فاطمه ترکاشوند

فاطمه ترکاشوند

@fatemehtorkashvand

6 دنبال شده

1 دنبال کننده

            عاشق خوندن و نوشتن📖📚
طراحم 💻🎨
          

یادداشت‌ها

        در زمان ایشان، علم بسیار پیشرفت می‌کند به حدی که سفر به آسمان‌ها و زندگی در آنجا به آسانی صورت می‌پذیرد. در زمان امام عصر، بیشتر آسمان‌ها آباد و محل سکونت می‌شود و...

خطیب جمعه همچنان دوران امام مهدی را توصیف می‌کرد، و آنچنان شور و عشقی در من ایجاد کرده بود که قابل وصف نیست. اما حاج‌آقا حرف‌هایی زد که شوق را تبدیل به فراق و اشک کرد.

خطیب جمعه ادامه داد: «اما این امام زمان به این مهربانی و خوبی چرا باید در غیبت و غربت به سر برد و در تنهایی زندگی کند؟ امام موسی بن جعفر فرمودند: "هُوَ الطَّریدُ الوَحیدُ الغَریبُ الغائِبُ عَن أهله..." او حضرت مهدی، آن غریب تنهای دور از وطن و غایب از دیدگان است.»

در زیارت آن حضرت هم می‌خوانیم: "السّلام علیک أیُّها الإمام الفَرید"؛ «سلام بر تو ای امام تنها.»

عزیزان من، همه ما در این غیبت نقش داریم و باید برای تمام شدن غیبت و تنهایی اماممان دعا کنیم. هرچند از روایات استفاده می‌شود که در دوران غیبت، عده‌ای از خوبان در محضر امام عصر هستند و اوامر ایشان را اجرا و تا حدی از وجود مقدسش رفع غربت می‌کنند، اما به هر حال ما هم وظایفی داریم که ان‌شاءالله در خطبه‌های آینده به بحث وظایف می‌پردازیم.
      

1

        نمی توانستم آن کلمه عجیب و غریب را ترجمه کنم. کمی طول کشید که معنای پنچرگیری» را از دل واژۀ «بنجرجی» بیرون بکشم. کشف کوچکی نبود! در مدرسه آموخته بودم الفبای عربی حروف «پ» و «چ» ندارد. استفاده از حرف «ب» به جای «پ» و «ج» به جای «چ» آن مغازه پنچرگیری را کرده بود «بنجرجی»! این فکرها البته وقتی از ذهنم میگذشت که دیگر خیلی از آن مغازه و کودکی که دلم میخواست جای او باشم دور شده بودیم. دوچرخه کودک عراقی شبیه اولین دوچرخه ای بود که برادرم، حسن، در کودکی برایم خریده بود.
_________________
 دیدن عبارت ائمه اطهار در شهر طاغوت زده بغداد حس خوبی به همه ما داد. این حس زیبا و معنوی چند لحظه بعد، با دیدن دو گنبد بزرگ طلایی امامین کاظمین زیباتر و معنوی تر شد. داشتیم به بارگاه دو امام معصوم شیعیان امام موسی کاظم و امام محمد تقی، در شهر کاظمین نزدیک می شدیم ابو وقاص پیشتر این مژده را داده بود؛ اما باورمان نشده بود.
_________________
آیینه کاری شده حال و هوای زیارت امام رضا (ع) را در من زنده کرد. چهل روز پیش از آن، غرق در بوی خوش گلاب، میان رواق های بارگاه امام رضا بودم و آن روز مرقد پدر بزرگوارشان، امام موسی کاظم (ع) را زیارت می کردم.
آنجا امام رضا غریب بود و اینجا ما. تا چشممان به ضریح دو امام بزرگوار افتاد، بی اختیار دویدیم و پنجه در حلقه های ضریح انداختیم و هایهای گریه کردیم. دلمان میخواست ساعت ها کنار آن ضریح مطهر بمانیم؛ اما چند دقیقه بعد سربازها با زور از ضریح جدایمان کردند پیرمردی که دستاری سفید بر کلاهی سرخ بسته بود و عینک سیاهی روی چشمانش داشت، پیش آمد که برایمان زیارت نامه بخواند. سربازها ما را پشت سر او جمع کردند. او، بعد از خواندن زیارت نامه ، دعا کرد و ما آمین گفتیم و بعد فهمیدیم که برای صدام حسین
هم دعا کرده و ما آمین گفته ایم!
___________________
دنیا انگار روی سرمان خراب شد ما در قصر صدام بودیم؛ مردی که شهرهایمان را موشک باران و به خاک کشورمان تجاوز کرده بود. او جوانان وطنمان را کشته بود و در آن لحظه چشم در چشم ما در فاصله چند متری مان داشت لبخند میزد و ما هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم؛ جز اینکه مثل همیشه گره در ابروان بیندازیم که یعنی ما از حضور در کاخ
رئیس جمهور عراق شادمان نیستیم. صدام نشست روی صندلی دختر کوچکش هم کنارش نشست. لباس نظامی سبزرنگ مجللی پوشیده بود و روی دوشش بالاترین درجه ارتش عراق بود.
______________
ما به مردم مناطق شهرستان بافت و اطراف آن، که شغلشان دامداری است، عشایر میگوییم؛ حتی اگر کوچ رو نباشند. این عبارت در کشور عراق، اما، معنای دیگری غیر از دامدار میدهد. عراق کشوری عشیره ای است.
___________
گفت: «خوب، ان شاء الله این جنگ تمام می شود و هر کسی پیش خانواده اش بر میگردد در آینده نزدیک وقتی موافقت صلیب سرخ جهانی را بگیریم، شما را به کشورتان میفرستیم وقتی برگشتید، درس بخوانید. اگر
روزی دکتر یا مهندس ،شدید برای من نامه بنویسید!
( سال ۱۳۷۵ ، وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم بنا به درخواست صدام حسین نامه ای برای او نوشتم که در بسیاری از خبرگزاریها و روزنامه های آن زمان چاپ شد. برای مشاهده متن نامه به ضمائم کتاب مراجعه شود.)
_____
اگه دوست داشتید متن نامه هم میزارم.
#کتاب
#آن_بیست_و_سه_نفر
      

