یادداشت عصماء
3 روز پیش
به نام آنکه جان را فکرت آموخت نمایشنامه ای شیرین، زیبا و نه چندان طولانی که شما را خسته کند. با ترجمه قدیمی و دلنشین آقای عبدالحسین نوشین که دیالوگها رو با هنرمندی تمام برای ما ایرانیان جذاب و قابل فهم کرده بود بی آنکه به اصل آن خدشه ای وارد شده باشد یا رسم امانتداری در ترجمه نادیده گرفته شود. از همه بیشتر حاضر جوابی های بِئاتریس و بِندیک رو در برابر هم خیلی دوست داشتم ولی از ازدواج شون زیاد خوشم نیومد. و در آخر مثل تمام آثار شکسپیر، حقیقت چون چراغی که هرگز خاموش نمی شود در بستر زمان خود را نمایان ساخت و دروغ و تزویر خیالی بیش نبود و در تاریکی محو شد. "لئوناتو: آهای بئاتریس تو خیلی بدبینی و همه چیز را تیره و تار می بینی. بئاتریس: گناه از چشم من نیست، از آن چیزیست که اینطور به چشم من می آید." آری بدی از جنس تاریکی ست و وجود خارجی ندارد و ما فکر می کنيم که چیزی دیده ایم. حق بیاید قطعاً باطل نابود است. نور بیاید ظلمتی دیگر نخواهد بود. نگاه شکسپیر به دنیا از جنس نگاه انسانهای آسمانی ست.
(0/1000)
عصماء
2 روز پیش
1