معرفی کتاب کرولاین اثر نیل گیمن مترجم سعید توانایی مروی

کرولاین

کرولاین

نیل گیمن و 3 نفر دیگر
4.0
136 نفر |
32 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

314

خواهم خواند

98

ناشر
افراز
شابک
9789642430642
تعداد صفحات
168
تاریخ انتشار
1391/12/15

توضیحات

        کرولاین پرسید :« خواهش می کنم لااقل اسمتو بگو ؟»
- ببین اصلا اسمم کرولاینه باشه ؟
گربه خیلی با دقت خمیازه ی آرومی کشید جوری که رنگ صورتی حیرت آور دهن و زبونش دیده شد ؛ بعد گفت :« گربه ها اسم ندارن .» کرولاین گفت : « ندارن؟» گربه گفت :« نه اسم مال شما آدماس که نمی دونین  کی هستین اما ماگربه ها می دونیم کی هستیم واسه همین احتیاجی به اسم نداریم.»
      

پست‌های مرتبط به کرولاین

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          " کورالاین "

چشم داریم، اعصاب داریم
دم داریم، دندان داریم
هرچه حقیقت باشد،  گیرت می آید
وقتی برخیزیم از آن زیر زیر ها.


کورالاین با پدر و مادرش به خانه جدید نقل مکان می کند.
خانه ای در مکانی که انگار مه  و سایه ای عظیم تمام آن را فرا گرفته است. خانه ای که دو ساختمان عجیب  ، اولی بلند  طوری که اگر نگاهش کنی باخود می گویی ممکن است در همان لحظه  فرو بریزد  و دیگری همانند زیر زمینی که به آن چسبیده است  که در محوطه اش چاهی عجیب وجود دارد. خانه ای که در یکی از راهرو هایش در کوچک عجیبی وجود دارد.

پدر و مادر کورالاین هرکدام سخت مشغول کار خود هستند به طوری که دیگر حتی وقتی برای غذا درست کردن ندارند بنابراین حوصله کورالاین همیشه سر می رود.  با وجود این ،خانه هم که نه اتاق خواب خوبی دارد نه محلی برای سرگرمی حوصله کورالاین بیشتر سر می رود.پس به دنبال جایی ،کسی یاچیزی برای سرگرمی می گردد.
 ابتدا به بیرون می رود.گربه ای سیاه رنگ را می بیند سعی می کند گربه را بگیرد اما گربه فرار می کند.به سمت ساختمان بلند می رود. مردی به شدت لاغر و قدبلند با روبدوشام قرمز رنگی در را باز می کند و می گوید : موش ها هنوز برای نمایش حاضر نیستند کارولاین، برو و چند روز بعد بیا.
کورالاین تعجب می کند. اسم اورا از کجا می دانست؟ 
اما او کورالاین است نه کارو لاین!
به ساختمان زیر زمین مانند می رود، در آن خانه دو خواهر زندگی می کنند که سال ها پیش بازیگر تئاتر بودند، خانم اسپینک و فورسیبل .  کورالاین فنجانی چای در خانه آنها می خورد .آنها به او اخطار می دهند که نباید به سمت چاه محوطه برود و سنگ توخالی را به او می دهند. کورا لاین هرچه دلیل این کار آنها را می پرسد آنها جواب نمی دهند و  می گویند که خودش زمانی خواهد فهمید.
چند روز میگذرد.  
کورالاین که از همان روز اول که به این خانه آمده بودند ، کنجکاوی وصف ناپذیری نسبت به آن دری که در راهرو بود  داشت  از پدرو مادرش می پرسد که آن در به کجا باز می شود و آنها می گویند به هیچ جا چون کلید سیاه رنگ قدیمی را امتحان کرده اند و آن در فقط رو به دیواری با آجر هایی قدیمی باز می شود.
روزی که مادرش برای خرید نهار بیرون می رود و او در خانه می ماند کنجکاوی اش  مانند همیشه بر او غلبه می کند و کلید سیاه رنگ را برمی دارد و سمت در عجیب کوچک می رود. 
در را باز می کند  و در  با کمال تعجب رو به راهرویی درست مثل خانه خودشان باز می شود و بر در دیوار راهرو تابلوی پسر بچه ی خندان با بادکنک قرمزی  (درست مانند همان تابلویی که در خانه ی خودشان وجود دارد)را می بیند البته با این تفاوت که پسر بچه در این قاب در حال گریه کردن است و بادکنک قرمزش هم دیگر وجود ندارد .
        

23

مبینا

مبینا

1403/11/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بعضی کتاب‌ها واقعا نیازی به مرورنویسی ندارند.
خودشون به اندازه‌ی کافی معروف هستن و واقعا هیچکس موقع خوندنشون نگاهی به مرور بقیه نمی‌اندازه. این دقیقا دلیلیه که می‌خوام برای این کتاب مرور بنویسم. تمرین خوبیه دیگه به‌هرحال.

