یادداشت زهرا
21 ساعت پیش
قصهی یک قلعه و نبض زندگی وقتی «قلعه مالویل» رو دست گرفتم، فکر میکردم قراره برم تو یه دنیای فانتزی و خیالی. اما چند صفحه که گذشت، فهمیدم نه… این داستان با الهام از فاجعهی واقعی مثل هیروشیما، یه روایت تلخ و نفسگیر از بقاست. از همون لحظهای که بمب ترکید، دیگه خودمو وسط داستان حس میکردم؛ هم هیجان داشتم، هم یه جور کنجکاوی عجیبی که بفهمم بعدش قراره چی سر این آدمها بیاد. قلعه برام مثل یه پناهگاه امن بود، جایی که میشد برای چند لحظه ترس رو بیرون در جا گذاشت. آخر داستان که رسیدم، دلم سنگین شد. نه اونقدر که شوکهم کنه، ولی غمِ عجیبی نشست روی دلم. کتاب کاری کرد به این فکر کنم که حتی اگه نصف آدمای دنیا از بین برن، تا وقتی زندهای باید ادامه بدی، باید برای بقا و ساختن دوباره بجنگی. «قلعه مالویل» از اون کتاباست که واقعی و بیپرده، چهره زندگی و آدمارو نشون میده. روبر مرل به خوبی تونسته فضای آخرالزمانی رو طوری بسازه که ترس و وحشت بمباران اتمی رو با لحظات کوچک امید و تلاش برای زندگی پیوند بزنه. شخصیتها نه قهرمانهای کلیشهای، بلکه آدمهایی با ضعف و قوتهای واقعی هستند که همین باعث میشه کشمکشهاشون ملموس و باورپذیر بشه. سبک روایت ساده و بیتکلفه، اما پرقدرت؛ انگار نویسنده داره یه حکایت واقعی از دل تاریکیها تعریف میکنه، بدون اینکه بخواد شوک و تعلیق بیمورد بسازه. https://t.me/Hozourebiseda
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.