بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علیرضا پورنفیسی

@alirezapn

13 دنبال شده

21 دنبال کننده

                      •• پادوی نوشتن ••

درمورد امتیازهایی که به کتاب‌ها داده‌ام کمی شک کنید، حداقل با تلورانس یک ستاره بالا و پایین، چرا که امتیازی که داده‌‌ام از دو حالت خارج نیست یا بلافاصله بعد از تمام شدنشان بوده و احتمالا جو ابتدایی مواجهه با کتاب باعث شده امتیازی رو انتخاب کنم یا خیلی بعدتر از خواندن آن که کاملا اجمالی و از روی حافظه‌ی بلند مدتم این کار را کردم. علی الحساب یک نسبت سنجی کلی هم باید بین همه‌ی کتاب‌هایی که خوانده‌‌‌ام و اینجا ذکر کرده‌ام بکنم و ستاره‌ها را ویرایش کنم...
                    
alirezapn

یادداشت‌ها

                در زندگی همه ی آدم ها فراز و نشیب هایی وجود دارد. دره ای که از آن پایین بیفتد. قله ای که بالا رود. رنج و درد برای همه وجود دارد. هر کسی ممکن است در هر کدام از این فراز و نشیب ها، در میان غم ها تصمیم بگیرد که ادامه ندهد. اصلا این حق را دارد که بگوید نمی توانم. دیگر نیستم. محمد حسن شهسواری سعی دارد نشان دهد شهربانو از این دسته است یا نه. با وجود اینکه شهربانو شلغش را از دست داده. خانه اش را از چنگش در آورنده اند. شوهری که روی تخت بیمارستان است. همانطور که خودش فکر می کند می رسد روزی که داد بزند نمی توانم؟ دیگر نمی شود؟ پدر ومادرش، برادرش، دوستانش حتی آنکه از شهربانو مشورت می گیرد می خواهند که ادامه دهد؟ شهربانو قرار است قهرمانی باشد آنچنان که تمام شهربانوهای این سرزمین هستند وگرنه شهسواری کتاب را به آن ها تقدیم نمی کرد. نویسنده کتاب سعی کرده با توصیفات به جا از مکان، زمان و حس و حالی که قهرمان داستان دارد مخاطب را با او همراه کند. با خواندن اولین فصل از این رمان نه چندان بلند پی می برید که موفق هم بوده است. دیگر ارزشمندی شهربانو به نسبت سایر آثاری که درمورد زنان نوشته شده یا می شود نگاه کاملا قهرمانانه به زن و همسر است. در عینی که دیگر مشکلی نمانده تا شهربانو با آن دست و پنجه نرم کند، تصمیمی می گیرد که به زعم خودش به پیروزی منجر می شود.
        
                سخت‌پوست اولین عنوانی بود که از مجموعه‌ی «هزاردستان» خواندم. مجموعه‌ای از داستان‌های بلند که در یادداشت قبلی‌ نه، قبل‌ترش معرفی‌اش کردم. مزیت این مجموعه اینه که نویسنده‌های ناآشنایی رو به ما معرفی میکنه که شاید بعدا از رمان‌هایی که خلق می‌کنن هم لذت ببریم...

اولین نقطه مثبت کتاب که باید ازش تعریف کنم، تصویرسازی عالی ساناز اسدی ست. ماجرا طوری جلو می‌رود که خواننده خودش را کنار شخصیت‌های کتاب حس می‌کند. انگار که بین همان کوچه‌هایی که به دریا ختم میشه، باشی؛ نزدیک ویلای اجاره‌ای. بارون رو حس کنی و صدای قایق موتوری رو بشنوی.

تصویرهای توی خانه‌‌ی داوود، پدرِ خانواده و بقیه‌ی اعضای خانه هم خوب از آب درآمده و کاملا حس یک خانواده‌ی ایرانی با تو همراه میشه و از ماجرا لذت می‌بری. فصل‌ها و زاویه‌ی روایت هم خوب انتخاب شده و همراهی خواننده رو به دنبال داره. مشکل اساسی ماجرا پایان‌‌بندی‌ست. جایی که مخاطب با چیزی روبرو میشه که قابل درک نیست. چیزی که نشونه‌های پررنگی  توی بدنه‌ی داستان نداره. نه اینکه جذاب یا دوست‌داشتنی نباشه، بیشتر باور پذیر نیست. حداقلش برای من که اینطور بود. 

