زهرا

زهرا

@zvsh
عضویت

دی 1402

30 دنبال شده

56 دنبال کننده

https://t.me/Hozourebiseda

یادداشت‌ها

زهرا

زهرا

19 ساعت پیش

        زندگی‌ای که روی پاهای لرزان ایستاده

این کتاب روایت زندگی شکننده و ناپایدار شخصیت‌هایی است که با تمام سختی‌ها و امیدها روی لبه پرتگاه ایستاده‌اند؛ داستانی درباره مقاومت در برابر ناامنی و آینده‌ای نامعلوم.

وقتی زندگی در پیش رو رو شروع کردم، انتظار داشتم داستانی باشه که بتونم با شخصیت‌هاش همراه شم و چیزی از دل روایت برای خودم بردارم. اما هرچی جلوتر رفتم، حس کردم بین من و کتاب فاصله‌ایه که پر نمی‌شه. لحن راوی و مدل حرف زدنش برام بیگانه بود، طوری که نتونستم باهاش هم‌قدم شم یا حتی بفهمم دقیقاً چه حسی داره. بیشتر شبیه این بود که از پشت شیشه‌ای کدر دارم تماشاش می‌کنم و هیچ‌وقت اجازه نمی‌گیرم نزدیک‌تر شم.

 رومن گاری شیوه‌ای خاص برای روایت داره. زبانی طنزآلود و تلخ که ترکیبش تو نگاه اول جذاب به نظر میاد. اما این ترکیب برای من به‌جای اینکه تأثیرگذار باشه، پراکنده و بی‌هدف جلوه کرد. انگار کتاب می‌خواست همه‌چیزو بگه، ولی هیچ‌چیزو کامل نگفت. شاید برای بعضیا همین ابهام و سرگردونی جذاب باشه، اما برای من حس نکردم که داستان مقصدی داره یا قراره چیزی بیشتر از چند تصویر محو تو ذهنم بذاره.

برای من، زندگی در پیش رو بیشتر شبیه سفری بود که هیچ‌وقت به مقصد نرسید. شاید چیزی توش هست که من نفهمیدم، شاید هم واقعاً چیزی برای فهمیدن نداشت.
دوست دارم بدونم کسی این کتاب رو خونده و برعکس من ازش خوشش اومده باشه؟ چرا؟
https://t.me/Hozourebiseda
      

1

زهرا

زهرا

20 ساعت پیش

        قصه‌ی یک قلعه و نبض زندگی
وقتی «قلعه مالویل» رو دست گرفتم، فکر می‌کردم قراره برم تو یه دنیای فانتزی و خیالی. اما چند صفحه که گذشت، فهمیدم نه… این داستان با الهام از فاجعه‌ی واقعی مثل هیروشیما، یه روایت تلخ و نفس‌گیر از بقاست. از همون لحظه‌ای که بمب ترکید، دیگه خودمو وسط داستان حس می‌کردم؛ هم هیجان داشتم، هم یه جور کنجکاوی عجیبی که بفهمم بعدش قراره چی سر این آدم‌ها بیاد. قلعه برام مثل یه پناهگاه امن بود، جایی که می‌شد برای چند لحظه ترس رو بیرون در جا گذاشت.

آخر داستان که رسیدم، دلم سنگین شد. نه اون‌قدر که شوکه‌م کنه، ولی غمِ عجیبی نشست روی دلم. کتاب کاری کرد به این فکر کنم که حتی اگه نصف آدمای دنیا از بین برن، تا وقتی زنده‌ای باید ادامه بدی، باید برای بقا و ساختن دوباره بجنگی. «قلعه مالویل» از اون کتاباست که واقعی و بی‌پرده، چهره زندگی و آدمارو نشون میده.

روبر مرل به خوبی تونسته فضای آخرالزمانی رو طوری بسازه که ترس و وحشت بمباران اتمی رو با لحظات کوچک امید و تلاش برای زندگی پیوند بزنه. شخصیت‌ها نه قهرمان‌های کلیشه‌ای، بلکه آدم‌هایی با ضعف و قوت‌های واقعی هستند که همین باعث می‌شه کشمکش‌هاشون ملموس و باورپذیر بشه. سبک روایت ساده و بی‌تکلفه، اما پرقدرت؛ انگار نویسنده داره یه حکایت واقعی از دل تاریکی‌ها تعریف می‌کنه، بدون این‌که بخواد شوک و تعلیق بی‌مورد بسازه.
https://t.me/Hozourebiseda
      

1

زهرا

زهرا

20 ساعت پیش

25

زهرا

زهرا

1403/9/18

        بعضی کتاب‌ها را تا یک دقیقه قبل از خواندنشان حتی به ذهنمان نمی‌رسد که بخواهیم بخوانیم.بدون اینکه حتی در موردشان شنیده باشیم، جلوی راهمان سبز می‌شوند و تا چشم باز می‌کنیم، می‌بینیم مشغول خواندنشان هستیم. این کتاب هم به‌طور اتفاقی جلوی من سبز شد. 

