معرفی کتاب مرد بالشی اثر مارتین مک دونا مترجم امیر امجد

مرد بالشی

مرد بالشی

مارتین مک دونا و 1 نفر دیگر
4.4
106 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

161

خواهم خواند

67

ناشر
نیلا
شابک
9786001220715
تعداد صفحات
108
تاریخ انتشار
1398/11/1

توضیحات

        
اتاق بازجویی پلیس کاتوریان با  چشم های بسته پشت میزی وسط صحنه نشسته است.توپولسکی و آریل وارد میشوند و رو به رویش مینشینند،توپولسمی پرونده ای قطور با انبوهی کاغذ در دست دارد.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به مرد بالشی

یادداشت‌ها

dream.m

dream.m

1404/4/22

          برگ برام نمونده بعد از خوندن این نمایشنامه.
عالی و تکان دهنده،
از خرده داستان های داخلش میشه ده تا کتاب مستقل نوشت و فیلم ساخت.
واقعا نمیدونم دیگه چجوری بگم چقدر ازش لذت بردم و کیف کردم.
...........
چند روز پیش تلوزیون داشت قصه های مجید نشون میداد، بعد مجید یک انشا نوشت درباره اینکه " چه کسانی بیشترین خدمت رو به جامعه میکنند" ( همچین چیزی). مجید هم درباره مرده شور ها نوشت.
ناظم مدرسه مجید رو کتک زد بخاطر این انشا و ازش پرسید تو کتابای صادق هدایت رو میخونی؟ ( دنبال تاثیر هدایت روی مجید بود و ربطش میداد به مرده شور و مرگ) بعدشم که مجید تصمیم گرفت دیگه هیچی ننویسه.
من خودمم نوجوان بودم خانواده اجازه نمیداد بوف کور و دنیای سوفی بخونم چون میگفتن پوچ‌گرا میشی و تشویق میکنه به خودکشی . بعد خوندنشون واقعا منتظر همچین تاثیری بودم جدی.
همینطور درباره ناتور دشت.
اینکه تعریف کردم چه ربطی به نمایشنامه داره؟
ربطش اینه که نمایشنامه مرد بالشی علاوه بر همه پیامهایی که میده، به تاثیر یک اثر روی مخاطب و برداشت اون از اثر هم اشاره میکنه و خالق اثر رو مسول میدونه نسبت به برداشت مخاطب.
از این زاویه، نوشتن یا گفتن خیلی کار ترسناکی میشه. و اگر بخواییم تا این حد وسواس داشته باشیم چاره ای جز خودسانسوری، یا دیگر سانسوری نمی‌مونه.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مرد بالشی داستان نویسنده‌ای به نام کاتوریان را روایت می‌کند که در اداره‌ی پلیس به خاطر محتوای پراز سقاوت وبیمارگونه وخشونتِ داستان‌های کوتاهش و شباهت آن‌ها به نحوه‌ی قتل چند کودک در اداره‌ی پلیس تحت بازجویی قرار میگیرد.
آغاز مردبالشی از اتاق بازجویی بسیارگیرا شروع میشود ودرهمان ابتدا خواننده را درگیر میکند،قتلهایی مشابه با داستانهای کاتوریان اتفاق افتاده است،کاتوریانی که خود را فقط یک نویسنده ساده میپندارد واز دستگیری خود دربهت وحیرت است وبه قول خودش «تنها وتنها قصه می گوید».روایت از همینجا شروع میشود از تلاش کاتوریان برای اثباتِ بی گناهی خود وآزادی از دست ۲پلیسِ خشن
کل روایت برمحوریت داستانهایی است که کاتوریان نگاشته شکل گرفته است داستانکهایی که عواقبی برای نویسنده به بارآورده است