1

باشگاه‌ها

باشگاه ال‌کلاسیکو

493 عضو

نورثنگرابی

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

آدم مگر چه می خواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب اما گویا آدم ها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر آب بیشتر و جای بیشتر آدم هایی که هر روز از کنار حرم میگذشتند هر کدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی می کردند. چقدر عالمشان حقیر بود وقتی به من میرسیدند دست ته جیبشان میکردند و دنبال خرده فلس هایشان میگشتند؛ تازه اگر به این نتیجه می رسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند. آن وقت ها معنای زندگی برایم فقط در نگاه به ردپای دیگران و چشم داشتن به دست آنها خلاصه می شد. وقتی آدم ها می آمدند آسمان برای من رنگارنگ بود و وقتی نبودند، حتی اگر خورشید در بلندای خود قرار میداشت همه جا تاریک به نظر می آمد. به نظرم گدای نوپا باید کارش را از گوشه ای خلوت آغاز میکرد تا به درستی بیاموزد که گدا بودن آداب ویژه خودش را دارد. اگر گدا ،هستی نباید به چیز دیگر فکر کنی وقتی آدم ها دست در جیبشان میکنند باید شروع کنی به دعا کردن برایشان باید از او ممنون باشی که با دیگران فرق دارد و حاضر شده از خودش بگذرد و روزی رسان تو باشد. با همه این اوصاف، آدم ها با هم فرق داشتند بسیاری که کمک میکردند از من گداتر بودند دست در جیبش میکرد و با مظلوم نمایی ادای گشتن به دنبال پول را در می آورد و در آخر با منت خرده فلسی در کاسه میانداخت و راهش را میکشید و می رفت و از بادی که به غبغب داده بود معلوم میشد در این فکر است که چه گلی به سر خود زده درست که من گدا هستم درست که من کوچه خواب و آواره ام، اما دلیل نمی شود که من را لگدمال دارایی خودش کند من برای خودم کسی هستم جایگاهی دارم عمری است تجربه دار این کار هستم اینها همه ماجرای دنیاست و گذران؛ روزی من گدایم و تو دارا و روز دیگر من پادشاه و تو زیر دست.

