معرفی کتاب هنر ظریف بی خیالی اثر مارک منسون مترجم مهدیه شعبانی فقفوری

هنر ظریف بی خیالی

هنر ظریف بی خیالی

مارک منسون و 1 نفر دیگر
3.8
276 نفر |
73 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

93

خوانده‌ام

703

خواهم خواند

257

ناشر
مات
شابک
9786226594837
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این کتاب رنج های شما را به ابزار، زخم هایتان را به قدرت، و مشکلاتتان را به مشکلاتی معمولی تر تبدیل می کند. این پیشرفتی واقعی است. این کتاب را به چشم راهنمایی برای رنج هایتان بنگرید؛ راهنمایی برای چگونگی رنج کشیدن آسان تر و معنی دارتر. با شفقت و فروتنی بیش تر نگاهش کنید. این کتابی است درباره ی برداشتن قدم های سبک تر با وجود بارهای سنگین روی دوشتان، درباره آرامش بیش تر در برابر بزرگ ترین ترس هایتان و خندیدن به اشک هایتان در همان حالی که از چشمتان سرازیر است. این کتاب به شما یاد نمی دهد چطور به دست بیاورید یا بیندوزید، بلکه یاد می دهد چطور ببازید و رها کنید. به شما یاد می دهد چطور سیاهه ای از زندگی تان بسازید و همه چیز جز مهم ترین ها را خط بزنید. به شما یاد می دهد چشمانتان را ببندید و مطمئن باشید که می توانید خودتان را به پشت رها کنید، و اگر زمین خوردید اشکالی ندارد. به شما می آموزد که دغدغه های کم تری داشته باشید. به شما می آموزد که سعی نکنید.
      

لیست‌های مرتبط به هنر ظریف بی خیالی

پست‌های مرتبط به هنر ظریف بی خیالی

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یک قسمت از شیکاگو مد هست که توی اون مردی به اورژانس مراجعه می کنه و از صدای بلند قبلش شکایت می کنه. دکترها اول چندان جدی نمی گیرن و فکر می کنن ریشه ی مشکل روانیه، اما بعد از معاینه متوجه می شن اسکار تیشو مربوط به یک جراحت قبلی، دقیقا مثل یک آمپلی فایر عمل می کنه. یعنی صدای قلب مرد واقعا بلنده و هیچ درمانی هم نداره. اما یک کاری می کنن: قلب مرد رو با سونو بهش نشون می دن و می گن ببین، قلبت داره می جنگه تا تو رو زنده نگه داره تا با این صدا آشتی بدنش.
منسن هم تقریبا چنین کاری می کنه. به جای اینکه مثل کتاب های خودیاری دیگه، راه حل رهایی از رنج و مشکلاتو نشون بده، میگه زندگی تماما رنجه و قرار هم نیست جز این باشه. پر از مشکله و هر راه حلی هم بعدا تبدیل به مشکل جدیدی می شه. رنج ها و مشکلات "بد" نیستن، زندگی همینه. منتها نکته ای که وجود داره اینه که ما تا حدی می تونیم رنج ها و مشکلاتمون رو انتخاب کنیم. می تونیم دغدغه هامون رو انتخاب کنیم و باید انتخاب کنیم. چون نمی تونیم دغدغه ی همه چیز رو داشته باشیم. 
در ادامه هم میگه ما باید بدونیم که خیلی چیزها رو نمی دونیم و این بد نیست. باید بدونیم که ما خاص نیستیم، تافته ی جدا بافته نیستیم. نه خودمون خاصیم و نه مشکلاتمون... و خیلی چیزهای تقریبا بدیهی دیگه :)
من هم از لحن نویسنده لذت بردم و هم از ترجمه ی خوب میلاد بشیری و پیشنهاد می کنم امتحانش کنید.

+ خیلی ها از لحن نویسنده خوششون نیومده به خاطر فحش های زیادی که داده! در ترجمه که فحش ها انگشت شمار بودن :)
++ عنوان "هنر ظریف رهایی از دغدغه ها" مناسب دو سه فصل اول کتابه. این کتاب راهنمای خوب زندگی کردنه بیشتر. احتمالا نویسنده با اون فحشی که در عنوان داده، صرفا قصد جلب توجه داشته :)
+++ یک مقدار پشیمونم که الان خوندمش. موقعی بخونیدنش که وقتتون باز باشه، بتونید تو یکی دو روز جمعش کنید. من ده روز طولش دادم و پشیمونم. احتمالا یک بار دیگه می خونمش.
        

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بگذارید اعترافی به شما بکنم. من هیچوقت فکر نمی‌کردم از خواندنِ این دست کتاب‌های خودیاری لذت ببرم؛ اما این را به توصیهٔ دوستی خواندم. با خواندنش به فکر فرو رفتم، بسیار خندیدم و گاهی غمگین شدم. و به جرأت می‌توانم بگویم که دوستش داشتم. از خواندنش لذت بردم.
بنظرم اینطور نیست که بگم دنیام رو متحول کرد و الان دیگه جور دیگه‌ای زندگی خواهم کرد. :)) اما مثل صحبت کردن با یک دوست بامزه بود، که از معاشرت باهاش کیف می‌کنی. توصیه‌هایی که شاید خودت هم بدونیشون؛ اما شنیدنشون خالی از لطف نیست!