در هر حال خوندن این کتاب به من حس خوبی داد و غرق در تصویرسازی‌ها و ماجرای جذابش شدم و بازم توصیه‌‌ام مثل درخت خون اینه که اون رو بخونید. ضرر نمی‌کنید..


        
                داستان کوتاه رو هر کسی نمی‌پسنده و به مراتب خواندن یک مجموعه داستان کوتاه از رمان برای خیلی ها سخت‌تره. این مجموعه داستان کوتاه اولین نوشته‌های یوسا ست. کتابی که من به توصیه‌ی استادم آن را خواندم و دفعه‌ی اول مبهوت از معنای آن‌ها شدم. داستان سردسته‌ها و کرجی بهترین این مجموعه هستند. چرا؟ چون بدون هیچ اضافه‌گویی خیلی راحت شروع می‌شن و تموم میشن. یک ماجرایی رو یوسا تصمیم گرفته تعریف کنه، راست پوست کنده اون رو برامون روایت می‌کنه و تمومش می‌کنه. همه از داستان سردسته‌ها خیلی تعریف می‌کنن ولی من کرجی رو بیشتر دوست دارم.  یک موقعیت حماسی که با توصیفات عجیب خلق میشه و با غرور پایان پیدا می‌کنه. لفظ حماسه شما رو به اشتباه نندازه، اون آدمایی که توی این داستان با هم دعوا می‌کنن قهرمان یک شهر در برابر بی عدالتی یا نیروی بیگانه نیستن‌. اونها قهرمان خودشونن. قهرمان بین چند تا دوست که حتی دارن برای خودشون میجنگن...
خلاصه که اگه می‌خواید یوسا بخونید اول این مجموعه رو بخونید، به خواندن رمان‌ها هم کمک خواهد کرد..
        
                عمدا امتیاز بیشتر از سه را برای این کتاب انتخاب کردم که راغب شوید آن را بخوانید. من نه نویسنده‌ی اثر را می شناسم و نه آن را شاهکار می‌دانم. اما حس عجیبی هنگام خواندن این کتاب دریافت کردم و شدیدا از خواندنش لذت بردم. نقطه قوت کتاب زبانش است حقیقتا زبان روایتِ  به معنایی که فقط همین حقش را ادا می‌کند "برگ ریزان" است. تخصص ندارم که بررسی کنم لحن و زبان تاریخی قاجار و  پیشتر از آن دقیقا همین‌گونه بوده یا نه ولی طوری به متن داستان نشسته که لذتش را دوچندان می‌کند. پیچ و تاب زبانی، روایت ساده‌ ‌ای که برای نقاش ماجرا اتفاق می‌افتد را تعلیق می‌بخشد و شما را همراه می‌کند. چیزی که با آن روبرو می‌شوید ماجرای غم و عشق است و بیشتر از آن دوتا، دست سرنوشت. شاید این سه کلمه خیلی زیادی برای بیان یک ماجرا کلیشه‌ای باشد ولی اتفاقی که در سه فصل این داستان بلند و نه رمان رقم می‌خورد چیزی ورای مفهوم این سه تا نیست. غمی که جلال‌الدین با آرزوهای از دست رفته دارد با عشقی ادامه پیدا می‌کند و سرانجام دست سرنوشت با همان آرزوها به سراغش می‌آید.

این کتاب از مجموعه‌ای است که توسط نشر چشمه چاپ شده، مجموعه‌‌ای از داستان‌های بلند یا ناولا که کمی از داستان کوتاه بلندترند و از رمان کوتاه‌تر. مجموعه‌ی نویسندگان فارسی  با عنوان "هزار دستان" چاپ شده و اثرهای ترجمه با عنوان "برج بابل". درخت خون دومین کتابی‌ست که از مجموعه‌ی هزار دستان میخونم و انصافا هر دو  رضایت‌بخش بودن.

اصل ماجرا اینکه این کتاب مخصوص علاقه‌مندان به کتاب تنبلی چون من است که می‌خواهند یک کتاب یک مجلس تمام شود. درخت خون را بخوانید و لذت ببرید.
        
                باید ابله باشید که این کتاب را تمام کنید، گویی خواننده و نویسنده با هم این اتحادیه را تشکیل می‌دهند تا کتاب پایان یابد و وقتی کتاب تمام می‌شود، همانطور که هست ابله‌وارانه می‌پسندی‌اش...


