رضا زارعی

@bandir

80 دنبال شده

31 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

نمایش همه

𝅄 ࣪ ֶָ֢ باشگاه ال‌کلاسیکو 🏛️ 𓏲 ִֶָ ๋

238 عضو

داستان های آلکساندر پوشکین

دورۀ فعال

هری پاتر

238 عضو

هری پاتر و محفل ققنوس

دورۀ فعال

محاکات

188 عضو

کالیگولا

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

رضا زارعی پسندید.
رضا زارعی پسندید.
رضا زارعی پسندید.

رسیدم به داستان انعکاس آفتاب بر تخته‌های بارانداز... این که خود من بودم که... بچه‌ای که وقتی از یه چیزی در جهان اذیت میشه می‌ره یه گوشه‌ای قایم میشه... و دوست داره هرکس نزدیکش بشه رو گاز بگیره... مثل وقت‌هایی که دوست داشتم برم توی اتاقک توی آشپزخونه قایم بشم و حداقل یکی دو ساعت کسی پیدام نکنه... لاینل... دوست خوب من...

رضا زارعی پسندید.
            این نمایش نامه اولین کتابی است که من ازآنتوان چخوف خوندم.نمایش نامه به سبک رئال یک زندگی اجتماعی معمولی را روایت میکند.وقتی سبک رئاله باید شخصیتها ملموس باشند وچقدر برای من شخصیتهای کتاب قابل باور هستند.کتاب چند ماجرای اقتصادی وعاشقانه رادریک خانواده روسی روایت میکند.روایت عشق های ممنوع عشق های غیرممکن....همه شخصیتهای کتاب از زندگی خودناراضین توجه ای به داشته های خود ندارند فقط به فرصتهای از دست رفته فکر میکنند وبه دنبال فرار از یکنواختی زندگی خود میباشند
اسم های روسی در کتابها ی روسی مقداری اذیت کننده است.الان شخص دایی وانیا ۳تا اسم داره
برعکس نظر بعضی از دوستان که می گفتند ارتباط گرفتن با آنتوان چخوف سخته برای من اصلا اینطور نیست.نمایش نامه روند آرام ولی دلچسبی داشت
کتاب رو من از نشرقطره خریداری کردم ترجمه روان وخوبی دارد فقط اینکه بنظر من۲۵صفحه اختصاص دادن به زندگی نامه آنتوان چخوف درابتدای کتاب کاربیهوده ای است
دی رفت وفردا همچنان موجود نیست
درمیان این وآن فرصت شمارامروز را
جمله خاص کتاب:
چه میشودکرد باید زندگی کرد.

          
رضا زارعی پسندید.
رضا زارعی پسندید.
هری پاتر و سنگ کیمیا (هری پاتر 1) هری پاتر و تالار اسرار (هری پاتر 2)هری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

رضا زارعی پسندید.
رضا زارعی پسندید.
            «بلاخره از این خانواده یک نفر نباید نویسنده شود!»
این جمله‌ایه که کاتیا مان تا سال‌های آخر عمر با استناد بهش در مقابل نوشتن خاطراتش مقاومت کرد. اما بالاخره کسی تونسته قانعش کنه که حداقل درباره زندگیش حرف بزنه و این کتاب حاصل اون مصاحبه‌هاست. اون چیز که کتاب رو ارزشمند میکنه دسته اول بودن روایاته. کاتیا قصه تعریف نمیکنه بلکه در تمام این ماجراها شخصا حضور داشته و چون همیشه هم یه طرف ماجرا بوده، نسبت به اتفاقات سوگیری داره. ضمن اینکه به اقتضای زنانگیش و ساده بودنش خیلی صریح راجع به مسائل و افراد اظهار نظر می‌کنه که این باعث شیرین‌تر شدن کتاب شده.

کتاب نکات جالبی در مورد آثار توماس مان داره. از اونجایی که مان اکثر شخصیت‌های داستان‌هاش رو از محیط اطراف میگرفته، کاتیا بهترین شخص برای تشریح این کاره. مثلا ماجرای ملاقات لوکاچ و مان رو تعریف میکنه و نهایتا این احتمال رو میده که شخصیت نفتا توی کوه جادو از لوکاچ برداشته شده باشه.  یا ماجرای نوول «مرگ در ونیز» و اون خانواده لهستانی رو کاملا تعریف میکنه و حتی میگه بعد از مرگ توماس، یه بازرگان لهستانی برای ما نامه‌ای فرستاد که من همون پسری‌ام که تو اون سفر حضور داشتم.  و قس علی هذا.

در کل روایت‌های بی‌واسطه از دید نزدیک‌ترین شخص زندگی مان که حتی کوچک‌ترین عاداتش رو هم میدونسته، نقطه قوت این کتابه.
.
نکته آخر اینکه مقدمه مترجم سال 1385 نوشته شده ولی کتاب تازه چاپ شده و من داغ داغ از کتاب دیدآور خریدم. گشتم به چاپ دیگه‌ای هم که قبل از چاپ دید‌آور باشه برنخوردم. کاش ناشر یا خود مترجم توضیح میداد که علت این تاخیر 18 ساله چی بوده.
          
رضا زارعی پسندید.
            کوچه ابر های گمشده به نظر من از آن دسته کتاب هایی است که نویسنده به فرم توجه خیلی بیشتری نسبت به داستان نشان داده است. 
فرم فوق العاده ای دارد، در ادبیات داستانی ایران تا حدودی بدیع و نوآورانه است و این دیوانگی نویسنده از آن نوع دیوانگی هایی است که شدیدا دوستشان دارم و برایم تحسین بر انگیز است. 

کتاب، داستان زندگی کارون را در یک شبانه روز روایت می کند و با رفت و برگشت های زمانی تا حد زیادی گذشته اش را نمایان می کند اما از آن جایی که کارون معتاد است دقیقا پایان کارش مشخص نمی شود و مخاطب در هاله ای از ابهام باقی می ماند.
و ابهام خصیصه سبک پست مدرن است که این داستان کاملا بر این اصل استوار است. 

اما در کل، دوستش نداشتم، داستانش به طور غیر قابل توضیحی ناقص بود، شخصیت ها جان دار و دارای ابعاد گوناگون شخصیتی نبودند، لحن هایشان عوض نمی شد، نویسنده می خواست با دیالوگ ویژگی هایی را به شخصیت ها بچسباند که به قد و قواره شان نمی خورد. 
روابط ضربدری و داستان های ضربدری ای هم که نویسنده وارد داستان کرده بود به گمانم نقطه ضعفش شده بودند. 
اما در آخر باید گفت از آن کتاب هایی است که برای فرمشان هم شده باید حداقل یک بار خوانده شوند. 

          
رضا زارعی پسندید.