عربی بشنوم، ولی لطیفه فوری سیگارش را توی زیرسیگاری روی میزش خاموش می کند و خنده قشنگی می کند. با اشاره و کلمات کم، حالی مان می کند که قبلا نمی کشیده. لرز دست هایش را نشانمان می دهد و می گوید:" بعد الحرب الاسراییل.." دوست دارم بغلش کنم و بگویم ببخش که نمی فهمیم چه بر شما گذشته. ببخش که با اینکه ظاهر و قیافه هایمان شبیه هم است، دریافتمان از کلمات "دشمن" و "امنیت" متفاوت است.دشمن برای منی که جنگ واقعی را یادم نمی آید، لولویی است سر خرمن که اجازه نزدیک شدن ندارد و اگر بخواهد دست از پا خطا کند، با موشک هایمان ادبش می کنیم. دشمن اما برای تو یک مفهوم واقعی است که خودش یا موشک هایش هر لحظه می توانند بی اجازه وارد خانه تان شوند و همه چیز را نابود کنند. من چه می دانم یک نگرانی بزرگ همیشگی چه بر سر روان یک زن لطیف و جمیل می آورد. فقط می دانم که دیر نیست روزی که تو دیگر سیگار نخواهی کشید. روزی که دیگر جنگ نباشد و زندگی همه مردم دنیا شبیه پیراهن های قشنگ مغازه تو باشد، به لطافت حریرهای صورتی و آبی و بنفش، با غنچه های سفید.