به نام آنکه جان را فکرت آموخت
یکی از آن کتابهایی بود که بدون وقفه خوانده شد. نثر روان و دلنشین همراه با داستانی که نمی توانست رها شود. روایتی جذّاب از دلدادگی، تحقیر و تلافی. از عشق های نافرجامی که تکبّر و فاصلهٔ طبقاتی تنها دلیل آن بود. غرورهایی که زیر پای متومّلین خُرد شد و منشأ شکل گیری انتقام هایی نفرت انگیز گردید و در نهایت انتقام گیرنده نیز به آرامش نرسید و این عشق بود که هرگز نه مُرد و نه میراند بلکه زنده ماند و به همهٔ کاراکترهای قصّه نیز حیات بخشید.
دلم نمی خواد یادداشتی بنویسم که اصل ماجرا رو فاش کنه چون واقعا حِیفه جالبه که هیچ بُریده ای هم نتونستم ازش دربیارم. پس اگه فرصت کردید حتماً این کتاب رو بخونید.