کورالاین دختربچه‌ای باهوش و کنجکاوه که بخوام به صورت خلاصه بگم، دختربچه‌ست! دوست داره بره بگرده، بازی رو به مدرسه ترجیح می‌ده، دوست داره لباسای خاص بپوشه، به چیزای خاصی تو دنیای اطرافش توجه می‌کنه که شاید توجه بقیه رو جلب نکنه و دلنشینه. شخصیتیه که هم‌ذات‌پنداری خواننده رو برمی‌انگیزه. من داستان‌های وحشت خیلی کمی خوندم. شاید کورالاین دومی یا سومی باشه ولی خدایا! به شدت توصیفاتش باعث مور مورم می‌شد. نمی‌ترسیدم‌ ولی توصیفات انقدری کافی بودن که من خواننده نه ازشون خسته می‌شدم نه نیاز به چیز بیشتری داشتم. خیلی راحت تو فضای داستان جا می‌افتم و با کورالاین ادامه می‌دم.
با اینکه کتاب خیلی بلند نیست ولی چندتا نکته‌ی خیلی مهم به ما یاد می‌ده که شاید خیلی وقت‌ها یادمون می‌ره و همین فراموشی باعث کلی دردسره. 

۱. آدم‌ها برای رسیدن به رویاهاشون واقعا هرکاری می‌کنن ولی اگه یه روز از خواب بیدار شن و هرچیزی که رؤیاشو داشتن بهشون داده بشه خیلی خوشحال نمی‌شن. نه چون قدرشو نمی‌دونن‌، بلکه چون دیگه هیچ هدفی تو زندگی ندارن. دیگه رؤیایی براشون نمونده که هر روز صبح این زندگی ملال‌آور رو به خاطرش تحمل کنن.
بیوی تلگرام دوست عزیزی جمله‌ای از دیوید گمله که وقتی کورالاین تو تیکه‌ای از کتاب درباره‌ی رسیدن به رویاش حرف می‌زنه یاد اون افتادم:
"May all your dreams but one come true, for what is life without a dream"
و خب جناب گیمن هم داره تو کورالاین همینو می‌گه.

۲. بخش اعظمی از زندگی ما به خانواده‌مون پیوند داده شده. آدم‌هایی که بیشترین و کمترین شباهت‌ها رو به ما دارن. آدم‌هایی که شاید اگه تو خیابون می‌دیدیمشون دوستشون نمی‌داشتیم. آدم‌هایی که انتخاب شدن تا شاهد بدترین اخلاقیات ما باشن. هرروز. و آدم‌هایی که مجبورن ما رو با وجود این اخلاقیات دوست داشته باشن. مهم نیست چقدر خسته بشیم ازشون یا چقدر آزار ببینیم، نهایتا برای خانواده هرکاری می‌کنیم. (مشخصا کلمه‌ی خانواده شامل بعضی آدم‌ها نمی‌شه، می‌دونید؟ بعضی آدم‌ها رو بکشی هم از توشون خانواده درنمی‌آد)

۳. دوست‌ها. خانواده‌های بدلی یا انتخابی ما. موجوداتی که کنار ما هستن هروقت بهشون نیاز داریم. کمکمون می‌کنن، دوستمون دارن و همراهمون هستن. مهم نیست که چقدر تفاوت سلیقه داشته باشیم و چقدر احمق به نظر بیایم. هیچکدومش مهم نیست. مهم اینه که این موجودات حاضرن فداکاری کنن برامون. حتی اگه کمکی کنه با خوشحالی دوبار انجامش می‌دن. (رفرنس به آهنگ Mercy از Mendas)

۴. زندگی به روال عادیش برمی‌گرده. این حقیقتیه که همیشه می‌شه بهش تکیه کرد. می‌تونیم به دنیا اعتماد کنیم که حتی وقتی زخمی شدیم، زمین خوردیم، نمی‌تونیم بلند شیم و حتی نمی‌خوایم بلند شیم بازم به روال خودش ادامه می‌ده. ممکنه یه روز از شدت ترس سکته کنیم ولی روز بعد دوباره می‌شینیم کنار آدم‌هایی که پیتزا رو با آناناس می‌پزن و از تیکه‌ی آناناس بگذریم. 

۵. وقتی یه اتفاق ترسناکی برامون می‌افته که ازش بی‌خبر بودیم هیچ کاری از دستمون برنمی‌آد، شاید بتونیم فقط وایسیم تا زنبورها نیشمون بزنن چون می‌خوایم کس دیگه‌ای رو نجات بدیم ولی دیگه نمی‌شه ازش ترسید. ترس واقعی اونجاست که مجبوریم برگردیم پیش لونه‌ی زنبورها تا عینکمون رو پیدا کنیم. کورالاین بهمون می‌گه این شجاعته که باعث می‌شه این تصمیم رو بگیریم. شجاعته که برت می‌گردونه به فضایی که ازش می‌ترسی تا باهاش روبه‌رو بشی.

