آتـ🌿نا کریم زاده

آتـ🌿نا کریم زاده

بلاگر
@atenakarimzadeh

1,677 دنبال شده

495 دنبال کننده

            نویسنده
مادام تلاشم این است که شادتر زندگی کنم.

          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

مدرسه هنر آوینیون

385 عضو

درس هایی درباره داستان نویسی به ضمیمه مصاحبه با ایزاک سینگر و جوزف هلر

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

ملت عشق

3

انسان 250 ساله- حلقه سوم

14

دروازه مردگان؛ چاه تاریکی

21

به سوی فانوس دریایی
          خوندنش طول کشید، شبیه شعری بود که بال و پر داده شده. جملات ظریف و نغز. تشبیه‌های شاعرانه و اظهارنظر‌های بامزه. خوانشی آروم و باطمأنینه. حسابی به قلب و جونم چسبید. ❤️ 
فصل‌های ابتدایی گیج بودم. طبق شنیده‌ها و نظرات بقیه پیش‌بینی می‌کردم؛ یک رمان سخت‌خوان که قراره صبر من رو امتحان کنه! اما برعکس انتظارم پیش رفت. باهاش خو گرفتم. نه سنگین بود نه غیرقابل فهم. انگار فقط ناشناخته بود. برای من یک قدم در جهان تازه‌ای بود که پیش از این واردش نشده بودم: مدرنیسم!

تمام نثر داستان در ذهن شخصیت‌ها شکل می‌گرفت. گاهی زاویه‌ دید راوی بین جمله جابه‌جا میشد و حتی وقتی تمرکز فقط روی افکار یک شخصیت بود، اون افکار پیوسته بین موضوعات مختلف می‌چرخیدن. توصیفات خیلی رندوم و تصادفی بودن. فهمیدن اینکه دقیقا چه اتفاقی داره میوفته مقداری سخت بود. با این‌ حال تمام این‌ها برای من خیلی آشنا به نظر می‌رسید. انگار سوار همون قایقی باشم که تمام عمر روش شناور بودم. بیراه هم نیست. ویرجینیا زمانی که سبک نوشتاریش رو بسط می‌داد ساعت‌ها زمان میذاشت و از فکر کردنش یادداشت برمی‌داشت. از حواس‌پرتی‌ها، جوری که ذهنش از یک فکر به یک فکر دیگه می‌پرید یا درگیر مسائل فرعی میشد.
درگیری دائمی آدمها با خودشون. ناتوانی‌ در ارتباط برقرار کردن و به اشتراک گذاشتن افکار. پنهان کردن احساسات مثبتی که نسبت به دیگری دارن. پیچیدگی ایده‌ها و عقایدشون درحالی که گفتگو می‌کنن و یا فقط در سکوت کنار هم نشستن. انگار از دو سمتِ یک اقیانوس بخوایم با فریاد ارتباط برقرار کنیم! قطعاً نویسنده‌ای که این تجربه‌ رو در نوشتار منتقل کنه، شایسته‌ی تحسینه.
من با تمام قلبم شخصیت‌های کتاب رو باور داشتم. متوجه بودم تا چه حد شبیه به هم هستیم. در عین سادگی پیچیده‌ایم. دور یک میز جمع می‌شیم و شام می‌خوریم اما فاصله داریم. تنها و بی‌کَس و غیر قابل درکیم. پر از ابهام و گره و علامت سوالیم. چقدر حق داریم. چقدر مقصریم. مسخره‌ایم. و همچنان هرکدوم فیلسوف کوچولوی درون خودمون رو داریم. همگی از طیف خاکستری هستیم. 

در آخر، سه ستاره‌  به همون ترتیبی که فانوس‌ دریایی پرتوافکنی می‌کنه: 
« نخست دو ضربه‌ٔ سریع و سپس یک ضربهٔ بلند مدام بانظم می‌آمد. فانوس دریایی روشن شده بود. »
        

45

شفق در خم جاده‌ ی بی‌ رهگذر

29

هملت

11

نزدیکِ ایده

21

تاکسی سواری

31