4

من نه، ما
بریدۀ کتاب

صفحۀ 3

همیشه دوست داشتیم داخل این خانه را ببینیم. یعنی دوست داشتیم بدانیم آدمهای این خانه ها چه طور زندگی میکنند؛ هنوز هم کرسی دارند و سماور کنار اتاق؟ همان طور که چایی در قوری گل قرمزی دم میکشد از کاسه های گلی گندم شاهدونه برمیدارند و میخورند؟ زندگی در وسایلی که بوی خوش زندگی میدهد تا بوی ماندگی تجملات و خودنمایی چه قدر فرق دارد؟ اصلا خانه های کاهگلی یک انرژی مثبتی دارد متفاوت به همان اندازه که خانه های بتونی انرژی منفی دارد. ______________ زهرا تو خودت بچه های همین مدرسه رو دیدی. الان هم توی دانشگاه داری میبینی آن قدر روابط دختر و پسر زیاده یعنی چی؟ یعنی این که دل همه تمایل داره به این سمت اصلا یکی از لذت های زندگیه قبول داری که؟ دروغ چرا قبول دارم که هیچ دارم حس هم میکنم. سرم را به نشانه تایید تکان می دهم. می گوید: - خب چرا وقتی تشنه ای از آب فاضلاب میخوری برو آب چشمه بخور خودت هم دیدی بچه هایی که دوست پسر گرفتند چه بلایی سر اعصابشون اومد خب تو که عقل کردی و صبر کردی تا امر خالق رو اطاعت کنی چرا این تردید رو داری؟ ازدواج آب چشمه است. دیگه نمی خواد کف خیابون و توی پارکا تشنه ارتباط با پسرا باشی یا شبا با چت کردن خودتو کور کنی بعد هم ازدواج مانع نیست سد راهت نمیشه به همراه پیدا میکنی که با هم بقیه زندگی رو جلو می برید. لذت بود کنار مرد آرزوهات رو هم میبری. __________________ بگذریم. هیچ مشاوره ای حالم را خوب نمیکند حالا تازه دارم متوجه میشوم بهترین مشاور خودم هستم برای خودم هیچکس به اندازه من از زندگی و بالا و پایین و گذشته و آینده من خبر ندارد بهترین کسی که میتواند برای من راه حل ارائه بدهد خودم هستم این حرف معلممان هم بود که از عقل تان برای راهبرد پیدا کردن استفاده کنید تا بهترین گشایشها برای زندگیتان اتفاق بیفتد. _______________________ منتهی با خدا در آغوش خدا رهات میکنه و بی خدا لنگ در هوا توکل یعنی اعتماد به آینده ای که با تلاشت به سمتش می روی؛ اما می دانی کسی هست که فی الحال و آینده را در دست دارد و میتواند که هرچه هست و نیست را برایت تدبیر کند. اعتماد کن. _________________________ متوجه اش میشوم وقتی که مرکز توجه میشوی و محبت از چپ و راست می آید. وقتی که بیست سال نه پنج شش سال است که میتوانستی به هر پسری دل بدهی و محبت ببینی و به به و چه چه و کادو دریافت کنی و تو فقط با هوس هایت جنگیده ای به هیچ لبخندی جواب نداده ای هیچ دست نامحرمی را ندیدی هیچ محبتی را پاسخ ندادی و حالا چشمان پرستارۀ مردی که روبرویت نشسته تمام سلولهایت را به پایکوبی میاندازد؛ طبیعی است که دلت گرم شود و قلبت یادش برود ریتم همیشه اش را و با سازی متفاوت بر طبل زندگی بکوبد. همان لحظات اول همه وجودش را به میدان وجودم آورده.... حس میکنم با تمام وجود حس میکنم که چه قدر خوش بختم چه قدر کلمات زیباست. چه قدر لحظات شیرینند. ___________________ دل یک منشی دارد که بقیه اعضای بدن ندارند و آن هم رازداری است. چشم ها با غمی به لرزه می افتند و با شادی میدرخشند؛ اما دل مجنون هم که بشود کسی در نمی یابد؛ مگر آن که صورت خیانت کند. ______________

8

فعالیت‌ها

امید آخر
          در زمان ایشان، علم بسیار پیشرفت می‌کند به حدی که سفر به آسمان‌ها و زندگی در آنجا به آسانی صورت می‌پذیرد. در زمان امام عصر، بیشتر آسمان‌ها آباد و محل سکونت می‌شود و...

