سیده حُسنا

تاریخ عضویت:

خرداد 1402

سیده حُسنا

بلاگر
@niki_Sadat

61 دنبال شده

75 دنبال کننده

                کاش آدم‌ها کمی بیشتر شبیه به کتاب‌ها بودند:)☁️

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
سیده حُسنا

سیده حُسنا

13 ساعت پیش

        خب نمیدونم باید چی بگم ولی میدونم که باید بگم...
کل کتاب یه واقعیت بی پرده بود...
اون واقعا یه رمان نبود یه واقعیت بود ...
شاید اونقدر بزرگ نشدم که بتونم تصمیم آخر لیلی را درک کنم ... نمیدونم 
ولی من  تا لحظه آخر مثله رایل یه امید واهی داشتم به بخشیده شدنش.
شاید دلیل منطقی بود و من کاملا به لیلی از بابت منطقی بودنش حق میدم اما از نطر احساسی شاید باید یه فرصت دیگه میداد.
دلم برای رایل و آدمای شبیه به اون سوخت چون اونا با تکرار اشتباهی که متوجهش نبودن تمام عشق و زندگی آینده‌شون را دقیقا با دستای خودشون خراب کردن و حسرتش را قطعا تا لحظه مرگ همراه خودشون دارن ... اما الان که مینویسم دلم برای لیلی و آدمای شبیه به اون بیشتر میسوزه چون بدون انجام دادن هیج اشتباهی مجازات میشن به گرفتن درست ترین و شاید سخت ترین تصمیم زندگیشون جایی که از عشق و علاقه شون چشم پوشی میکنن تا بتونن منطقی همه چی را تمام کنند...
نمیدونم واقعا نمیدونم امیدوارم هیچ وقت همچین چیزی را تجربه نکنم 
اما من واقعا دلم برای رایل سوخت به نظرم هر دوباری که سر ماجرای اتلس قشقرق به پا کرد حق داشت در واقع تو فرهنگ ما بهش میگن غیرتی شد راجب به دفترچه خاطرات نه راجب به خالکوبی نه راجب به اینکه لیلی هنوز یه چیزی جلو چشماش گذاشته بود که با یادآوریش به کسی جز رایل فک می‌کرد و با نگه داشتن اون شماره خب در واقع یه نوع بی اعتمادی بود به طرف مقابلش البته که اینا باعث نمیشه رایل اونطوری عصبانی بشه و خون خونریزی و کتک کاری کنه و البته که  لیلی هم نباید همچین کارایی می‌کرد در نهایت با وجود اینکه دوست داشتم تهش یه رابطه مسالمت آمیز باهم داشته باشن اما با خوندن صفحه آخر نظرم عوض شد چون لیلی هیچ وقت نمیتونست با رایل خوشبخت بشه اون همیشه منتظر اتلس بوده و شاید اون حرفی که عشق اول یه چیزه دیگه است راجب بهش صدق می‌کرد...
در هر صورت فک نمیکنم کتاب دوم و یا هیچ کتاب دیگه ای از کالین هور بخونم کتاب دوم چون من جز طرفدارای رایل هستم و نمیتونم رابطه اتلس و لیلی را بدون حرص خوردن بخونم 😂و هیچ کتاب دیگه شاید چون یه نظرم واقعیت بی پرده خوندن اونقدرا هم جالب نباشه چند ساعت از تمام کردنش میگذره اما هنوز عقل و منطقم با احساسم در جنگه و واقعا نمیتونم بگم لیلی کار درستی کرد یا نه.
شاید کار درست این بود که رایل  مثله شب اول خودخواه بمونه ، شاید کار درست این بود که لیلی با دیدن اتلس همه چی را با رایل تمام کنه شاید کار درست این بود از اول شروع نشه ، ولی تا شروع نشه تجربه نمیشه ... خاطره نمیشه و کتاب درست نمیشه ...
خب خیلی چرت و پرت نوشتم چون واقعا نیاز به تحلیل کردنش داشتم اما هنوز برام مبهمه ...
اگه تا آخرش خوندی ممنون که وقتت را صرفش کردی🤍
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

