یادداشت Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

Reyhaneh mirzaei

1404/7/26 - 00:10

        ما دونوع یا شاید هم سه نوع نویسنده داریم.

نویسندگانی که داستان هایشان شخصیت محور است. یعنی این روایت زندگی شخصیت های داستان و پیش برد زندگی آنها و سرگذشتشان است که شمارا در داستان به جلو می برد.
کتاب در اختیار کاراکتر.

نویسندگانی هم هستند که داستان هایشان ایده محور است. مغز اصلی کتاب ایده ی خوبشان است و صفحات کتاب مانند برگ های کاهو به دور این مغز می پیچند و کتاب را شکل می دهند. شخصیت ها به حاشیه رانده می شوند ، به طوری که انگار هر یک خلق شدند تا فقط پیرنگ را به جلو سوق دهند.
کاراکتر در اختیار کتاب.
دسته سوم نویسندگان هم، نویسندگانی روان پریش هستند، از این نظر که هم شمارا درگیر حواشی شخصیت های کتابشان می کنند هم در تله ی پیرنگ خوبشان می افتید. یعنی شما هنگام خواندن چنین کتاب هایی باید در آن واحد تمرکزتان را در چند جهت مختلف حفظ کنید.

"خانه ی خواب" کتابی شخصیت محور است.

به شخصه کتاب برایم جان فرسا بود (نه در تمام طول داستان)(کتابی که به طبعم خوش بیاید انقدر خواندنش برایم طولانی نمی شود). به چند دلیل، من از کتاب های شخصیت محور لذت نمی برم. به عقیده ی شخصی بنده ما به هرحال در روزمرگی های خود گُم هستیم. کافی است یک روز را در مترو، بازار، صف نانوایی و ...بگذرانیم تا شب که به خانه برمی گردیم داستان زندگی بیش از ۲۰ نفر را شنیده باشیم.
اما فقط در یک صورت با کتاب های شخصیت محور(کاراکتر محور) ارتباط خوبی برقرار می کنم. درصورتی که نویسنده سیاست قابل بحث، پیام خاص یا حرفی زیر پوستی داشته باشد که در لایه های مختلف زندگی کاراکتر ها پنهان کرده تا خواننده آنرا کشف کند و با پی بردن به آن، به موفقیتی در خواندن کتاب دست یافته باشد.
در وهله ی اول شاید شماهم مثل من و خیلی های دیگر جذب ایده ی مخاطب پذیر کتاب شوید.
 اما داستان حول محور عده ای می گذرد که به زندگیشان در دو زمان گذشته(دوران جوانایی) و حال( اواخر جوانی(بزرگسالی) و شروع میانسالی_شان) پرداخته شده است.
هر کدام به نوعی درگیر مشکلاتی در روند خوابشان هستند.
بی خوابی، خواب آلودگی، حملات خواب، فلج خواب و ...
نویسنده یکی به نعل می زد یکی به میخ.
هم می خواهد ایده ی خوبش را که چندجا در پیرنگ از نفس می رود پر رنگ کند، هم در تلاش است روایت زندگی این همه شخصیت را که وسط صفحات کتاب ول کرده، سرگردون رها نکند و به آنهاهم بپردازد. که بیشتر دست به تحریر زندگی نه چندان جذاب و بی هیجان کاراکتر ها برده است.

اگر کتاب را به سه قسمت تقسیم کنیم...کاراکتر های: سارا، گریگور، رابرت، ورونیکا از همان بخش اول وارد داستان می شوند؛ که من حقیقتاً از شخصیت پردازی ضعیف و سرنوشت مبهم ورونیکا ناراضی هستم.
شخصیت پردازی گریگور خوب بود اما ایده ی پیرنگ که بخش عظیمش به دوش گریگور بود ناامید کننده خاتمه یافت.

شخصیت ها در نیمه ی دوم کتاب ایفای نقش بسیار خوبی داشتند.
اما من فقط در یک مورد از بین شخصیت های خلق شده در بخش سوم کتاب از نویسنده گله مند شدم. آن هم اسم ناملموس کارن بلامی بود .که کی بود؟ چی شد؟ چرا...چرا اصلا بجای کارن بلامی از اسم یکی از کاراکتر های کمتر پرداخته شده مثل ورونیکا (با پیوند زدن داستان زندگی اش به پرونده ی ذکر شده )استفاده نکرد؟!
کتاب گره ای بجز پرونده ی بدون تعلیق استفن وب نداشت.
اول کتاب را بخاطر ایده اش شروع می کنید. نیمه ی اول کتاب را که تمام می کنید( حدودا صد صفحه)، باقی کتاب را نه بخاطر بسط و گسترش خوب ایده بلکه بخاطر اینکه ببینید زندگی هر یک از این همه کاراکتری که خلق شده به کجا قرار است ختم شود دنبال خواهید کرد.
      
198

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.