یادداشت عصماء
1404/1/17
به نام آنکه جان را فکرت آموخت عشق و جنون... کلماتی که در کنار هم آن هم در ورزش کوهنوردی، از دید من شاید مساوی باشد با مرگ احتمالی. اصلاً عشق با جنون هم خوانی ندارد. عشق از جنس آگاهی ست و جنون از جنس غفلت. در تمام شئونات زندگی، این عشق عاقلانه است که غوغا می کند. منطقی به زندگی من حاکم است که تا کاری با عقلم جور نیاید انجامش نمی دهم حتّی عبادات یومیه. خیلی ها می گویند اینطور زندگی کردن کِسِل کننده است ولی من دوستش دارم. سالهای سال است که در کنار دیگر کارهای زندگی، کوهنوردی هم می کنم ولی معنی این سخنان بعضی را نمی فهمم که من عاشق این ورزشم و دلم می خواهد در کوهستان بمیرم. (عزیز من می روی در کوه دچار حادثه می شوی و برای نیروهای امداد و همنوردانت زحمت و یک عُمر داغ و گرفتاری برای خانواده ات درست می کنی) دوست ندارم دست به هر خطری بزنم ریسک کنم تا زمانی نامم جاودانه شود. ترجیح می دهم در گمنامی بمیرم امّا آنقدر زنده بمانم و به مردم خدمت کنم تا آنها در خفا و در اعماق قلب شان مرا دعا کنند. و در آخر این نسخه ای نیست که برای دیگران بپیچم و فاز نصیحت بر دارم هر کس بهتر می داند با زندگیش چه معامله ای بکند. پ ن: این یادداشت به کتاب فوق ربطی ندارد و تنها در برگیرنده نظر شخصی من است.
(0/1000)
نظرات
1404/1/21
خدا حفظتون کنه و حال خوشتون مستدام بمونه با عشق و همه اونچه حالتون رو خوب میکنه 📗💚🍏🌿
2
1
عصماء
1404/1/21
1