بریده‌های کتاب کلیدر دوره‌ی ۵ جلدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 368

در این جهان گرد و فراخ، کم آدمی رهاست، آزاد است. هر تنابنده گرفتار در گرفتار است پنداری مردمان در تار عنکبوتی بی پایان گرفتار آمده اند. هر تن بندی تنی دیگر چیز دیگر شانه هایشان بسته شده است. دستهایشان بسته شده است. مغزهایشان زبانهایشان بسته شده است. بسان صد سالگانی درون همان چاردیواری که پای بر خشت نهاده اند، سر بر خشت میگذارند؛ بندی خشت دیوار. بسا مردمانی که همه عمر خود درد فراز بردن دیوار پیرامون خود روزگار به سر میبرند؛ بندی دیوارهای بلند. بسا کسانی که تو میشناسی بر دیگچه های سکه خود، اژدهاوش چمبر زده اند؛ بندی خون ناچاران. بسا گرفتاران. بسی گرفتاران. یکی به کندوی خود یکی به انبار خود یکی به دشت و یکی به آیش یکی به گله یکی به چوبدست گله. اربابان به غارت و آن دیگران به غارت شدن. دهقان به خاک کهنه این خاک نان شب و قرض و به دسته بیلش بسته است. چوپان به شب دراز و ستاره چوبدار به پشم و پوست پیله ور به همه به هر سوی به هزار سوی همه به هم چنان که خارها درمنه ها درختها گلها و قارچها به زمین و آفتاب و هوا بسته اند. توری است تنیده در هم این زندگانی، درویش!

2