Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

@ada_hofar
عضویت

مهر 1404

26 دنبال شده

4 دنبال کننده

https://t.me/Purple_matches

یادداشت‌ها

نمایش همه
Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

5 روز پیش

2

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

5 روز پیش

        از دَر فصل اول :
بی مقدمه شروع می کنم. 

●طردشدگی و فراموشی چنان تاثیری بر روح و روان مرد گذاشته بود که از همسرش می خواست که اورا در سکوت بشناسد. تمام دلبستگی های مرد را، پسنده ها، رفتار های ریز و درشت و زیر و بمش را، خودش از کف دستش بوبکشد!
یکی از خودخواهی های آشکار مرد امانت فروش در رابطه با همسرش این بود که او بر این باور بود:[ اگر من با سخن گفتن و دادن اطلاعات بخواهم  در شناخت خود به همسرم کمک کنم انگار اورا گدایی کرده ام. ]چه حرف بی ربطی! چه حمافت آشکاری! خطاب به مرد امانت فروش : آن وقت که روزه ی سکوت گرفتی  و درِ آغوش ِ مهرورزی به روی همسر نازنینت تخته کردی و او به گدایی آغوش و مهر افتاد؛ اشکالی وارد نمی آید؛  به گدایی انداختن دیگران اشکال نیست. حرف زدن درباره ی پسنده هایت با همسرت اشکال دارد؟ حتماً لعن و نفرین خدایان راهم در پی دارد، نه؟!

●مرد امانت فروش در هنگام گفتن  پرت و پلا انگار حواسش نبود که در این میز گردی که برای آرام کردن وجدانش تشکیل داده است و انگشت اتهام به سمت همسر نازنینش می گیرد؛ از انگشتان این دستِ متهم کننده تنها یک انگشت به سمت دیگری و سه انگشت به سمت شخص خودش است.
 تقریباً در میانه های داستان بود که فهمیدم، او خودش را خدا می پندارد و فرشته ای می خواهد که صبح و شب بر وی سجده کند، به او خرده نگیرد، مزیج، سپاس و ستایش اورا بگوید و بس.

در پایان فصل اول نتیجه ای کُلی می توان از رفتارهای متناقض نازنین گرفت:

● او در سن کم پدر و مادرش را از دست داده. پس بی چون و چرا طبیعی و قابل حدس است که خاطره ای از دست نوازش پدر بر سر یا آوای زمزمه های نرم و پر مهر مادر در گوش ندارد. چرا نازنین شبی که امانت فروش برای خواستگاری از او آمد برای پاسخ دادن، انقدر طولانی مکث و فکر کرد؟ از نگر بنده : هر دو خواستگار نازنین تفاوت آن چنان دهن سوزی با یکدیگر نداشتند. چه بقال که در دهه ی پنجاه زندگی اش بود و چه امانت فروش که در دهه ی پنجم زندگی به سر می برد دوگانگی زیادی از دیدگاه سنی با نازنین داشتند و به طوری ازدواج با هرکدامشان نوعی کودک همسری به شمار می رفت. چرا پس نازنین به امانت فروش جواب مثبت داد؟ زیرا امانت فروش برخلاف بقال برای خواستگاری از نازنین خودِ اورا صدا زد، از خودش خواهان شد و به او مزه ی ارزشمندی، درک شدن و اهمیت دیدن را چِشاند.
اما بعد ها در زندگی به وسیله ی گره های گشوده نشده ی شخصیتی و رفتاری مرد، نازنین مورد بی مهری، کم توجهی و سرخوردگی قرار گرفت. به طوری که تا توجهی از سمتی دید به آن سمت دیگر (سمت غیر از شوهرش) جلب شد. نه اینکه انگیزه اش بدکارگی باشد، نه، انگیزه اش شنیدن سخنان نرم و گوش نواز بود، چیزی که ازش دریغ می شد. 
تمام اینها سبب رفتارهای دوگانه ی او شده بود: خود را به آغوش همسرش می انداخت اما چند هفته بعد رویش تپانچه می کشید...بگذریم...دیدیم دیگر انقدر (نازنین) جنگ روانی کشید تا جنگ به اعضا و جوارح داخلی تنش کشیده شد.

