وقتی اثری هنری بودم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
103
خواهم خواند
45
نسخههای دیگر
توضیحات
وقتی اثر هنری بودم سال 2003 منتشر شد، رمانی با تلفیق مکاتب کلاسیک و مدرن و شخصیت هایی که نام های اساطیری و معاصر دارند. اشمیت در این رمان نشان می دهد که چگونه اندیشه به سان زندگی و طبیعت از درون به برون می رود، پیش از آن که از برون به درون آید. و اندیشیدن در خلأ آغاز می شود و از تهی به پُری می رسد و می تواند بار دیگر در تهی فروافتد. اشمیت معترض به هنرمندان معاصری است که با فرصت طلبی، بیشتر به تجارت آثار خود می پردازند و ارزشی برای هنر و مخاطبان خود قائل نیستند. او با لحن نیشخندآمیزی نگاه دیگران را بررسی می کند که، بدون توجه به محتوای یک اثر، پیوسته اجسامی بدون رو را برای کلکسیون های خود جمع آوری می کنند. داستان با ماجرای جوانی بیست ساله (تازیو) آغاز می شود که، در آستانه خودکشی، بر لبه صخره ای ایستاده و قصد دارد خود را به پایین پرتاب کند، اما ناگهان صدایی می شنود که از او بیست و چهار ساعت فرصت می خواهد.او قربانی شده. بهتر بگویم، قربانی خطابه های عصر ما. به ما می فهمانند که ظاهر مهم است. پیشنهاد می کنند که چیزهای زیادی خریداری کنیم. اجناس جدید بازار را بخریم. باید ظاهرمان، لباس هایمان، غذاهایی که می خوریم، آرایشی که می کنیم، وسایل، اتومبیل، لوازم زیبایی، لوازم سلامتی، و موقعیت اجتماعی ما مناسب باشد. باید به سرزمین های دور سفر کنیم. عمل های جراحی انجام بدهیم. آدام هم مثل بقیه در دام این حرف ها گرفتار شد. او وقتی نمی توانست در میان این چهره های رنگارنگ خودش را پیدا کند، شیادی به او پیشنهاد داد چهره ی تازه و جذابی برایش بسازد که او با آن احساس خوشبختی کند. بعد هم فهمید که در این بن بست گیر افتاده. درست همان موقع بود که من با او آشنا شدم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به وقتی اثری هنری بودم
نمایش همهلیستهای مرتبط به وقتی اثری هنری بودم
یادداشتها
1401/6/6
10
1403/3/14
8
1403/6/2
2
1403/5/15
3
1401/4/24
4
1403/8/28
0
1402/1/18
0
1403/8/24
هانیبال میخواست لحظه هایی را که هوا از آن دریا و زمین نیست بکشد، همان که هوای ساحل است. دو چیز وجود داشت که از کشیدن آن پرهیز میکرد: هوای وسط دریا، که هوای سبک سرتاسر دریا بود، شور و یددار و به رنگ آبی آسمانی. همینطور هوای خشک، سنگین، شرجی، عطرآگین، که از آن بوی خاک، گیاهان و فعالیت انسان بلند میشد و بیشتر به دهان در حال نفس کشیدن می مانست تا اینکه هوا باشد. او دوست داشت هوای مجاور ساحل را بکشد، هوای ساحل، هوای خرچنگ ها و خزه ها، همان جایی که دو جهان به هم پیوند میخورند. برای اینکار او توانست تا فرا رسیدن شب، رنگ های سبز، قهوه ای و آبی را در هم بیامیزد. . . . . هانیبال: راستی متوجه نشدم چرا همین نام را روی تو هم گذاشته. "من آدام بیس هستم" هانیبال صورتش را میان دستهایش پوشاند "خدای من، چه کار کردم؟" اشکهایش دستهایم را خیس کرده بود. به طرف فیونا برگشتم تا برای توضیح دهد چه اتفاقی افتاده او به من گفت: "پدرم نابیناست"
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0
1402/11/19
23
1400/12/3
0