راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
5
خواندهام
290
خواهم خواند
38
توضیحات
یک دفعه در خود فرو رفت. انگار می خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت : «« مامان ، من یه آرزویی دارم .. دعا می کنین بر آورده بشه ؟ »» التماس دعایش ، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود .خندان پرسیدم :«« دختر من چه آرزویی داره ؟»» از پنجره آشپزخانه ، بیرون را نگاه کرد .مامان ، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجره اش رو به کعبه باز شه . .
بریدۀ کتابهای مرتبط به راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز
نمایش همهلیستهای مرتبط به راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز
نمایش همهیادداشتها