قبل از ورود به بررسی فصل دوم بگویم: 

●اتفاقاً بر خلاف مرد داستان که می پنداشت بزرگواری جوانی به یک جو نمی ارزد زیرا سختی ای برای بدست آوردنش کشیده نشده، حاصل تجربه نیست، ارزان است و از این دست سخن ها...من بر آنم که هر چیزی که تنه اش به تنه ی زمخت زندگی خورده از خویشتنِ صاف، زلال و آن بی آلایشی اولیه اش فاصله گرفته و می گیرد.
برخلاف بزرگواری که کلمه اش متشکل از بزرگ+وار است؛ جوانان به "مانند" بزرگان نیستند! اتفاقاً خود حقیقی کلمه ی بزرگ هستند.  این بزرگواری در جوانی نمود بیشتری در برابر کوته فکری های اصلاح نشده ی ریش سفیدان و به ظاهر بزرگان( زیرا تنها عددی به سال سنشان افزوده شده اما خرد، بینش، دانش و عقلشان همچنان کودک و کوچک مانده) دارد. از خوب روزگار، جوانی نشان دهنده ی عمق و سارایی کامل این صفت و منش است. بزرگ منشی در تمام دوران ها، از همه بیشتر در جوانی ریشه دارد و به بُن خود از همیشه نزدیک تر است. خوشا که بزرگواری در جوانان ریشه دارد.

فصل دوم، آخرین بررسی: 

●آخ که آدم در هنگام نبودِ فرصت و از دست دادن شخصی عزیز، در فقدان آن شخص چه بزرگوار می شود!
نازنین به او وفادار ماند. با عنوان همسر وفادارِ او دنیارا ترک کرد. زیرا می دانست شروع دوباره از نظر اوی ناشریف همان سکوت، خیره نگاه کردن های نامنظم و چند تئاتر تماشاکردن است. بله به راستی، چه کسی می گفت:[ آدم ها یکدیگر را دوست بدارید.] ؟
 پس چرا تنها قلب و روح اورا از درد و آلام پر کرد؟
سکوت برای او چه دست آوردی داشت جز مرگ همسرش!
آدمی به دوست داشته شدن و دوست داشتن زنده است.
آن دو قاشق چایخوری لخته های خونی که در هنگام مرگ نازنین از دهانش بیرون جهید، ته مانده ی خونِ درون رگ ها و کف قلبش بود. خونی در تنش نمانده بود که بخواهد بر زمین بریزد. آن امانت فروشِ خودبیمار انگار (که از دیدگاه من چرا "انگار"، او واقعاً بیمار بود)، شیره ی جان نازنینِ بی کَس را از همان پاهایی که مجنون وار چند روز مانده به مرگ وی باز هم از سر خودخواهی و احتمالاً اختلالات هورمونی ای که به سبب جدا شدن تخت خوابشان به سرش آمده بود، بوسه می زد، بیرون کشید. از کف همان پاها که به خانه ی نامقدس و شوم آن مرد قدم گذاشتند. 
چه گذشت برما و بر نازنین در این نود و پنج صفحه!
      

16

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

5 روز پیش

        پس از اتمام کتاب حسی بس نا آشنا را تجربه کردم.
من قصه گوی خودم را از دست دادم. کتاب اطلس قاره های مه آلود برای من به مثابه ی یک راوی خوش سخن بود.
به شیوه ی بی همتایی با سیر داستان، تک تک شخصیت های کتاب و آن سرزمینِ رخداد های شگفتش پیوند ژرفی برقرار کرده بودم. پس از بستن و کنار گذاشتن کتاب، حس تنهایی بسیااار بسیااار زیادی من را فرا گرفت.
اطلس قاره های مه آلود برای من هزار و یک شبی بود آمیخته با حال و هوای سرزمین های آناتولی. هزار و یک شبی که راوی ای ترک تبار داشت. از دل هر روایت، روایتی جدید زاده می شد و هر اتفاق آبستن شگفتی و پیدایش حکایتی جدید بود. از بن هر کلمه، داستانی پیوسته پدید می آمد. چقدر جان نشین، روح نواز و ...و....شگفتا!! زبان در اینجور مواقع یادش می رود چطور بگردد و کلمات را مزه مزه کند.
خلاصه، دریایی بود از روایت، سرزمینی پر از حکایت. جان سوز و تامل برانگیز. اطلسی بود از واژگان دور و نزدیک.
به شخصه بعد از هزار و یک شب و شاهنامه، این کتاب را به همه ی دوستداران کتاب و حتی به مادران عزیز که انگیزه ی خوانش داستان را قبل از خواب برای فرزندانشان دارند پیشنهاد می کنم.
این کتاب از آن کتاب هایی بود که پس از اتمامش با خود می گویید:" چرا پیش از این، زودتر این کتاب را نخوانده بودم؟" و آرزو می کنید که ای کاااش همچنان آن را نخوانده بودید تا بتوانید دوباره آن را مهمان جان کنید.
      