سیده حُسنا

سیده حُسنا

7 روز پیش

        نمیدونم چرا اینقدر کم خونده شده...
برا من خیلی جذاب بود چون فقط یه اسم ازش شنیده بودم 
در طول خوندنش خیلی یاد جنگ یک ماه قبل خودمون افتادم 
و از همه‌ی دانشمندها و نخبه هایی که توی این سالا تلاش کردن تا به آسمون هم مسلط بشیم ممنونم و قدر دان
اسم حاج عماد هم فقط شنیده بودم هیچ وقت چنین درکی از شخصیتشون نداشتم و از این جهت هم خوندنش برام جالب بود
در کل برای منه دهه هشتادی که چیزی از این جنگ نمیدونستم جالب هیجان‌انگیز و آموزنده بود اما دوست داشتم طولانی تر باشه
منی که کتابای دفاع مقدس زیاد خوندم برام این کتاب و این جنگ یه جور دیگه‌ای بود نمیدونم چون جدیدتر بود چون بیشتر شبیه چیزی بود که ۱۲ روز چشیده بودم در هر صورت برا سوال میش اومد چرا تا حالا همچین کتابی نخوندم و اصلا بازم هست که بخونم؟ خیلی دلم خواست با همچین زاویه‌‌ی دید درباره جنگ ۱۲ روزه ایران کتاب بخونم کاش زودتر منتشر بشه :))) 
یه چیزه دیگه ای که براش خیلی ناراحتم اینه که قبلا سوریه یه گذرگاه امن بوده برا رفت و اومد حاج عمادها به ایران و حاج قاسم ها به لبنان اما الان...
به امید یکپارچه شدن جهان اسلام و نابودی اسرائیل...
      

0

        خب راستش دومین مواجه‌ام با کتابای کلاسیک انگلستان بود خالم اول سال بهم پیشنهاد داده بود که امسال برم سراغ کلاسیک ها و ازشون لذت ببرم ، منم در جست و جوی اولم بلندی های بادگیر را یافتم، خوندم و کلی کیف کردم . بعد که بردم به کتابخونه پسش بدم فکر میکردم قابلیت خوندن یکی دیگه را تو همون ماه دارم برا همین غرور و تعصب را امانت گرفتم اما همچین قابلیتی نداشتم
خلاصه که ۲۰ صفحه اول کتاب را بعد از برگشت از کتابخونه خوندم اما به نظرم کسل کننده بود برا همینم بسته شد تا دو شب پیش در واقع این مدت همش با خودم میبردمش اینور و اونور تا مجبور بشم تو بیکاری بخونمش اما نمیخوندم خلاصه خالم اون روز بهم گفت هنوز اینو نخوندی خیلی وقته همه جا با خودت میاریش خندیدم و گفتم اصلا شروعش نکردم خالم هم گفت من یه شب تا صبح بیدار موندم تا بخونمش منم به وجنات کتابخونیم برخورد که چرا هنوز نخوندمش😂 برا همین با سختی شروع به خوندنش کردم چون به نظرم جالب نبود ولی طولی نکشید که برام جذاب شد و دیگه از دستم نیوفتاد در طول خوندنش کلی ذوق کردم حرص خوردم و در کل برام مهیج بود :)))
اما یه چیز جالب دیگه‌ راجب بهش صحبت درباره ویژگی های اخلاقی  و به نمایش گذاشتن اونها بود در واقع هر شخصیت نماد یه ویژگی بود و ابعاد خوب یا بدش را با مثال های که بخشی از داستان بودن نشون میداد 
راستش اونجایی که فهمیدم منظورش از اسم کتاب چیه خیلی ذوق کردم و بنابراین شما را هم دعوت میکنم به کشف کردنش ...
به عنوان یه تفریح تابستونی فوق‌العاده دوست داشتنی بود:))))
پ‌ن: تصویر مال صفحه ۵۵ کتابه، یکی از دلایل امانت گرفتن کتاب و خوندن کتابی که قبلا چندین بار خونه شده اینه هر کسی یه یادگاری گذاشته بود توی کتاب اونقدر جالب بود برام:))) بعضیا داشتن حرص میخوردن خوشحال میشدن و اینا را در نهایت احترام به کتاب با مداد و در قالب  کلمه‌ها و جمله‌ها نشون داده بودن ، منم با اینکه عادت نداشتم یکمی شیطونی کردم و برای اولین بار همچین کاری را انجام دادم  از همینجا از شما هم درخواست دارم همچین شیرین کاری هایی را موقع خوندن کتابای کتابخونه بکنید تا بقیه هم لذت ببرند:)))
      

