راهنمای عملی متوقف کردن زمان

راهنمای عملی متوقف کردن زمان

راهنمای عملی متوقف کردن زمان

مت هیگ و 1 نفر دیگر
3.7
16 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

23

خرید از کتابفروشی‌ها

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

من پیرماین اوئلین چیزیست که به شما می گویم چیزی که به احتمال زیاد باور نمی کنید اگر مرا می دیدید احتمالا فکر می کردید حدود چهل سال دارم،اما خیلی در اشتباه بودید.مت هیگ از نوعی حس همدردی با موفقیت انساتی،با روشنایی ها و تاریکی های آن،برخوردار استو از همه ی آنها برای خلق داستان های خارق العاده اش استفاده می کند.

یادداشت‌های مرتبط به راهنمای عملی متوقف کردن زمان

            بازهم سلام!
قبل از هرچیز باید بگم خواهشاً سمت ترجمه ی مزخرف (گیتا گرکانی) نرید چون کاملا افتضاحههههه!

ماجرای این کتاب درباره ی مردی‌ست با نام تام که یه فرد غیرعادی‌ست و زندگی غیرعادی و سختی داره
داستان توی حول محور این مشکل غیر عادی تام می‌چرخه! اون دنبال درمان این مشکل نمی‌گرده. تام این مشکل رو قبول کرده و الان داره دنبال چیزهایی می‌گرده که درزمان گذشته ازدست داده.

من واقعا کتاب رو دوست داشتم و داستان کتاب خیلی خوب بود، پر از ماجراهای مختلف و جزئیات قشنگ *_*
همیشه فکر می‌کردم اگه یه کتاب پر از جزئیات باشه حوصلم رو سرمی‌بره ولی وقتی درحال خوندن این کتاب بودم بیشتر روی جزئیاتش دقیق می‌شدم.
من این کتاب رو به این دلیل دوست داشتم که چیزهایی رو بهم فهموند: اینکه ما همیش فکر می‌کنیم، ما انسانهای عادی، تنها کسانی هستیم که امکان داره مشکلات مختلفی داشته باشیم.
اینکه به خودمون اجازه می‌دیم توی زندگی دیگران دخالت کنیم و بهشون القاب مختلفی نسبت میدیم.
شاید فقط باید چشامون رو بشوریم و جور دیگری به همه ی قضیها نگاه کنیم.
          

1

شراره

1403/3/18

            بعد از خواندن کتابخانه نیمه شب درباره این نویسنده کنجکاو شدم و خواستم کتاب دیگه‌ای ازش بخونم...راستش اگر بخوام مقایسه کنم این کتاب به اون خوبی نبود اون کتاب یه نظریه‌ای بود درباره انتخاب و درباره هر فرد صدق میکنه اما این کتاب صرفا یک رمان تخیلیه...
داستان درباره شخصیه که زمان (پیری)براش به کندی در جریانه به گونه‌ای که گویی متوقف شده...و مشکلات یک آدم در مواجه با این پدیده به تصویر کشیده میشه...قبلا کتاب همه میمیرند سیمون دوبوار را خواندم و فکر میکنم اون جذاب‌تر و واقع بینانه‌تر و عمیق‌تر بود...
توصیفات در قالب زمان که به دو دسته گذشته و زمان حال بود یکم کند بود و بخش مربوط به گذشته به اندازه کافی جذاب نبود...
و درکل فکر میکنم کتاب متوسطی بود... 

جملاتی ازکتاب:
انسان ها به صورت یک قانون،چیزهایی را نمی پذیرند که با جهان‌بینی آنها تناسب ندارد. 

ما میدانیم چه هستیم ،اما نمیدانیم چه خواهیم شد 

باید با تمام سالهای تنهایی بعد از آن روبروشوی.وجود داشتن بعد از اینکه علت وجودی تو دیگر نیست. 

بهایی که برای عشق میپردازیم:جذب درد دیگری چون درد خودمان. 

هر انسان محدودیت‌های دید خودش را محدودیت جهان میپندارد. 
شوپنهاور 

مردم فقط آن چیزی را میبینند که تصمیم گرفته‌اند ببینند. 