♦️فضای کتاب هرچه جلوتر میرود مدام سیاه‌تر و پیچیده‌تر می‌شود، کاراکترها به خود واقعیشان نزدیک می‌شوند و تمام جنایاتی را که مرتکب شده‌اند، اعتراف می‌کنند.منِ خواننده قدم به قدم با روایت داستان همراه میشوم وفضای سیاه تاثیرخودرابرذهن واحساس من میگذارد واحساساتی همچون وحشت،ترحم،دل بهم زدگی،نامیدی را درحینِ خوانش نمایشنامه تجربه میکنم ،باافشاگری های شخصیتها هیجان زده میشوم واما منتظر هستم درادامه اندکی از این خشونت بی پرده وصریح کم شود،اما نه تنها کم نمیشود که به اوج میرسد
♦️فضای نمایشنامه تصویری از جغرافیا وتاریخِ قصه نشان نمی دهد وگویی درناکجاآبادی اتفاق افتاده.کتاب درفضایی دارک ومینیمال اتفاق میوفتد،خشونت افسارگریخته درسراسر دیالوگهای کتاب موج میزند.نمایشنامه  پراست ازداستانکهای مخوف از قتل وشکنجهٔ کودکان،که هرچه بیشتر روایت میشوند به عمقِ فاجعه بیشتر پی میبریم و اثرگذاری روایت را دوچندان میکند؛ که هرکدامشان جداگانه میتواند یک نمایشنامه کامل بشود.
♦️شخصیت پردازی دقیقِ کتاب شاخص ترین ویژگی نمایشنامه بود که به شدت درارتباط یافتن با مخاطب موفق بود،چهارشخصیت اصلی کتاب که هر۴نفر قربانی خشونت وتلخ کامی هستند.خشونتی که بر ضمیرناخودآگاهشان اثرگذاشته واکنون در آنها نمود پیدا کرده است وهمه دچار خشم نهفته شده اند،کاتوریان نویسندهٔ کودک ونوجوان که  عموم نوشته هایش قتل وشکنجه کودکان است!!!وشغل اصلی اوسلاخ است ومایکل(پسری که کم توان ذهنی است) برادر کاتوریان به دلیل نداشتن قدرتِ تشخیص وتفکر برداشتی مخرب ازداستانهای برادرش داردو در پی تاثیری ناخواسته دست به جنایاتی میزند(هامارتیای نمایشنامه ازنظرم همین است).شخصیت پردازی درست در مورد دو کاراکتر  پلیس کتاب(پلیس خوب وپلیس بد)، کاملا صدق می‌کند، با وجود این‌که در طول روایت داستان پلیس خوب وبد میشوند و مدام به یکدیگر تبدیل می‌شوند و گویی تشخیصشان از یکدیگر ساده‌ای نیست
♦️درمورد ژانر نمایشنامه درگروه صحبت شد که به خاطر سبک خاص نمایشنامه و نثر آن میشود ظنِ چندژانری داشت که بعضی از نقدهای کتاب نوشته اند که کمدی سیاه است ولی کاملا مردود است این نظریه یا ابزورد است ولی نمایشنامه یک تراژدی تمام عیار است وخطای پنهان تراژدی مربوط به مایکل است.
♦️ازنظر مایکل همه بچه ها قراره زندگی وحشتناکی پیش راداشته باشند پس باکشتن میخواهد از دردسر آینده نجاتشان بدهد
کودکانی کشته میشوند که شاید جهانی سیاه با آینده ای نامعلوم درانتظارشان است که اگر زنده می مانند اتفاقاتِ تلخی را درزندگی تجربه میکردند،زجر میکشیدن.متحمل ناکامی های چون  فقر.بیماری،شکست عاطفی،غم از دست دادن عزیزان و......میشدند،به مرحله ای میرسیدند که ای کاش به دنیا نمی آمدم وزندگی نمیکردم .اما باوجود این وقایع که همه وهمه درانتظار بشر است  باید نیست ونابود شد پیش از شروع زندگی؟