فکر کنم تا فردا می‌تونم درباره‌ی این کتاب صحبت کنم. درباره‌ی تک تک فصل‌هاش. تک‌ تک شخصیت‌هاش. تک تک اتفاقاتش. ولی خب، بسه. شبیه مرور نشد. بیشتر انگار دلم برای نوشتن تنگ شده بود و کورالاین شوق نوشتن و حرف زدن در من ایجاد کرد.
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کورالاین 
مقدمه:
وقتی خوشحالی، که کتاب جدیدی از نویسنده مورد علاقه‌ات در کتابفروشی می‌بینی و آرزو می‌کنی قیمتش مناسب باشد تا بتوانی آن را تهیه کنی.
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
پادکست و ویدیوهای نویسنده از کلاس‌هایش و کتاب اقیانوس انتهای جاده، باعث شد که بی‌وقفه هرجا می‌روم از «نیل گیمن» صحبت کنم. پس در گروهی که فعالیت می‌کنم از گیمن و کتاب‌هایش می‌گویم و مگر می‌شود از گیمن نگویم؟ و مگر می‌شود در جمع کتابخوانی باشی و آن‌ها تورا تشویق نکنند که همخوانی بذاری.
پس در خرداد 1401، کورالاین را با دوستان گروه ادبیات ژانری همخوانی کردیم و عجب همخوانی شد...
ب) معرفی کتاب:
کورالاین یک دختر بچه است که با پدر و مادرش  به خانه‌ای جدید نقل مکان کرده‌اند که یک روز، کورالاین دری را پیدا میکند که رو به دیواری آجری باز می‌شود. وقتی موفق می‌شود در را باز کند، با فضای عجیبی روبه‌رو میشود. در آن دنیای عجیب، کورالاین، پدر و مادر دیگری دارد که تفاوت‌هایی با پدر و مادر اصلی‌اش دارند و هراسان از آن دنیا بیرون می‌آید و به خانه برمی‌گردد. اما متوجه می‌شود که پدر و مادرش ناپدید شدند و آن مادر و پدر جعلی آن‌ها را دزدیده است...
ج) طراحی جلد و صحافی کتاب:
صحافی و طرح جلد پریان واقعا زیباست و تصاویر واقعا زیبایی دارد. نشر پریان در کیفیت ترجمه و در نشر جزو بهترین انتشاراتی‌های ایران هستند. قیمت مناسبی هم دارند.



نتیجه‌گیری:
الف) پیام کتاب:
تخیل کنیم و تخیل کنیم.
همه چیز همیشه برای ما نیستند. 
ب) نقد کتاب:
این کتاب اولین کتابی‌ست که من زبان اصلی آن را مطالعه کردم. صدای گیمن روح انسان را جلا می‌دهد و فرد را تشویق می‌کند کتاب را ادامه دهد. لذتی که کتاب صوتی به من داد خود داستان به من نداد و بنظرم صدای گیمن از داستان کورالاین بهتر است.
اما ترجمه این کتاب را هم مطالعه کردم، هم ترجمه نشر افق هم ترجمه پریان و ترجمه پریان را بیشتر پسندیدم. ترجمه پریان از آقای فرزاد فربد هست و از این ببعد کافی‌ست اسم ایشان را بر کتابی ببینم تا آن را تهیه کنم. 
قلم گیمن به شدت زیباست و چیزی که ترجمه را سخت می‌کند قلم خاصش است، داستان زیباست، روایت زیباست، صدا زیباست(اگر صوتی گوش می‌کنید که بنظرم حتما صوتیش را گوش کنید) اما قلم است که اثر را متمایز می‌کند.
ایرادی نتوانستم به کار بگیرم و از داستان به شدت لذت بردم، ای کاش زمانی که 12 سالم بود این کتاب ترجمه می‌شد و من آن را می‌خواندم تا بیشترین لذت ممکن را ببرم.
ج) در آخر:
من هر وقت کتابی از گیمن می‌خوانم پیامی که از کتاب دریافت می‌کند بی‌شک این است "تخیل کنید"  نمی‌دانم چرا اما همیشه حس می‌کنم گیمن مخاطبش را به بزرگتر فکر کردن و تخیل تشویق می‌کند شاید لازمه تخیل امید باشد و با این‌کار مارا تشویق به امید می‌کند.
واشنگتن پست بهترین تعریف از این کتاب را داشته است «داستانی هیجان‌انگیز، بدیع، هولناک و در نهایت لطیف.»
نکته و فکتی که دوست دارم آن را در اینجا بیان کنم نام شخصیت اصلی یعنی «کورالاین،Coraline» است. گیمن هنگام نوشتن نامه‌ای به دوستش حرف انگلیسی o و a را برعکس نوشته بود و با خودش گفت «کورالاین، شبیه اسم واقعیه انسانه» و این اسم را برای شخصیت اصلی داستانش انتخاب کرد. 
زمانی که با دوستانم کتاب را می‌خواندم از این صحبت شد که بعضی شخصیت‌ها که در انیمیشن هستند در کتاب حضور ندارند و برایشان انیمیشن جذاب‌تر بود. من هنوز وقت نکردم انیمیشن را تماشا کنم اما حتما آن را تماشا می‌کنم.
این کتاب، مناسب کودک است اما برای من بسیار جذاب و دلنشین بود. نمره‌ام به کتاب 4 از 5 است.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

28