یادداشت مبینا

مبینا

مبینا

1403/11/22

        بعضی کتاب‌ها واقعا نیازی به مرورنویسی ندارند.
خودشون به اندازه‌ی کافی معروف هستن و واقعا هیچکس موقع خوندنشون نگاهی به مرور بقیه نمی‌اندازه. این دقیقا دلیلیه که می‌خوام برای این کتاب مرور بنویسم. تمرین خوبیه دیگه به‌هرحال.

کورالاین دختربچه‌ای باهوش و کنجکاوه که بخوام به صورت خلاصه بگم، دختربچه‌ست! دوست داره بره بگرده، بازی رو به مدرسه ترجیح می‌ده، دوست داره لباسای خاص بپوشه، به چیزای خاصی تو دنیای اطرافش توجه می‌کنه که شاید توجه بقیه رو جلب نکنه و دلنشینه. شخصیتیه که هم‌ذات‌پنداری خواننده رو برمی‌انگیزه. من داستان‌های وحشت خیلی کمی خوندم. شاید کورالاین دومی یا سومی باشه ولی خدایا! به شدت توصیفاتش باعث مور مورم می‌شد. نمی‌ترسیدم‌ ولی توصیفات انقدری کافی بودن که من خواننده نه ازشون خسته می‌شدم نه نیاز به چیز بیشتری داشتم. خیلی راحت تو فضای داستان جا می‌افتم و با کورالاین ادامه می‌دم.
با اینکه کتاب خیلی بلند نیست ولی چندتا نکته‌ی خیلی مهم به ما یاد می‌ده که شاید خیلی وقت‌ها یادمون می‌ره و همین فراموشی باعث کلی دردسره. 

۱. آدم‌ها برای رسیدن به رویاهاشون واقعا هرکاری می‌کنن ولی اگه یه روز از خواب بیدار شن و هرچیزی که رؤیاشو داشتن بهشون داده بشه خیلی خوشحال نمی‌شن. نه چون قدرشو نمی‌دونن‌، بلکه چون دیگه هیچ هدفی تو زندگی ندارن. دیگه رؤیایی براشون نمونده که هر روز صبح این زندگی ملال‌آور رو به خاطرش تحمل کنن.
بیوی تلگرام دوست عزیزی جمله‌ای از دیوید گمله که وقتی کورالاین تو تیکه‌ای از کتاب درباره‌ی رسیدن به رویاش حرف می‌زنه یاد اون افتادم:
"May all your dreams but one come true, for what is life without a dream"
و خب جناب گیمن هم داره تو کورالاین همینو می‌گه.

۲. بخش اعظمی از زندگی ما به خانواده‌مون پیوند داده شده. آدم‌هایی که بیشترین و کمترین شباهت‌ها رو به ما دارن. آدم‌هایی که شاید اگه تو خیابون می‌دیدیمشون دوستشون نمی‌داشتیم. آدم‌هایی که انتخاب شدن تا شاهد بدترین اخلاقیات ما باشن. هرروز. و آدم‌هایی که مجبورن ما رو با وجود این اخلاقیات دوست داشته باشن. مهم نیست چقدر خسته بشیم ازشون یا چقدر آزار ببینیم، نهایتا برای خانواده هرکاری می‌کنیم. (مشخصا کلمه‌ی خانواده شامل بعضی آدم‌ها نمی‌شه، می‌دونید؟ بعضی آدم‌ها رو بکشی هم از توشون خانواده درنمی‌آد)

۳. دوست‌ها. خانواده‌های بدلی یا انتخابی ما. موجوداتی که کنار ما هستن هروقت بهشون نیاز داریم. کمکمون می‌کنن، دوستمون دارن و همراهمون هستن. مهم نیست که چقدر تفاوت سلیقه داشته باشیم و چقدر احمق به نظر بیایم. هیچکدومش مهم نیست. مهم اینه که این موجودات حاضرن فداکاری کنن برامون. حتی اگه کمکی کنه با خوشحالی دوبار انجامش می‌دن. (رفرنس به آهنگ Mercy از Mendas)

۴. زندگی به روال عادیش برمی‌گرده. این حقیقتیه که همیشه می‌شه بهش تکیه کرد. می‌تونیم به دنیا اعتماد کنیم که حتی وقتی زخمی شدیم، زمین خوردیم، نمی‌تونیم بلند شیم و حتی نمی‌خوایم بلند شیم بازم به روال خودش ادامه می‌ده. ممکنه یه روز از شدت ترس سکته کنیم ولی روز بعد دوباره می‌شینیم کنار آدم‌هایی که پیتزا رو با آناناس می‌پزن و از تیکه‌ی آناناس بگذریم. 

۵. وقتی یه اتفاق ترسناکی برامون می‌افته که ازش بی‌خبر بودیم هیچ کاری از دستمون برنمی‌آد، شاید بتونیم فقط وایسیم تا زنبورها نیشمون بزنن چون می‌خوایم کس دیگه‌ای رو نجات بدیم ولی دیگه نمی‌شه ازش ترسید. ترس واقعی اونجاست که مجبوریم برگردیم پیش لونه‌ی زنبورها تا عینکمون رو پیدا کنیم. کورالاین بهمون می‌گه این شجاعته که باعث می‌شه این تصمیم رو بگیریم. شجاعته که برت می‌گردونه به فضایی که ازش می‌ترسی تا باهاش روبه‌رو بشی.

فکر کنم تا فردا می‌تونم درباره‌ی این کتاب صحبت کنم. درباره‌ی تک تک فصل‌هاش. تک‌ تک شخصیت‌هاش. تک تک اتفاقاتش. ولی خب، بسه. شبیه مرور نشد. بیشتر انگار دلم برای نوشتن تنگ شده بود و کورالاین شوق نوشتن و حرف زدن در من ایجاد کرد.
      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.