به نام آنکه جان را فکرت آموخت
نمایشنامه ای شیرین، زیبا و نه چندان طولانی که شما را خسته کند. با ترجمه قدیمی و دلنشین آقای عبدالحسین نوشین که دیالوگها رو با هنرمندی تمام برای ما ایرانیان جذاب و قابل فهم کرده بود بی آنکه به اصل آن خدشه ای وارد شده باشد یا رسم امانتداری در ترجمه نادیده گرفته شود.
از همه بیشتر حاضر جوابی های بِئاتریس و بِندیک رو در برابر هم خیلی دوست داشتم ولی از ازدواج شون زیاد خوشم نیومد.
و در آخر مثل تمام آثار شکسپیر، حقیقت چون چراغی که هرگز خاموش نمی شود در بستر زمان خود را نمایان ساخت و دروغ و تزویر خیالی بیش نبود و در تاریکی محو شد.
"لئوناتو: آهای بئاتریس تو خیلی بدبینی و همه چیز را تیره و تار می بینی.
بئاتریس: گناه از چشم من نیست، از آن چیزیست که اینطور به چشم من می آید."
آری بدی از جنس تاریکی ست و وجود خارجی ندارد و ما فکر می کنيم که چیزی دیده ایم. حق بیاید قطعاً باطل نابود است. نور بیاید ظلمتی دیگر نخواهد بود. نگاه شکسپیر به دنیا از جنس نگاه انسانهای آسمانی ست.