♦️بریده ای زیبا ازکتاب:
کاتوریان:موضوع مردن یا نمردن نیست ،موضوع اینه بعدازمرگت چی از خودت به جا میذاری مایکل
        

49

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          راستش دوست نداشتم برای این کتاب یادداشت بنویسم. چون در تمام مدت خوندنش و همین حالا هم حس و حال خوبی ندارم.
خیلی وقته که بهخوان دیگه اون حس خوب گذشته رو به من نمیده. شاید اگر باشگاه هایی که دارم و دوستانی که چشم انتظار همخوانی آثار بزرگ ایران و جهان هستند و رشد و ارتقای کیفیت خوندن شون آرزوی منه ، نبود ، همین روزها از بهخوان برای همیشه خداحافظی میکردم .
الطاف همین دوستان بود که باعث شد این یادداشت رو بنویسم. 
وسط خوندن این کتاب ، یکی دو تا اتفاق بد افتاد که اصلا حس و حال نوشتن یادداشت و تمرکزم روی کتاب رو گرفت اما به هر بدبختی ای بود تونستم تمومش کنم. شاید این یادداشت تبدیل به بدترین یادداشت بهخوانی من بشه.

حدود ۶ سال پیش با مک دونا آشنا شدم و همه کارهاش رو خوندم. آدمی که ذهن مریضی داره و داستان هاش اینقدر عجیب و غریب و دارک و خونبارن که آدم گاهی حس میکنه نکنه نویسنده اینا رو تجربه کرده؟ 
نکته جالب دیگه اینه که مک دونا ، نمایشنامه هاش در یک جهانی رخ میده که به هم ربط دارن و انگار موازی در جریانه...
مثلا در ملکه زیبایی لی نین از زبان یکی از کاراکتر ها داستانی رو می‌شنویم که در حال رخ دادنه و اون داستان موضوع یکی دیگه از نمایشنامه های مک دوناست...
یا موضوع زمانی جالب تر میشه که در این نمایشنامه کاراکتر میچل درباره موضوعی حرف میزنه که ۷ سال بعد مک دونا اون داستان رو در نمایشنامه " یک ماجرای خیلی خیلی خیلی ساده " مطرح میکنه . 
نمایش پر از جنون و خونه... چیزی که تقریبا تبدیل به امضای مک دونا شده ... 
نویسنده ای دستگیر شده ، نه به خاطر نوشته هاش بلکه به خاطر نتایجی که این نوشته ها توسط خود نویسنده و برادر کند ذهنش به بار آورده...
داستان از همون ثانیه اول گره رو ایجاد میکنه و لحظه به لحظه شما رو مشتاق تر میکنه که بدونید قراره چی بشه و یا اصلا جه اتفاقی در حال رخ دادنه...
قدم به قدم شنا سوپرایز میشید و در عین حال ، سوال های بیشتری براتون مطرح میشه. 
نمایشنامه فوق العاده خوب و روون و جذاب نوشته شده و نمیشه راحت اون رو کنار گذاشت. 
پیچش داستانی ، ترجمه خوب، تعلیق و شوک های به موقع ، پایان جذاب و... باعث میشه که اگر بخوایم کمتر از ۵ ستاره بهش بدیم ، دستمون کمی بلرزه. 
به هرحال به لطف باشگاه هامارتیا ، اثر دوباره خوانی شد ... اما خاطره خوبی به شخصه برای من به جا نذاشت. 

احتمالا کمی در بهخوان کمرنگ تر بشم و فعالیتم محدود به ثبت گزارش پیشرفت ها و کتاب ها و لایک فعالیت های باشگاه ها بشه. 
اما در گروه ها در خدمت دوستان هم باشگاهی تا جایی که بتونم هستم ...

ببخشید اگر حق مطلب درباره کتاب خوب ادا نشد.

ارادت مند همه شما عزیزان 🌺🌺🌺💥🔥
        

36

زینب

زینب

1404/1/20

        فوق العاده جذاب ، پیچیده ، دارک 
.....
داستان «مرد بالشی» درباره‌ی برادرهایی به نام‌های کاتوریان و میخال هست. داستان پر از پیچیدگی و تناقضه.
 اینکه میخال  قاتل بوده ولی ما در انتهای کتاب متوجه میشیم که درواقع برای برادرش فداکاری کرده یه تناقض بزرگه ، جایی که نویسنده ، قاتل رو تبدیل به یک قهرمان میکنه . 
اینکه نویسنده داستان رو با طنز سیاه و دیالوگ‌های تند و کوتاه روایت می‌کنه، خیلی به جذابیتش افزوده. فضای تاریک و سنگین داستان هم با این سبک کم‌تر احساس می‌شه و مخاطب می‌تونه راحت‌تر با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنه.


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          باید نوشت، چه به نام چه به ننگ!


0- دلتنگم برای دست به قلم[کیبورد] شدن و نوشتن. نوشتنِ بدون قید و بندهای از پیش تعیین شده!
دانشگاه است دیگر؛ یک شاقولی، یک کسی، یک جایی بر سردرِ آن کوفته است که پس از آن تمام جسم‌ها رو قالب می‌زند. راهِ گریزی ازش نیست، اما نباید حبس شد در جهانش، حالِ دلم با جهانِ اهلِ انضباط صاف نیست؛ با اینکه به ضرورتِ جهان‌شان وافقم. 
اما آیا گریزی از امورِ ضروری هست؟ "آرزویی دلکش است اما دریغ..."
تمام.