3

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

5 روز پیش

        زبان و لحن کتاب از همان صفحات ابتدایی نوید دهنده‌ی یک اثر کاملاً آندری‌یفی است. مشابه باقی آثار او. این مشخصه نشان دهنده‌ی امانت در ترجمه یا به زبان ساده تر، ترجمه ی بسیار خوب این اثر است که سبک نویسنده در آن حفظ و منتقل شده است.
آندری‌یف علاقه‌ی زیادی به زیر سوال بردن اخلاقیات و نشان دادن آلایش‌های ذات ناکافی انسان دارد. همواره در نوشته ها و آثارش یک جور بازیچه مطرح است.
ملال زندگی، حسی است که در پس هر پاراگراف پنهان شده و این ملال همان بازیچه ای است که برایتان گفتم!
بازیچه ای برای خندیدن او(آندری‌یف)به تمام زندگی و سبک شمردنش؛ وانگهی نشان دادن حس خفگی آورِ سیزیفی و جنون آمیز زندگی.
لیانید آندری‌یف زندگی را به مثال میمون بندبازی می شمارد که مسخره ی سخن های حکیمانه‌ی گردهمایی های اشرف مخلوقات شده است. جالب هم اینجاست که همین میمون مسخره( زندگی ) در عین بازیچه بودنش به دست انسان، خود به تنهایی، تنها عامل رنج بشر است.
به مانند کتاب یادداشت های اینجانب در این کتاب هم هرکجا از جمله ی" صادقانه می گویم" استفاده می کرد؛ ذهنم بیش از پیش هوشیار می شد و لبانم بیشتر به خنده باز می شد.
صداقت هم مانند فلسفه ی زندگی ریشخند آثار آندری‌یف است. 
      

13

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

6 روز پیش

        به نقل از جولیا کریستوا از این کتاب: 
رمان چند صدایی، به قاعده ی گفتمان محاوره ای، کارناوالی از صداهای درهم تنیده و هجویات ساختارگریز منیپی ست. در بستر چنین رمانی ، نوشته نوشته ی دیگر را می خواند ، خودش را می خواند ، و از طریق یک 《 سفر پیدایش 》 خودویرانگر ، باز ساخته می شود.

بهترین توصیفی است ک از یک کتاب با ادبیات گسسته می توان داشت"
قلم فرید حسینیان تهرانی ویژگی های خاص خودشو داره. جملات گاهی فعل نداره و به جمله ی بعدی وصل می شه.
اوایل کتاب یادت می ره جمله ای ک تا انتها خوندی ابتداش کجا بود چه برسه به اینکه معنایی درک کنی اما از اواسط کتاب تا انتها جاذبه ای عمیق ...انگار ک از اعماق یک سیاه چاله ذهنت را  ببلعد ...تورا می بلعد ...واژگان کتاب را می بلعد ...همگیتان را یکجا در هم می برد...مانند عقربه های در هم تنیده ی ساعتی که زمان درستی از اینکه چه مدت است داری به دنبال جملات می دوی یا به دنبال قلم نویسنده کشیده می شوی و سر از جملاتِ فصل های گذشته کتاب در می آوری و توامان خود را وسط پاراگراف صفحه ی میانی فصل کنونی میابی نشان نمی دهد  ...

