کورالاین

کورالاین

کورالاین

نیل گیمن و 1 نفر دیگر
3.9
80 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

184

خواهم خواند

65

شابک
9789643059576
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1386/8/12

توضیحات

        "کورالاین" و والدین پرمشغله اش به تازگی به خانه ای بزرگ و قدیمی نقل مکان کرده اند؛ خانه ای چنان بزرگ که کاوش در گوشه  و کنار آن سرگرمی خوبی برای کورالاین می شود که حوصله اش از تنهایی سررفته است. پشت چهاردهمین در از درهای متعدد خانه، دخترک جهانی به کلی متفاوت کشف می کند؛ دنیایی از رویاهایی که تا به حال دیده است. آن جا حتی، نسخه بدل هایی از پدر و مادرش وجود دارند و مشکل همین جاست. آن ها می خواهند کورالاین را برای خویش داشته باشند و اجازه نمی دهند که او به دنیای واقعی و نزد خانواده اش بازگردد. کورالاین متوجه می شود زن شبیه مادر، در حقیقت یک جادوگر است که پدر و مادر او را ربوده و در شیشه ای کوچک زندانی کرده است. او می فهمد زن جادوگر چند بچه ی دیگر را نیز در طول قرن ها دزدیده و روح آن ها را مسخ کرده است. کورالاین که در ابتدا به هیچ عنوان حاضر به کنار آمدن با زن و مرد وحشتناک نبود، حالا برای نجات جان خانواده اش و آن سه کودک معصوم دست به معامله ای می زند و قرار بر این می شود که اگر کورالاین در بازی بازنده شد برای همیشه به منزله ی فرزند نزد جادوگر باقی بماند ولی اگر برنده شد، جادوگر دست راستش را از دست می دهد و باید همه را آزاد کند. بازی شروع می شود. دخترک باید روح های مسخ شده و پدر و مادرش را بیابد. این کار خیلی به سختی پیش می رود و جادوگر از هیچ  کارشکنی ای دریغ نمی کند. اما کورالاین شجاع، ناامید نشده و بالاخره پیروز شده و همه چیز به حالت عادی خویش بازمی گردد به جز این که جادوگر حاضر به قبول شکست نمی شود. دست راست وی از بدنش جدا شده در دنیای واقعی به هر طرف می رود و سعی دارد آرامش را برهم بزند اما کورالاین با نقشه ای زیرکانه آن را به چاهی عمیق انداخته و روی چاه را با سنگ های سنگین می پوشاند. حالا کورالاین آماده است تا سال تحصیلی جدید را با شادمانی و آرامش آغاز کند.
      

پست‌های مرتبط به کورالاین

یادداشت‌ها

          " کورالاین "

چشم داریم، اعصاب داریم
دم داریم، دندان داریم
هرچه حقیقت باشد،  گیرت می آید
وقتی برخیزیم از آن زیر زیر ها.


کورالاین با پدر و مادرش به خانه جدید نقل مکان می کند.
خانه ای در مکانی که انگار مه  و سایه ای عظیم تمام آن را فرا گرفته است. خانه ای که دو ساختمان عجیب  ، اولی بلند  طوری که اگر نگاهش کنی باخود می گویی ممکن است در همان لحظه  فرو بریزد  و دیگری همانند زیر زمینی که به آن چسبیده است  که در محوطه اش چاهی عجیب وجود دارد. خانه ای که در یکی از راهرو هایش در کوچک عجیبی وجود دارد.

پدر و مادر کورالاین هرکدام سخت مشغول کار خود هستند به طوری که دیگر حتی وقتی برای غذا درست کردن ندارند بنابراین حوصله کورالاین همیشه سر می رود.  با وجود این ،خانه هم که نه اتاق خواب خوبی دارد نه محلی برای سرگرمی حوصله کورالاین بیشتر سر می رود.پس به دنبال جایی ،کسی یاچیزی برای سرگرمی می گردد.
 ابتدا به بیرون می رود.گربه ای سیاه رنگ را می بیند سعی می کند گربه را بگیرد اما گربه فرار می کند.به سمت ساختمان بلند می رود. مردی به شدت لاغر و قدبلند با روبدوشام قرمز رنگی در را باز می کند و می گوید : موش ها هنوز برای نمایش حاضر نیستند کارولاین، برو و چند روز بعد بیا.
کورالاین تعجب می کند. اسم اورا از کجا می دانست؟ 
اما او کورالاین است نه کارو لاین!
به ساختمان زیر زمین مانند می رود، در آن خانه دو خواهر زندگی می کنند که سال ها پیش بازیگر تئاتر بودند، خانم اسپینک و فورسیبل .  کورالاین فنجانی چای در خانه آنها می خورد .آنها به او اخطار می دهند که نباید به سمت چاه محوطه برود و سنگ توخالی را به او می دهند. کورا لاین هرچه دلیل این کار آنها را می پرسد آنها جواب نمی دهند و  می گویند که خودش زمانی خواهد فهمید.
چند روز میگذرد.  
کورالاین که از همان روز اول که به این خانه آمده بودند ، کنجکاوی وصف ناپذیری نسبت به آن دری که در راهرو بود  داشت  از پدرو مادرش می پرسد که آن در به کجا باز می شود و آنها می گویند به هیچ جا چون کلید سیاه رنگ قدیمی را امتحان کرده اند و آن در فقط رو به دیواری با آجر هایی قدیمی باز می شود.
روزی که مادرش برای خرید نهار بیرون می رود و او در خانه می ماند کنجکاوی اش  مانند همیشه بر او غلبه می کند و کلید سیاه رنگ را برمی دارد و سمت در عجیب کوچک می رود. 
در را باز می کند  و در  با کمال تعجب رو به راهرویی درست مثل خانه خودشان باز می شود و بر در دیوار راهرو تابلوی پسر بچه ی خندان با بادکنک قرمزی  (درست مانند همان تابلویی که در خانه ی خودشان وجود دارد)را می بیند البته با این تفاوت که پسر بچه در این قاب در حال گریه کردن است و بادکنک قرمزش هم دیگر وجود ندارد .
        

22