یادداشت علیرضا پورنفیسی

                در زندگی همه ی آدم ها فراز و نشیب هایی وجود دارد. دره ای که از آن پایین بیفتد. قله ای که بالا رود. رنج و درد برای همه وجود دارد. هر کسی ممکن است در هر کدام از این فراز و نشیب ها، در میان غم ها تصمیم بگیرد که ادامه ندهد. اصلا این حق را دارد که بگوید نمی توانم. دیگر نیستم. محمد حسن شهسواری سعی دارد نشان دهد شهربانو از این دسته است یا نه. با وجود اینکه شهربانو شلغش را از دست داده. خانه اش را از چنگش در آورنده اند. شوهری که روی تخت بیمارستان است. همانطور که خودش فکر می کند می رسد روزی که داد بزند نمی توانم؟ دیگر نمی شود؟ پدر ومادرش، برادرش، دوستانش حتی آنکه از شهربانو مشورت می گیرد می خواهند که ادامه دهد؟ شهربانو قرار است قهرمانی باشد آنچنان که تمام شهربانوهای این سرزمین هستند وگرنه شهسواری کتاب را به آن ها تقدیم نمی کرد. نویسنده کتاب سعی کرده با توصیفات به جا از مکان، زمان و حس و حالی که قهرمان داستان دارد مخاطب را با او همراه کند. با خواندن اولین فصل از این رمان نه چندان بلند پی می برید که موفق هم بوده است. دیگر ارزشمندی شهربانو به نسبت سایر آثاری که درمورد زنان نوشته شده یا می شود نگاه کاملا قهرمانانه به زن و همسر است. در عینی که دیگر مشکلی نمانده تا شهربانو با آن دست و پنجه نرم کند، تصمیمی می گیرد که به زعم خودش به پیروزی منجر می شود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.