تجربه ی جدید و لذت بخشی بود🪶
      

7

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

6 روز پیش

        خواندن این کتاب ضروری نیست!
در حقیقت عنوان راهنمای به آتش کشیدن زندگی خود در نیوانگلند برازنده تر است.
سام پالسیفر شخصیت خلق شده توسط قلم براک کلارک،احمق نیست. به احمق بودن عادت کرده. کودن نیست. این در خونش است.
یک بی مبالاتی خاصی در هر صفحه ی کتاب موج می زنه . این بی مبالاتی ارثی است. 
از الیزابت و بردلی پالسیفر به ارث رسیده. کاراکتر سام به قدری مسائل ساده را بغرنج جلوه می ده و به مشکلاتی از ازل لاینحل بدل می کنه که جایی از کتاب می گه: تسلیم شدن در برابر مشکلات واکنشی است که قدرش را درست نشناخته ایم.
این کتاب فاجعه ی دروغ رو به تصویر می کشه!
اینطور بیان شد که: گاهی دروغ گفتن ترسِ کمتری از آن احساس تنهایی دارد که ممکن است با دروغ نگفتن سراغمان بیاید.
قطعاً با دنبال کردن خط زندگی سام شما متوجه گذر و عبور از راه های فرعی درست می شوید. 
صرفاً نویسنده نوشته است. 
در این که،، این کتاب به هدف خود رسیده شکی نیست! پوچ گرایی.
ادبیات پوچ گرایانه در این کتاب به خوبی نمود دارد. 
هدف زندگی سام چیست؟ چگونه فردی بی هدف زندگی می کند. ؟
هدف نداشتن یک شخصِ احمق خطرناک تر است یا هدف داشتن او؟
این کتاب نماد از دست دادن فرصت های خوب زندگی و انسانی است.نماد آتشی تمام عیار، بَر تمامِ عیار های بشری است.
در پایان اینکه با خوندن این کتاب تجربه ی جدیدی نصیبتان می شود که بدست نیاوردن این تجربه هم چندان ناراحت کننده نیست.
      

4

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

6 روز پیش

        ما دونوع یا شاید هم سه نوع نویسنده داریم.

نویسندگانی که داستان هایشان شخصیت محور است. یعنی این روایت زندگی شخصیت های داستان و پیش برد زندگی آنها و سرگذشتشان است که شمارا در داستان به جلو می برد.
کتاب در اختیار کاراکتر.

نویسندگانی هم هستند که داستان هایشان ایده محور است. مغز اصلی کتاب ایده ی خوبشان است و صفحات کتاب مانند برگ های کاهو به دور این مغز می پیچند و کتاب را شکل می دهند. شخصیت ها به حاشیه رانده می شوند ، به طوری که انگار هر یک خلق شدند تا فقط پیرنگ را به جلو سوق دهند.
کاراکتر در اختیار کتاب.
دسته سوم نویسندگان هم، نویسندگانی روان پریش هستند، از این نظر که هم شمارا درگیر حواشی شخصیت های کتابشان می کنند هم در تله ی پیرنگ خوبشان می افتید. یعنی شما هنگام خواندن چنین کتاب هایی باید در آن واحد تمرکزتان را در چند جهت مختلف حفظ کنید.

"خانه ی خواب" کتابی شخصیت محور است.

به شخصه کتاب برایم جان فرسا بود (نه در تمام طول داستان)(کتابی که به طبعم خوش بیاید انقدر خواندنش برایم طولانی نمی شود). به چند دلیل، من از کتاب های شخصیت محور لذت نمی برم. به عقیده ی شخصی بنده ما به هرحال در روزمرگی های خود گُم هستیم. کافی است یک روز را در مترو، بازار، صف نانوایی و ...بگذرانیم تا شب که به خانه برمی گردیم داستان زندگی بیش از ۲۰ نفر را شنیده باشیم.
اما فقط در یک صورت با کتاب های شخصیت محور(کاراکتر محور) ارتباط خوبی برقرار می کنم. درصورتی که نویسنده سیاست قابل بحث، پیام خاص یا حرفی زیر پوستی داشته باشد که در لایه های مختلف زندگی کاراکتر ها پنهان کرده تا خواننده آنرا کشف کند و با پی بردن به آن، به موفقیتی در خواندن کتاب دست یافته باشد.
در وهله ی اول شاید شماهم مثل من و خیلی های دیگر جذب ایده ی مخاطب پذیر کتاب شوید.
 اما داستان حول محور عده ای می گذرد که به زندگیشان در دو زمان گذشته(دوران جوانایی) و حال( اواخر جوانی(بزرگسالی) و شروع میانسالی_شان) پرداخته شده است.
هر کدام به نوعی درگیر مشکلاتی در روند خوابشان هستند.
بی خوابی، خواب آلودگی، حملات خواب، فلج خواب و ...
نویسنده یکی به نعل می زد یکی به میخ.
هم می خواهد ایده ی خوبش را که چندجا در پیرنگ از نفس می رود پر رنگ کند، هم در تلاش است روایت زندگی این همه شخصیت را که وسط صفحات کتاب ول کرده، سرگردون رها نکند و به آنهاهم بپردازد. که بیشتر دست به تحریر زندگی نه چندان جذاب و بی هیجان کاراکتر ها برده است.