49

        "فوقالعاده بود" جمله ای که بعد از خوندنش چندبار تکرار کردم.
سومین کتابی بود که از صادق کرمیار  میخوندم و از الان به بعد جز نویسنده های مورد علاقه من شدند، خیلی جالبه که مردان نامرئی را هم دقیقا توی دهه محرم سال قبل رزقم شد که بخونم و وای از روایت های متفاوتی که از ایشون میخونم >>>>
همه چیز به اندازه است درست مثل یک غذای فوقالعاده که نمک و زعفران و فلفل و بقیه چیزاهایست به اندازه باشد خوشمزه می‌شود و البته که دست‌پخت آشپز هم بی تاثیر نیست
قلم نویسنده که حرف ندارد ، نمک و فلفل و زعفران کتاب هم دقیقا به اندازه است: لحظه های شهادت بزرگ مردان خدا ، لحظه های شادی هایی در عین سادگی مخصوصا قسمت عقد توی هلیکوپتر حمید و فرزانه >>>>>> و روایت هایی از  امروزِ ما جنگی که خودمان نمیدانیم اما هست جنگی که رزمندگانش گمنامند... ماجراهایی از اقتصاد ، تولید داخلی و وای از این هولدینگ های- (بگذارید زبانم باز نشود) ماجراهای آخر کتاب و پلیسی شدنش هم که دیگر نگویم مثل فیلم پلیسی خیره بودم به کتاب .
همه چیز در این کتاب بود و به اندازه بود و من خیلی دوستش داشتم خدا قوت آقا کرمیار واقعا خداقوت
      