1- هرچقدر از متفاوت بودن تجربه مطالعه/دیدنِ این نمایشنامه از مک‌دونا بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود. اصلا داریم این میزان از اختصار و داستان‌گویی؟ حقا که در "داستان‌گویی" قلمِ مک‌دونا از بهترین قلم‌هایی که تا الان خوانده‌ام. تاریکیِ جهانش به بی‌پَرْتو بودنِ جهانِ آندری‌یِف است، اما آندری‌یِف داستان‌سرا نیست و در جای دیگری باید سراغ خوشیِ قلمش بود. اما مک‌دونا داستان می‌گوید، "چه به نام چه به ننگ".
اصلا گویی این نمایشنامه دچار سندرومِ درام و داستان بی‌قرار است. این تکه از متنِ من را کسانی می‌فهمند که نمایشنامه را خوانده‌اند(اگه هنوز داری این متن رو می‌خونی باخت دادی، بلند شو بی‌زحمت برو نمایشنامه رو بخون، هشدااار! داستان وحشتناک تلخی داره ، و اجرای تئاتری که دوتا کارگردان داشت و پیام دهکردی و علی سرابی توش درخشان بودن و نوید محمدزاده معمولی بود رو ببین، بعدا بیا. اگه این کار رو کردی من به هدفم از نوشتن این متن رسیدم...)
خلاصه داشتم از یک بیماری حرف می‌زدم، یک سندروم، یک وضعیت غیرطبیعیِ تکرارشونده در این نمایشنامه. قدم به قدم، لحظه به لحظه و فراز به فرازِ این متن، مالامال از داستان بود؛ هرکدام با قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها و آنتاگونیسم‌ها و درام‌های خودش. لزوما منظورم اون داستان کوتاه‌های کاتوریان نیست که تک‌تک‌شون پتانسیل یک اثر بلند مستقل را دارند، منظورم داستانِ تک‌تک کاراکترهاست. داستان زندگیِ اِریِل خودش جهانی داره و عجب کارکردی هم در نمایش داشت. اصلا خودِ توپولسکی و داستانی که گفت.
 ‌"اشاره‌های لعنتیِ" داستانش هم عالی بود، ولی همین تاکید مک‌دونا بر اینکه باید "داستان گفت" و لزوما نباید دنبال "اشاره به چیزی" بود، جدا از نکته مهمی که در نقدِ ادبی دارد(همان‌که اپسیلونی بَلَدَش نیستم) ، به نظرم وجه آیرونیک و کناییِ جذابی دارد. یعنی خلاصه منظورم اینکه: "به 'دَر' نگفتم این رو، اصلا اشاره‌ای نداشتم، ولی خودمون می‌دونیم که 'دیوار' باید بشنوه این رو!". به بیانٍ اُخری، بازم خودِ مک‌دونا به چیزی اشاره داره به نظرم🤝😁
حالا همه‌ی این درام‌ها و داستان‌های متکثر و پیشینه کاراکترها رو قرار بده کنار "داستانِ زندگیِ مک‌دونا". اصلا مولف، اثر و تمام جوانب این کار آمیخته به داستان است. چجوری می‌شه اینجوری باشه؟ اصلا عجیبه. خودِ مک‌دونا هم واقعا داستانِ زندگیِ عجیبی داشته... 

2- چقدر یک اجرای تئاترِ خوب، خوبه. جدا از نقدهایی که به اجرای معروف و موجود از این نمایش به فارسی وارده، مثل تپق‌زدن‌های زیادِ احمد مهرانفر، حذف برخی شخصیت‌ها و جایگزینی نقاشی بجای بخش‌هایی از نمایش که خودشون می‌تونستن اجرا داشته باشن و چند نقدِ دیگر که با توجه به برخی محدودیت‌ها موجه است، واقعا اجرای فارسی از این نمایش به کارگردانیِ محمد یعقوبی و آیدا کیخانی خوب بود.
حالا باید یه جستی زد و دید آیا به زبان اهل آن طرفِ آب اجراهای خوبی از این گوهری موجود است یا خیر؟ صدی نود موجود است، پس باید یافت! 

3-نیم ستاره بماند برای داستانِ مشاهده یک اجرای بهتر از این نمایشنامه. همون که بالا گفتم.