زندگی اینطور است.لازم نیست از تغییر ترس داشته باشیم،یا الزاما از آن استقبال کنیم،نه وقتی که چیزی برای از دست دادن نداریم. تغییر فقط همان چیزی است که زندگی هست.

پیرتر که می‌شوی میفهمی از آنچه کرده ای رها نمی‌شوی.ذهن انسان ...زندانهای خودش را دارد.اختیار همه چیز دست تو نیست. 

نمیتوانی محل تولدت را انتخاب کنی، نمیتوانی تصمیم بگیری چه کسی ترکت نکند.چندان حق انتخابی نداری.زندگی مانند تاریخ فراز و فرودهای تغییر ناپذیری دارد.اما هنوز در آن جایی برای انتخاب هست.برای تصمیم گرفتن. 

در زمان حال تصمیم غلطی می‌گیری و آن دیگر رهایت نمی‌کند،درست مانند عهد نامه ورسای در هزار و نهصد و نوزده که بذر به قدرت رسیدن هیتلر در هزار و نهصد و و سی وسه را کاشت،همین طور هر لحظه‌ی حاضر در آینده جواب خواهد گرفت.تنها یک چرخش غلط می‌تواند موجب شود به کلی گم‌شوی.بر‌میگردد.نمی‌توانی از هیچ چیزی بگریزی. 

زیادی صبر کنی، پیش از آن که روز بخیر گفته باشی،بدرود می‌گویی. 

زندگی آدم گندی نبودن را خیلی سخت می‌کند. 

نبرد با ملال. این یک نبرد کاملا واقعی است. این نبردی است که در آن دشمن دور تا دور ماست. 

اضطراب، منگی ازادی است کی‌یر کگور




          

19

            مت هیگ نویسنده‌ی جذابیه. جون می‌ده برای مواقعی که حالت از همه‌چی دنیا و همه‌ی آدما به هم می‌خوره. لذت‌بخش و روونه. حال خوبی ندارم این روزا، کتاب همراهم تموم شده بود، رفتم تو یه کتاب فروشی ناآشنا و بین قفسه‌ها می‌چرخیدم تا یه کتابی پیدا کنم که خوندنش باعث نشه بیشتر و بیشتر از زنده موندن حالم به هم بخوره. از مت هیگ «انسان‌ها» رو خونده بودم و نمی‌دونستم کتاب دیگه‌ای هم ازش ترجمه شده. یهو چشمم خورد به این. برش داشتم، بخش اولش رو همون جا تو کتاب‌فروشی خوندم و بی‌درنگ رفتم خریدمش. دو روزه تموم شد. «چگونه زمان را متوقف کنیم» درباره‌ی مردی به نام تام‌ه که گرچه ۴۰ ساله به‌نظرمیاد، در واقع ۴۳۹ سالشه؛ تِم تکراری جاودانگی و آدم‌هایی که نمی‌میرن. اما مت هیگ در تلاشه تا درگیر کلیشه‌ها نشه و به‌نظرم نسبتاً موفقه. داستان ۴۰۰ سال زندگی تام که برای نمایش‌های شکسپیر لوت می‌زده، با کاپیتان هوک سفر کرده و با اسکات فیتزجرالد و زلدا در بار شراب خورده جذابه. داستان عشق ۴۰۰ ساله‌اش جذابه و باعث می‌شه چند ساعت مطالعه‌ای آرام و لطیف داشته باشی. چیزی که دقیقاً بهش نیاز داشتم. علاقه‌ی مت هیگ به موسیقی که هم در «انسان‌ها» و هم در این کتاب مشهود بود خیلی برام دل‌نشینه. تام در زندگی طولانی‌ش به دنبال راهکاریه که با اون بتونه زمان رو متوقف کنه، نه به معنای واقعی کلمه البته، به این معنا که لحظه‌هایی رو پیدا کنه که عمق داشته باشن، که با لحظه‌های دیگه فرق کنن و ارزشی اندازه‌ی ابدیت داشته باشن و این لحظه‌ها رو در موسیقی و عشق پیدا می‌کنه.
قراره یه فیلم از روی این کتاب ساخته شه که نقش تام رو بندیکت کامبربچ بازی خواهد کرد.
          

1