اگر کتاب را به سه قسمت تقسیم کنیم...کاراکتر های: سارا، گریگور، رابرت، ورونیکا از همان بخش اول وارد داستان می شوند؛ که من حقیقتاً از شخصیت پردازی ضعیف و سرنوشت مبهم ورونیکا ناراضی هستم.
شخصیت پردازی گریگور خوب بود اما ایده ی پیرنگ که بخش عظیمش به دوش گریگور بود ناامید کننده خاتمه یافت.

شخصیت ها در نیمه ی دوم کتاب ایفای نقش بسیار خوبی داشتند.
اما من فقط در یک مورد از بین شخصیت های خلق شده در بخش سوم کتاب از نویسنده گله مند شدم. آن هم اسم ناملموس کارن بلامی بود .که کی بود؟ چی شد؟ چرا...چرا اصلا بجای کارن بلامی از اسم یکی از کاراکتر های کمتر پرداخته شده مثل ورونیکا (با پیوند زدن داستان زندگی اش به پرونده ی ذکر شده )استفاده نکرد؟!
کتاب گره ای بجز پرونده ی بدون تعلیق استفن وب نداشت.
اول کتاب را بخاطر ایده اش شروع می کنید. نیمه ی اول کتاب را که تمام می کنید( حدودا صد صفحه)، باقی کتاب را نه بخاطر بسط و گسترش خوب ایده بلکه بخاطر اینکه ببینید زندگی هر یک از این همه کاراکتری که خلق شده به کجا قرار است ختم شود دنبال خواهید کرد.
      