4- اینکه قلمِ مک‌دونا خالی از هر نوع تکلف و سخت‌بودن است ولی داستان‌ش چنین چندلایه و درگیرکننده است خیلی برایم جذاب بود. یعنی انقدر روان و سریع کتاب را می‌خوانی که گویی متن یک اتوماسیون دولتی است که تو به عنوان یک بوروکراتِ میانسالِ دولتی برای بار هزارم در زندگی‌ات داری آن را می‌خوانی، همانقدر ساده و روان است برایت. ولی وقتی مکث می‌کنی و به بلایی که این قلم بر سرت آورده است فکر می‌کنی، برقِ سه فاز از سرت می‌پرد. غم‌انگیز است که کسانی را می‌بینی که چنین می‌نویسند. نه که حسودی باشه‌ها، صرفا یه غبطهٔ ساده است.


∞- هنوز نمایشنامه رو نخوندی و داری متنِ مرورِ من رو می‌خوانی؟ مرسی که کلا توجه نمی‌کنی به چیزایی که می‌نویسم!
        

55

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من قبلا ۴ تا فیلم از مکدونا دیده بودم. حتی یه تئاتر هم دیده بودم. برای همین با فضای کاراش آشنایی داشتم و تا حدی با آمادگی قبلی اومدم سراغ این کتاب. ولی این لعنتی تاریک‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم.
نمی‌دونم چه چیزی توی کاراش هست که من رو کشونده. یه حسیه که بیانش سخته. طنز تلخ یا کمدی سیاه اصطلاحات درستی نیستن. حق مطلب ادا نمیشه.
یه جاهایی تو رو با طنز حساب شده‌ش به خنده وا می‌داره و در حالی که نیشت باز شده و گاردت رو اوردی پایین، با یه ضربهٔ کاری شوکه‌ت می‌کنه. حتی فرصت نمی‌کنی موقع وارد شدن شوک، خنده‌ت رو تموم کنی. یه حال عجیبیه اون زمان. یا گاهی برعکس، تو رو می‌ذاره تو سیاه‌ترین شرایطی که نمیشه تصورشم کرد، بعد همون جا که همهٔ عضلاتت منقبض شدن و از اوج سنگینیِ فضا هیچ احساسی نمی‌تونی بروز بدی، شروع می‌کنه ریز ریز قلقلکت میده. اول نمی‌فهمی داره چی کار می‌کنه. همون طوری مبهوت بهش نگاه می‌کنی. ولی گاهی هم ممکنه خنده‌ت بگیره. اتفاقی که اون موقع می‌افته شاید از بیرون شبیه خنده باشه، ولی از تو یه چیز دیگه‌س. اسم این وضعیت چیه؟

اگه از قبل با کارهاش آشنایی ندارید، به نظرم خودتون رو در معرض این کتاب قرار ندید. یکی از فیلم‌هاش رو ببینید، اگه یه مرضی تو وجودتون بود و تونستید با فیلماش ارتباط بگیرید، بعد بیاید سراغ این کتاب.

فیلم اجرای ایرانیش هست. اون رو نبینید. یه اجرای انگلیسی ازش هست که خیلی بهتره.
        

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

«صد و یک ر
          «صد و یک روش برای سلاخی کودکی پنج ساله»

کتاب مرد بالشی بر خلاف اسم نرم و ارومش کتاب به شدت تاریک و سیاهیه.
داستان از مرد نویسنده ای شروع میشه که به دلیلی که خودش نمیدونه بازداشت شده.
بعد از مدتی متوجه میشه علت بازداشتش به داستان هاش ربط داره.
کاتوریان نویسنده که متوجه نمیشه بین اخبار قتل بچه ها که توی روزنامه خونده و داستان هاش چه ارتباطی وجود داره ناگهان به قتل متهم میشه.....

به مرد بالشی ۳ ستاره دادم چون نویسنده به شدت قلم و شخصیت پردازی قوی و فوق العاده ای داره و اگه اهل پیدا کردن سرنخ باشید یه کوچولو قابل حدس باشه ولی حتی منی که از خوندن کتابای جنایی لذت میبرم تونستم تا اوایل کتاب که همه چی یه شوخی بود و صرفا حول داستان های تخیلی کاتوریان نویسنده پیش میرفت لذت ببرم و از یه جایی به بعد که همه چی یهو جدی و دارک شد نپسندیدم شاید چون موضوع سر بچه های کوچیک و بی گناه بود

به افراد با روحیه حساس اصلا پیشنهاد نمیکنم ولی درکل درسته زیاد سلیقم نبود ولی کتاب خوبی بود👍
        

8