3

        چهارشنبه بعد از ۱۰ ساعت بیرون از خونه بودن قبل از اینکه برسم خونه رفتم کتابخونه و چشمم خورد بهش؛ چندسال پیش یادمه یه بار گرفته بودم که بخونمش اما با دو سه صفحه اول حوصلم سر رفت و ادامه‌ش ندادم شاید کتاب اون موقع دوست نداشت بخونمش یا شاید سن کمم ظرفیت خوندنش را هنوز پیدا نکرده بود ولی بعد از چندسال دلش خواست تا بخونمش با امتحان شیمی که شنبه داشتم اما ۳۵۰ صفحه‌ش را قبل از امتحان خوندم و بقیه‌ش را به عنوان استراحت پس از امتحان دیروز خوندم و تمام شد.
توی طول داستان با خودم بارها میگفتم چرا باید داستان پر از خشم و کینه و انتقام و اخلاق‌های بد باشه؟ مدام اینو برا خودم تکرار میکردم شاید چون من عادت نداشتم به همچین داستان پر نفرت و شاید گفت غم انگیزی که دوست نداشتی با شخصیت ها همزاد پنداری کنی و غمگین بشی  
ولی در نهایت به خودم اومدم و دیدم برام از بقیه کتاب ها جذاب تر بوده با هر صفحه خوندن مشتاق خوندن بیشتر می‌شدم و دلم میخواست بدونم چی شد که به اینجا رسید شاید بخاطر این بود که بعد از شرح کمی از داستان در حال، رفت به گذشته 
نمودار خویشاوندی آخر کتاب را قبل از شروع کتاب و تا یکجایی از کتاب مدام میدیدم و تصورم از هیچ کدوم این نبود شاید اولین باری که جدول را دیدم حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد که هیتکلیف با کاترین هیچ رابطه ‌ای داشته باشه و خیلی چیزای دیگه که به ذهنم خطور نمیکرد
اما شخصیت های کتاب ، به نظرم حتی اتفاق های آخر کتاب هم باعث نشد که از هیتکلیف خوشم بیاد البته که در تمام طول داستان داشتم به نقش تربیتی و گذشته شون فکر میکردم و به نظرم وقتی مامان خانواده نباشه سر بچه‌ها و بچه‌خوانده‌ها همچین بلایی میاد، وقتی مقایسشون میکردم با ادگار و ایزابل که تا کامل شدن شخصیت هاشون  مادرشون کنارشون بوده به نظرم این پرخاشگری ، زمختی و ... به خاطر نبودن جنس لطیف خانواده در نقش مادر بوده به هر حال خدمتکار هم نمیتونه نقش قوی داشته باشه 
اما وقتی به کاترین کوچیک فک میکنم که بدون مادر عاقبت آنچنانی نداشت میفهمم که مهمه پدر در مواجه با از دست دادن همسرش چه واکنشی نشون بده و مهمه که بعدش با بچه‌ش چطور رفتار کنه با ملایمت و مهربانی یا تبعیض و پرخاشگری . البته  در کل میشه گفت نداشتن سرپرست مناسب باعثش شده بود.
به نظرم درس هایی زیادی از کتاب گرفتم علاوه بر اینکه تجربه جدیدی از خواندن به من داد با فضایی کاملا متفاوت. شاید داستان مورد علاقه‌م نبود اما به نظرم فوقالعاده ارزشمند بود خوندش 
پ‌ن: در ابتدا میخواستم ۳ تا ستاره بدم اما بعد نوشته خودم به نظرم باید ستاره بیشتری بدم و فقط یه ستاره بخاطر اینکه داستان لطیف نبود ولی الان بازم به نظرم لطیف نبودنش باعث شد چیزای بیشتری یاد بگیرم پس با دست و دلبازی فروان ۴/۵ ستاره میدم خیرشو ببینی امیلی جان برونته:))))😂
پ‌ن۲: دلم میخواست دنیا لیاقت شنیدن و به یادگار گذاشتن کتابای بیشتری از امیلی برونته را داشت ولی حیف 🥲
پ‌ن۳: تصویر بارگزاری شده یادداشت یه کتابخوان قبل از من بوده که برا بقیه خواننده های این کتاب به یادگار گذاشته بود شاید باعث شد با علاقه بیشتر و عطش بیشتری بخونمش :)))
      

36

        نادر ابراهیمی ...
فکر می‌کنم اولین کتابی بود که از او کامل خواندم؛
 سال پیش یک عاشقانه آرام را شروع کردم ولی تمام نکردم و خیلی سال پیش یعنی دو سال پیش هم شهری که دوستش داشتم را
اما ابن مشغله با اینکه روایت پیوسته‌ای که یک شبه بخوانمش نداشت و نزدیک به ۲۰ روزی طول کشید اما محتوای فاخری داشت من بسیار با او هم نظر بودم و تجربه‌هایش را تجربه کردم 
مخصوصا این قسمت را چقدر درک کردم و چقدر دلم خواست ایران برای همه ایرانیان شناسانده شود:)))))
من میگفتم ما سرزمین غریبی داریم اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش می شوی - چه با سواد باشی چه کم سواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر... هر چه باشی طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در میآورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می آموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی توانی در مقابل آن بی تفاوت بمانی دیگر نمیتوانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی نمی توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «می روم آمریکا می روم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، می روم و خودم را خلاص میکنم نمی توانی زخمش را زخم خودت ندانی دردها و غصه های مردمش را دردها و غصه های تن و روح خودت ندانی گلهایش را گلهای باغ و باغچه ی خودت ندانی کویر و دریا و کوه های برهنه اش را عاشقانه نگاه نکنی در بناهای مخروبه ی قدیمی اش، روان جاری اجدادت را نبینی صدای آبهای مست رودخانه هایش را همچون صدایی فرا خواننده از اعماق تاریخ حس نکنی و نمیتوانی برای بازسازی اش قد علم نکنی پای نفشری یکدندگی نکنی و فریاد نکشی... نمی توانی نمی توانی...
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.