21

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

6 روز پیش

        از آخرین کتابی که به بررسی اش پرداختم چند مدت طولانی می گذرد. شاید هم من اینطور گمان می کنم. اما به هر جهت در نوشتن بررسی این کتاب خیلی به خود سخت گرفتم.  پیش از این درباره‌ی کتاب "زن در ریگ روان" کوبوآبه هم موفق نشدم نظر خود را تحریر کنم.
به هرحال با تمام کمی و کاستی ها این بررسی را شروع می کنیم:
چهارمین عصر بینایخ...من با عنوان آدم ماهی موافق تر هستم.نه اینکه سلیقه ی نویسنده را زیر سوال برده باشم.ابداً. اما اگر خودِ شخص کوبوآبه هم چنین اسمی را می شنید مطمئنم رای به پسندیدن می گذاشت. از دید بنده "آدم ماهی" انتخاب هوشمندانه و دلچسبی برای نام کتاب است.
همیشه سخن مترجم برایم دارای اهمیت بوده و هست. مقدمه ی شیوا مقانلو بسیار مفید، به جا، بدون زیاده‌گویی های معمول و حتی می توان گفت پیش از شروع کتاب خواندن مقدمه اش بسیار لازم است.
همانطور که شاید برای خیلی‌هایمان پیش آمده باشد( و پیش می آید؛) زمان هایی هست که تنها با در دست گرفتن یک کتاب نجواهایی در سرمان می پیچد:«حتم دارم بهترین کتابی می شود که تا به حال خواندم»،«برخلاف طرح جلدش باید داستان گیرایی داشته باشد»،« مطمئنم قرار است امواج واژگان تازه‌ی بی شماری از سوی کتاب به سمت من روانه شوند» و ...
پیش از شروع این کتاب حس می کردم خواندنش چندان ساده نیست. و بله! در جریانِ کتاب قرارگرفتن و با آن همسو شدن بسیار سخت بود، امّا این سختی دشوار نبود؛ بلکه چون با عنصر تحریک کننده کنجکاوی همدست شده بود شیرین هم می نمود. البته این شیرینی تا بخشی از کتاب همراهمان بود و شیرین مزه می شد. اوایل کتاب که سخت خوانده می شد، سخت هم فهمیده می شد. پس از اینکه در جریان اتفاقات قرار گرفتیم کمی هموارتر شد؛ تا شروع صد صفحه ی دوم کتاب که به پرده برداری از آزمایشگاه مخفی و اسرار این‌چنینی می رسیم.
توصیفات از صفحه ی صدوسی تا انتهای صفحه ی دویست وسی‌و‌پنج به حدی زیاد و شور بود که کام خواننده را تلخ می کرد.
(به عقیده ی بنده) بعد از کارلوس روئیث ثافون، کوبوآبه دومین نویسنده ای است که این‌چنین اهل شلوغ‌کاری و توصیف و توضیح است. بحث من این است: انس گرفتن با مسئله ای که در کتاب با آن روبه رو هستیم؛ به خودی خود به قدری سخت است که توصیفاتی این‌چنین ظریف، موشکافانه و جزئی تنها کار را برای مخاطب سخت تر می کند.
برخلاف کتاب پیشینی که از این نویسنده خواندم_زن در ریگ روان_ این ایراد به آن وارد نبود. زیرا بستر آن کتاب بسیار ساده بود. یکی شدن با جهان آن کتاب بسیار سریع اتفاق می افتاد. در آنچنان بستر بی آلایشگی که هدف تنها طرح یک یا تنها دو مفهوم فلسفی_زیستی بود_
( خوگرفتن و انعطاف پذیری انسان در مواجه با شرایط ناشناخته و پیچیده)،( کنایه ای به اسطوره‌ی سیزیف، امید به زندگی و کشف معانی جدید برای زیستن)_حتی توصیف دانه‌ی عرقِ روی پیشانی از لحظه‌ی تراوش تا هنگامی که تسلیم جاذبه ی زمین می شود هم جای مطلب دیگری را تنگ نمی کند. از آن ثقیل تر، باعث دیده نشدن موضوع اصلی نمی شود. اما در این کتاب_ بهتر است نگوییم موضوع اصلی دیده نشد_ بگوییم موضوع یا موضوعات اصلی برای خفه نشدن زیر بار توضیحات و توصیفات عملاً در جنگ و تقلا بودند. همین تلاش مداوم برای در دست نگه داشتن رشته ی اصلی موضوع باعث می شد که از سرعت خوانش هم کاسته شود و برای من اصلاً خوشایند نبود.
بپردازیم به بن‌مایه داستان: این بخش را بی مقدمه تحریر می کنم.
واکنش پروفسور کاتسومی به عنوان شخصی که با حقیقتِ "نابودی و تغییر گونه‌ی انسانِ کنونی" مواجه شده بود؛ بسیار باور پذیر و به جا بود. پروفسور کاتسومی نمونه بارز شخص یا اشخاصی است که دستمایه اهداف و مقاصد سیاسی سرمایه داران می شوند. 