خطیب جمعه همچنان دوران امام مهدی را توصیف می‌کرد، و آنچنان شور و عشقی در من ایجاد کرده بود که قابل وصف نیست. اما حاج‌آقا حرف‌هایی زد که شوق را تبدیل به فراق و اشک کرد.

خطیب جمعه ادامه داد: «اما این امام زمان به این مهربانی و خوبی چرا باید در غیبت و غربت به سر برد و در تنهایی زندگی کند؟ امام موسی بن جعفر فرمودند: "هُوَ الطَّریدُ الوَحیدُ الغَریبُ الغائِبُ عَن أهله..." او حضرت مهدی، آن غریب تنهای دور از وطن و غایب از دیدگان است.»

در زیارت آن حضرت هم می‌خوانیم: "السّلام علیک أیُّها الإمام الفَرید"؛ «سلام بر تو ای امام تنها.»

عزیزان من، همه ما در این غیبت نقش داریم و باید برای تمام شدن غیبت و تنهایی اماممان دعا کنیم. هرچند از روایات استفاده می‌شود که در دوران غیبت، عده‌ای از خوبان در محضر امام عصر هستند و اوامر ایشان را اجرا و تا حدی از وجود مقدسش رفع غربت می‌کنند، اما به هر حال ما هم وظایفی داریم که ان‌شاءالله در خطبه‌های آینده به بحث وظایف می‌پردازیم.
        

1

مینیمالیسم دیجیتال: انتخاب زندگی متمرکز در دنیایی آشفته
          عصر دیکتاتوری لایکها!
اختراع اینترنت و کامپیوتر مثل اختراع خط مسیر تفکر انسان را دچار تغییر کرد. همان طور که خیلی راحت و گسترده دانش زیادی را در اختیارمون گذاشت ضررهای بسیاری هم به همراه داشت که در این کتاب به بررسی این نکات منفی میپردازد.
 تعبیر جالبی که در کتاب بکار رفته اصطلاح "آدامس چشم" برای گشت در فضای مجازیست یعنی اطلاعات زیادی بما میرسه اما در عمق کم.... اقیانوسی با عمق یکسانت!!!
و در تعبير راحتتر مثل ساعتها جویدن آدامس بدون دریافت کالریست.
سال ۲۰۰۹ سر و کله لایک در فیس بوک پیدا شد و نکته مهم اینکه این اختراع آسیبهای زیادی به انسانها وارد کرد با دکمه لایک، آدمها دائم در معرض قضاوت دیگران قرار گرفتند و ارزش انسانی تنزل پیدا کرد به تعداد لايكها... یعنی" ترینها" لایک بیشتری میخورند بهترینها و بدترینها!!
ولی ما آدمها نه بهترینیم نه بدترین ... ما آدمهای معمولی هستیم و این دیکتاتوری باعث شده در اکثر مواقع آدمهای معمولی احساس کم ارزش بودن کنند.
ما با زندگی اسلایسی و مرگ گفتگوها مواجه ایم اینکه گفتگو انسانی ترین کار جهان به لایک و یک خط کامنت تنزل پیدا کرده ما برای روابط اجتماعی ساخته شدیم و اینها را نمیشود در یک برنامه موبایل و یا ایموجی خلاصه کرد.
كتاب فوق العاده مفید و جالبی بود ضمن اینکه اطلاعات خیلی خوبی درباره پیشینه فضای مجازی در کتاب هست، راه حل های خوبی هم برای کنترل زمان استفاده از این فضا ارائه میده که بسیار کاربردی ست. اضافه میکنم که منکر نکات مثبت و کاربردی فضای مجازی نیستم | اما این کتاب از دیدگاه خوبی بهش پرداخته بود. پادکست های زیادی هم از کتاب موجوده که گوش کردن به اونها هم خالی از لطف نیست...
        

22