داستانی پر از الهام و احساس، که به عمق روح انسان و شجاعتی که در برابر مشکلات زندگی شکوفا می‌شود، می‌پردازد. در بطن خود پیام‌هایی از ایستادگی، فداکاری و امید را به شکلی زیبا و واقعی منتقل می‌کند. شخصیت‌ داستان در مسیر خود با چالش‌هایی بی‌پایان روبه‌رو هست، اما در دل این دشواری‌ها، همواره جست‌وجویی برای آزادی و رشد درونی دارد.
نویسنده با قلمی ظریف و عمیق، دنیای درونی شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد و ما را به دنیای پیچیده احساسات و انتخاب‌های انسانی وارد می‌کند. در هر برگ از این کتاب، ما شاهد مبارزه‌ای هستیم که نه تنها در بیرون، بلکه در درون شخصیت‌ نیز در جریان است. او نه تنها با دنیای بیرون، بلکه با ترس‌ها و ضعف‌های درونی خود می‌جنگند. بال های شجاعت کتابی است که خواننده را با خود به سفری درونی می‌برد، سفری که در آن تنها شجاعت و امید می‌توانند بال‌هایی برای پرواز بسازند.

این کتاب به خوبی نشان داد که محدودیت ها مانع پرواز ما نمی شوند.
      

19

زهرا

زهرا

1403/2/5

        «اتاق شماره ۶» یکی از عمیق‌ترین و در عین حال تلخ‌ترین داستان‌های آنتون چخوف است؛ داستانی کوتاه اما چندلایه، که مرز میان دیوانگی و عقل، و فاصله‌ی بی‌رحمانه‌ی میان انسان‌ها را به تصویر می‌کشد.
چخوف، با شناختی دقیق از روان انسان و ساختارهای اجتماعی بیمار، روایت خود را در یک آسایشگاه روانی دنبال می‌کند؛ جایی که «ایوان دمیتریچ گروموف»، مردی با ذهنی بیدار اما اسیر برچسب جنون، و «آندری یفگرافیچ راگین»، پزشک شهر، در آن به هم می‌رسند. گفت‌وگوهای این دو شخصیت، به ظاهر فقط بین دو انسان است، اما در لایه‌های پنهان‌تر، جدال همیشگی انسان با رنج، حقیقت، پوچی، و مسئولیت در برابر جامعه را بازتاب می‌دهد.
راگین، نماینده‌ی انسان منفعل و روشنفکرانه‌ای‌ست که می‌بیند اما دخالت نمی‌کند. او ابتدا فقط ناظر است، بعد شنونده، و در نهایت، خودش به بخشی از همان سیستمی تبدیل می‌شود که زمانی از آن انتقاد می‌کرد. در این مسیر، چخوف نشان می‌دهد چگونه بی‌عملی، هرچند با فلسفه توجیه شود، می‌تواند سرانجام به هم‌دستی با ظلم منتهی شود.
اتاق شماره ۶، صرفاً اتاقی در یک بیمارستان نیست؛ استعاره‌ای‌ست از تمام نظام‌های بسته و پوسیده‌ای که در آن، تشخیص «دیوانه» از «عاقل»، نه بر اساس حقیقت، بلکه بر اساس قدرت، ترس و سکوت تعیین می‌شود. و شاید همین، تلخ‌ترین بخش داستان باشد: جایی که واقعاً نمی‌دانیم جنون کجاست و عقل کدام است.
نثر چخوف، همان‌قدر ساده و بی‌ادعاست که کوبنده و تلخ. بدون اغراق‌های عاطفی یا صحنه‌سازی‌های نمایشی، فقط با دیالوگ‌ها و توصیف‌های دقیق، جهان سرد و خاکستری‌اش را خلق می‌کند. این سادگی، نه حاصل ناتوانی، بلکه حاصل پختگی‌ست؛ نویسنده‌ای که نیازی به فریاد ندارد تا حرفش شنیده شود.
اتاق شماره ۶ نه فقط نقدی بر نظام پزشکی یا روان‌درمانی روسیه‌ی آن زمان است، بلکه تاملی عمیق بر شرایط انسانی در هر جامعه‌ای‌ست؛ جامعه‌ای که در آن، بی‌تفاوتی، خطرناک‌ترین شکل خشونت است.
      

1

زهرا

زهرا

1402/12/20

        یه جمله بسیار مهمو واقعا قشنگی میگه به نظرمن
میگه ما از مدرسه بهمون گفتن مهربون بودن خوبه باید مهربون باشید 
مثلا احترام گزاشتی به والدینت؟ پاکنت رو به داداشت دادی؟ میگن اونیکه از حق خودش گذشت کنه و به بقیه کمک کنه مهربونه اینجوری ما اینطور  ارزش میگیرم
یعنی به خودمون نه به بقیه هروقت ایثار کردیم خوبیم
برای خودمون ارزش قائل شدیم خوب نیستیم خودخواه لعنتی بیش نیستیم
 من  خودم خیلی قدر این جمله رو میدونم 
میگه ما یه وقتایی باید بدونیم مهربون بودن وظیفه نیست مهربون بودن برای این نیست که کار خوبیه مهربون بودن ما برای آدما های اطرافمون همه چیزه
میگه اگه تو به مادرت خیلی زنگ نزدی و احوالش رو نپرسیدی 
برای اون مساوی کله زندگیشه مادرت میگه کله زندگیم به فنا رفت من جونیمو همه چیم رو پاش گذاشتم و یه زنگ به من زده نشد این برای اون فقط یه زنگ نیست این مساویه کله زندگیه مادرته
اگه به یه نفر توجه کردید ناراحت بود پرسیدی چته این کله زندگیه اون فرده چون  یدفعه میگه عه بهم توجه شد
      

29

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.