ناگفته نماند، همان نهنگی که گروهِ معرف جامعه سرمایه داران(تانوموگی،تومویاسو،پروفسور یاماموتو) از این آب درحالِ گل‌آلود شدن صید کردند، در انتها خودشان را می بلعد.
در ارتباط با پیشگوییِ مسکوی شماره دو: خب بله! بسیار منطقی است که در آن زمان (1962) نویسنده چنان می پنداشته که کمونیسم بر جهان مسلط خواهد شد و تمام حکومت های جهان کمونیسمی خواهند شد. اما ما مخاطبانِ کتاب در این عصر می دانیم که چنین نشده است. با طنزی کنایی که ارجاع به بخشی از داستان هم دارد می توان گفت با بالا آمدن سطح آب های آزاد نه تنها پیشگویی ماشین های مسکو را بلکه خود شوروی را هم آب با خود شست و برد.به بخش سوم و پایانی این بررسی رسیدیم. کالبدِ دو هدف نویسنده از ساخت و پرداخت این رمان را می شکافیم و سپس این آدم ماهی را به آب های دوردست حافظه می سپاریم.
یکی از اهداف پررنگ نویسنده نوشتن بستری بوده است که در آن خطی بودن زمان را زیر رادیکال نقض ببرد. راوی و روایت هر دو در زمان حال به سر می برند. اما پیشروی نمودار زندگی بر حسب زمان به صورت خطی یا حتی ثابت نیست. بلکه برای هر کدام از مضامین زمان( گذشته،حال، آینده) یک نمودار مجزا وجود دارد؛ که با روی هم افتادن این سه نمودار علاوه بر معنای زمانی، برمبنای محور زندگی هم تعریف پذیر می شوند.
ساده تر بگویم: هر نمودار به خودی خود در زندگی معنا نمی شود. زیرا گذشته به صرف اینکه گذشته است هیچ معنا و مفهومی برای انسان ندارد. این زمانی که ما آن را گذشته می نامیم، در روزگاری حال معنا می شده و کمی قبل تر از آن معنای آینده می داده و جلوتر که آمدیم رخت ماضی و گذشته بر تن کرده است. 
در چهارچوب محور زندگی برحسب زمان،"حال" یک نمودار سینوسی است که تا بینهایت جریان دارد و آینده به صورت یک نمودار کسینوسی از زیرِ سینوسِ حال شروع به رشد می کند و همینطور که دور محور حال می پیچد گاهی هم با آن برخورد می کند. این  نقاط برخورد همان لحظاتی در زندگی هستند که تمام فکر و ذهن ما معطوف به آینده است؛ در حالی که در "اکنون"ترین حال ممکن به سر می بریم. اینجا آینده بخشی از حال شده است. چه بسا که گاهی آینده از دَم پیشی می گیرد و ما در حال تخیل در زیستگاه آینده هستیم و انگار حالا این زندگی حال است که در زیر متن جریان می یابد. اما گذشته کدام نمودار است؟
گذشته یک کُتانژانت است. خط هایی منظم و متناوب از زمان که همیشه دور از حال و آینده به سر می برند. خیلی دور تر از آینده شروع می شود. لحظه ای به حال بدل می شود( نقطه ی برخورد نمودار کتانژانت و سینوس) و باز سپس دور می شود و با گذشتن، گذشته بودنش را به رخ می کشد. هر از گاهی این نمودار کتانژانت مثل یک فکر احمقانه از دور دست می آید؛ جرئت انجام آن فکر احمقانه لحظه ی حالمان را می سازد. سپس در قالبِ تجربه دور و دور تر می شود. در کتاب "آدم ماهی" حال را روایت می کنند امّا شما تماماً درگیر آینده هستید. این پیچ و واپیچ نمودارهای زمان را به دور هم حس می کنید. در نهایت در می یابید که، زمان به هیچ وجه نمی تواند سیر خطی داشته باشد!
دومین هدفِ نویسنده به تصویر کشیدن یک پیشرفت علمی فوق بشری است. این واقعیت که با پیشرفت های عجیب و سریعِ حال حاضر در دنیا نمی شود آینده ی متصوره در کتاب را به کلی تخیلی دانست و تماماً رد کرد...دقیقاً همین نکته...نقطه‌ی ترسناک ماجراست. نمونه چیزهایی که نویسنده از آن ها دم می زند را اکنون مقابل چشمانمان داریم. ابرکامپیوتر پیشگو را با کمی احتیاط می توان هوش مصنوعی(Ai) دانست و پرورش جنین در بسترهای آزمایشگاهی را هم کمی محتاط تر می توان به آزمایش های کشت جنین در آزمایشگاه های رویانِ امروزه ربط داد.

تلاش بر این بود که تمام لایه های این کتاب را مورد بررسی قرار دهیم. خوشبختانه این اسارتِ قلم کوبوآبه است که مخاطب را تا مدت ها اسیر جوانب مختلف آثار خود می کند.

[ آدم ماهی_ کوبوآبه ]
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.