نسخه‌ی کاغذی اتحادیه‌ی ابلهان برای من شروع نشدنی بود. بارها تکه‌‌های اول از فصل اول را خواندم و ادامه ندادم. کتاب قرضی را پس دادم و از خودم چرایی شاهکار خواندنش را می‌پرسیدم. حتی با یکی دو نفری هم که درمیان گذاشتم همین تجربه‌ را داشتند. از قضا لابلای کتاب‌های رایگان اپ کتابخوان‌م نسخه‌ی صوتی‌اش را پیدا کردم. البته از این منظر رایگان که اشتراکش را داشتم. نسخه‌ی شنیدنی به مراتب بهتر بود و صدای اشکان علیقلی هم کار را راحت‌تر می‌کرد.

اگر کتاب را به سه بخش تقسیم کنیم، بخش دوم بهتر از بخش اول و بخش سوم بهتر از بخش دوم است. از این نظر که پرماجراتر می‌شوند و از کسالت دیالوگ‌های طولانی کمی کاسته می‌شود. می‌گویم "کمی" چون حجم زیادی از کتاب روی دیالوگ‌ شخصیت‌ها می‌چرخد و این کار را برای هر مخاطبی سخت می‌کند. اشتباه نکنید منظورم این نیست که بیشتر ماجرا از زبان شخصیت‌ها تعریف می‌شود، نه. اتفاقا برعکس دیالوگ‌ها کاملا بی ربط و بی محتوا به نظر می‌رسند که خب از قرار معلوم باز هم کاملا با جهان داستان هماهنگ‌ن. درمورد روایت و ماجرای کتاب همین را بگویم که حقیقتا اسم کتاب برازنده‌ی آن است. هر شخصیتی در کتاب به نحوی در سطح خودش ابله است و شک نکنید در صد در صد موارد حرص‌تان از رفتار شخصیت‌ها در می‌آید و یک جاهایی حال‌تان عجیب بهم می‌خورد. این کتاب را زمانی می‌توانید بخوانید و تمام کنید که با جهان داستان همراه شوید و خودتان را یک ابله فرض کنید. چیزی که حداقل به نظر من نویسنده در بیان آن اهتمام داشته ابله بودن همه‌ی آدمیان است. شخصیت اصلی دست به کارهای ابلهانه‌ای می‌زند و تقریبا همه‌ی شخصیت‌هایی که او را ابله می‌پندارند خودشان به نحوی ابله‌اند.

چیزی که برای من عجیب است و این کتاب را متمایز می‌کند خلاف جهت آب شنا کردنِ نویسنده ست، اولین چیزی که ما درمورد ماهیت رمان‌ها به ذهنمان می‌رسد روند تغییر یک قهرمان یا شخصیت اصلی از یک نقطه به نقطه‌ی دیگر چه در مسیر مثبت یا منفی است اما شخصیت ماجرای اتحادیه‌ی ابلهان از ابتدا تا آخر فقط خودش است. گمان تغییری را هم از او نمی‌کنی. به نظرم آنچه که خواندن یا شنیدن این داستان را لذت بخش می‌کند پایان است. پایانی که شما را متعجب خواهد کرد. نه اینکه غافلگیرانه باشد، هوش نویسنده در انتخاب چنین پایانی این حس غافل‌گیری را برای خواننده دارد و او را در خلق اثرش موفق می‌کند و شاید تا حدودی موفقیت شخصیت داستان هم محسوب شود.

در نهایت اگر حوصله‌ی گفت‌و شنود و رفتارهای احمقانه‌ای را دارید که شما را به فکر وا دارد این کتاب را بخوانید و ترجیحا بشنوید تا از پایانش لذت ببرید.
        
                این متن را اسفند ۹۹ بعد از خواندن کتاب، توی اینستاگرام نوشتم. خالی از لطف نیست شما هم بخوانیدش..


