«ویولن زن روی پل» یک حرکت انتحاری از خسرو باباخانی است. روایت صادقانه و شجاعانه نویسنده از اعتیاد خودش. صداقتی که وسط تلخیها و تاریکیها، آدم را پس نمیزند؛ گاهی میخنداند و گاهی زیباییها اشک را سرازیر میکنند.
کتاب به شانزده فصل کوتاه تقسیم شده. شانزده فصلی که پر از حس و تصویر است. نه زیاده گویی دارد و نه سختخوان است. چون نویسنده استاد داستاننویسی است و کتابها دارد. در نیمه اول کتاب، تصویرها و حسها زجرآورند و ناامیدی و بیپناهی و تنهایی آدم معتاد را جار میزنند. نیمه دوم اما نور میتابد به دنیای اعتیاد. نویسنده توی بخش «کژراهه» اینگونه دنیای اعتیاد را خلاصه کرده:
«کوتاهترین دیوار مال معتاد است. همه میخواهند سرش کلاه بگذارند. تحقیر و توهین خیلی طبیعی است. اتهام زدن، ترساندن، تهدید کردن، حقش را خوردن، توی سرش زدن خیلی عادی است. خیلی وقتها آبرویشان را میبرن؛ پولشان را میبرند؛ کتکشان هم میزنند. معتاد بدبخت نه جانش را دارد اعتراض کند، نه زورش را دارد تلافی کند. همه توی سرش میزنند. همه، مامورها، پزشکها، ساقیها، افراد خانواده، اقوام...»
و این دنیا با صداقتی ایثارگونه روایت میشود. خسرو باباخانیِ به نور رسیده، دو چیز را موثر میداند در رهایی: "اول اینکه هر چیزی راهکاری دارد و هر قفلی کلیدی؛ دوم، مقدم بودن عمل بر حس. یعنی ننشینید و منتظر نمانید حس انجام عمل ظاهر شود بعد دست به کار شوید. بلکه برعکسش عمل کنید. خواهید دید حسش به وجود می آید." نوع روایت اما گلوگیر است. چرا که داستان نمیخوانیم و همهاش واقعیت است و طعم تلخ گرفتاری زیر زبان میآید. مثل این قسمت از بخش «لژیون»:
«محسن هر کار ضد اخلاقی و خلافی که بگویید کرده است؛ از دزدی و هیزی بگیر تا چاقوکشی و موادفروشی، حداقل یکبار همه اثاث خانه را فروخته است. دو سه بار با چاقو پدر و برادرش را مجروح کرده. صدبار شیشه ما و همسایه را شکسته. یکبار درِ حیاط را کند و برد خلازیر فروخت...»
اگر برایتان جالب است بدانید که امثال محسن چه زجری میکشند و چطور میتوانند به سمت نور سفر کنند، روایتِ زلال خسرو باباخانی را بخوانید و کمی طعم رهایی آن آدمها را مزه کنید.