قسمت‌هایی از کتاب:

«اینکه صرفاً نسبت به خودمان حس خوبی داشته باشیم بی‌معناست، مگر اینکه دلیل خوبی برای حس‌مان داشته باشیم. شواهد نشان می‌دهد که رنج و شکست برای پرورش افراد بالغِ موفق و باهوش مفید و ضروری است. همچنین القای این باور به بچه‌ها که فکر کنند استثنایی و متمایز هستند منجر به جامعه‌ای پر از بیل گیتس‌ها و مارتین لوترکینگ‌ها نخواهد شد، بلکه از جامعه‌ای پر از جیمی‌ها سردرمی‌آورد!
جیمی، بنیانگذار متوهم کسب‌وکارهای‌نوپا. جیمی، که هر روز ماری‌جوانا می‌کشید و تنها مهارتش تعریف از خود و باور کردنش بود. که بر سر همکارش به دلیل رفتار نابالغانهٔ او داد می‌زد ولی خودش کل کارت اعتباری شرکت را برای تحت تاثیر قرار دادن یک سوپرمدل روسی در یک رستوران گران‌قیمت خرج می‌کرد. جیمی، که به سرعت عمه‌ها و عمو هایی را که می‌توانستند به او پول قرض بدهند از دست داد.
 بله همان جیمیِ بااعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس بالا. جیمی‌ای که آن‌قدر درباره خودش و توانایی‌هایش صحبت کرد که فراموش کرد باید واقعاً هم کاری انجام دهد.»

«برای آنکه افراد در انجام دادن کارهای وحشتناک در حق دیگران حس بدی نداشته باشند، باید اطمینانی تزلزل‌ناپذیر نسبت به برحق بودن خودشان و باورهایشان و لیاقت‌شان داشته باشند. نژادپرستان به این دلیل نژادپرست هستند که از برتری ژنتیکی خودشان یقین دارند. بنیادگرایان مذهبی به خودشان بمب می‌بندند و هزاران نفر را می‌کشند، زیرا به جایگاه خودشان در بهشت یقین دارند. مردانی که زنان را مورد آزار و تجاوز قرار می‌دهند پیش خود مطمئن‌اند که از بدن زنان حقی دارند.
آدم‌های شرور هیچ‌گاه گمان نمی‌کنند که شرورند، بلکه معتقدند که دیگران شرورند.»

«به نظر می‌رسد بدن انسان مجهز به نوعی رادار طبیعی است که در موقعیت‌های که خطر مرگ وجود دارد به کار می‌افتد. برای مثال لحظه‌ای که به سه‌متری پرتگاهی که محافظی ندارد نزدیک می‌شوید، ترس خاصی در وجودتان رخنه می‌کند. پوست‌تان می‌لرزد. چشمان‌تان بر تمام جزئیات محیط اطراف‌تان متمرکز می‌شود. احساس می‌کنید پاهایتان سنگ شده‌اند. انگار یک آهنربای بزرگِ نامرئی به آرامی شما را به سمت جایی امن می‌کشد.»

«وقتی از این پرسش اجتناب می‌کنیم، اجازه می‌دهیم ارزش‌های سطحی و نفرت انگیز ذهن‌مان را بدزدند و کنترل امیال و آمال و آرزوهایمان را به دست بگیرند. بدون به رسمیت شناختن نگاه خیره و دائمی مرگ،
چیزهای مهم بی‌اهمیت و چیزهای بی‌اهمیت مهم جلوه می‌کنند. مرگ تنها چیزی است که درباره‌اش کمترین شک و تردیدی وجود ندارد و به همین دلیل، باید قطب‌نمایی باشد که به کمک آن دیگر ارزش‌ها و تصمیمات‌مان را جهت بدهیم. مرگ پاسخ درست به همه سوالاتی است که باید از خودمان بپرسیم اما هیچ‌گاه نمی‌پرسیم. تنها راه کنار آمدن با مرگ این است که آن را درک کنید و خودتان را چیزی فراتر از آنچه هستید ببینید، ارزش‌هایی را انتخاب کنید که در خدمت چیزی فراتر از منافع خودتان باشند، ارزش‌هایی که ساده و دردسترس و تحت مهار خودتان و در برابر دنیای آشوبناک اطرافمان پذیرا باشند. این سرچشمه تمام شادکامی‌هاست.
خواه به سخن ارسطو گوش کنید خواه به روانشناسان دانشگاه هاروارد یا عیسی مسیح یا گروه بیتل های لعنتی، همه آنها می‌گویند شادکامی حاصل یک چیز است: اهمیت دادن به چیزی فراتر از خودتان، باور به اینکه شما در چه چیزی بسیار بزرگ سهمی کوچک دارید، و اینکه از زندگی شما چیزی جز فرآیندی جانبی از محصولی بزرگ و فهم‌ناپذیر نیست.»
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0