راستش را بخواهید وقتی "حواست هست" را خریدم زیاد به محتوایش اهمیت ندادم و برای اینکه مثلا کلاس بگذارم خریدمش. برای مثلا حمایت از ادبیات فارسی و نویسندگان ایرانی. برای حمایت از نویسندگان روایتخانه. خریدم و انداختمش گوشه ی کتابخانه ام. امروز که توی گروه نویسندگانِ روایتخانه، متن خانم سنجارون را خواندم یادش افتادم و خواستم نگاهی بهش بیندازم. که همان یک نگاه نگهم داشت تا تمامش کنم. بنا ندارم نقد کنم چون بلد نیستم. در وصف خوبی اش این را بگویم که دغدغه های یک مادر و همسر عفیف را به خوبی برایمان تصویر کرد. همین قدر خوب که می تواند تاثیری که می‌خواستند را بگذارد. هر چند کتاب می توانست منسجم تر باشد و اینقدر پراکنده روایت نکند اما همین که قهرمان داستان تقریبا در انتها موفق می شود برایمان کافی ست. حداقل من که اینطور فکر می کنم.

پ.ن: روایتخانه، خانه ای است برای جمعی از نویسنده هایی که دغدغه های مشترک دارند
        
                دقیقا یادم نیست هرس را کی خواندم. هرس کار دوم خانم نویسنده اثر که موفق هم از آب درآمده. به نظرم به کاری می گویند موفق که نویسنده با تکنیک و پیرنگ درست به هدفش برسد و خانم مرعشی این کار را انجام داده. درباره ی نوشتن و تکنیک کتاب، یادداشت های خوبی نوشته شده و من زیاده نگویم. منتهی یک چیزی را باید نسبت به کتاب بدانید تا تکلیفتان روشن شود‌‌‌. هرس سیاه است، به سیاهی چادر شخصیت زن داستان، نوال. غبارگرفته به اندازه ی گرد و خاکِ همیشگی خوزستان. به تعبیر من و خیلی ها کتاب ضدجنگ است. بیش از اندازه ضدجنگ. پس قرار نیست با یک اثر دفاع مقدس مواجه شوید. قرار نیست با قهرمان و  پیروزی و رشادت و شهادت مواجه شوید. کتاب بخشی از جنگ را روایت می کند، نه همه ی آن را. خانم مرعشی روی بخشی دست گذاشته که مخاطب مطمئن شود جنگ هیچ زیبایی ندارد. هر چند شاید با ذائقه ی من نسازد. با ذائقه ای که با پرداخت به قهرمان های جنگ تحمیلی و سلوکی که آوینی از جنگ  انتظار دارد.
اما شما کتاب را بردارید، بخوانید، همراهش شوید و از جنگ بیزار شوید.
        
                اولین کتابی که از آقای تشکری خواندم آخرین کتابشان است. من بقیه ی کتاب هایشان را نخوانده ام اما حس می کنم میخواستند تجربه ی جدیدی باشد اما به سرانجام نمی رسد و بیشتر آش جانیفتاده ای شده. می‌گویم آش چون مثل آش همه چیز دارد اما در خدمت کتاب در نیامده و به اصطلاح جا نیفتاده. در کتاب با دو مدل فصل مواجهیم. فصل هایی که داستان را جلو می برند و فصل هایی که نمکی به آش کتاب اضافه می کند و نکته ی نویسندگی دارد که بامزه است.
من سبک نوشتاری را دوست داشتم منتهی یکی دو جا اضافه تر از همین دو مدل فصل هم، داشت. یکی شروع کتاب که ای کاش با بامزگی و تعلیقی که دارد، خودش یک فصل بود و داستان از همینجا شروع می شد. یکی هم خروج از زاویه دید قهرمان در فصل دوم. کتاب با داستان ساده اش همینطور خوب پیش می رود تا سر و کله ی باب اسفنجی و فیل (یا میمون) و جوجه پیدایشان می شود از اینجا به بعد معلوم نیست چه بلایی سر پیرنگ می آید. داستان آب و تابِ بدون پرداخت پیدا می کند و اتفاقات بی دلیل پشت سر هم رخ می دهند. آن تعلیق که توی مقدمه ی داستان که باید فصل اول می بود هم با اینها و اشتباه به کار بردن کلمه ی فیل به جای میمون از بین می رود و یک دفعه کتاب به پایان می رسد‌. کتاب در کل جذابیت هایی دارد که حداقل بشود یک بار خواندش. سوژه و ایده ی کتاب هم مخاطب را همراه می کند. اما پرداختش نه. این را اضافه کنم که من هنوز دوست دارم بقیه ی کتاب های استاد تشکری که روحشان شاد باشد را بخوانم. دیگر تصمیم با خودتان است که این کتاب را بخوانید یا نه.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها