یادداشت

آن بیست سه نفر
نمی توانست
        نمی توانستم آن کلمه عجیب و غریب را ترجمه کنم. کمی طول کشید که معنای پنچرگیری» را از دل واژۀ «بنجرجی» بیرون بکشم. کشف کوچکی نبود! در مدرسه آموخته بودم الفبای عربی حروف «پ» و «چ» ندارد. استفاده از حرف «ب» به جای «پ» و «ج» به جای «چ» آن مغازه پنچرگیری را کرده بود «بنجرجی»! این فکرها البته وقتی از ذهنم میگذشت که دیگر خیلی از آن مغازه و کودکی که دلم میخواست جای او باشم دور شده بودیم. دوچرخه کودک عراقی شبیه اولین دوچرخه ای بود که برادرم، حسن، در کودکی برایم خریده بود.
_________________
 دیدن عبارت ائمه اطهار در شهر طاغوت زده بغداد حس خوبی به همه ما داد. این حس زیبا و معنوی چند لحظه بعد، با دیدن دو گنبد بزرگ طلایی امامین کاظمین زیباتر و معنوی تر شد. داشتیم به بارگاه دو امام معصوم شیعیان امام موسی کاظم و امام محمد تقی، در شهر کاظمین نزدیک می شدیم ابو وقاص پیشتر این مژده را داده بود؛ اما باورمان نشده بود.
_________________
آیینه کاری شده حال و هوای زیارت امام رضا (ع) را در من زنده کرد. چهل روز پیش از آن، غرق در بوی خوش گلاب، میان رواق های بارگاه امام رضا بودم و آن روز مرقد پدر بزرگوارشان، امام موسی کاظم (ع) را زیارت می کردم.
آنجا امام رضا غریب بود و اینجا ما. تا چشممان به ضریح دو امام بزرگوار افتاد، بی اختیار دویدیم و پنجه در حلقه های ضریح انداختیم و هایهای گریه کردیم. دلمان میخواست ساعت ها کنار آن ضریح مطهر بمانیم؛ اما چند دقیقه بعد سربازها با زور از ضریح جدایمان کردند پیرمردی که دستاری سفید بر کلاهی سرخ بسته بود و عینک سیاهی روی چشمانش داشت، پیش آمد که برایمان زیارت نامه بخواند. سربازها ما را پشت سر او جمع کردند. او، بعد از خواندن زیارت نامه ، دعا کرد و ما آمین گفتیم و بعد فهمیدیم که برای صدام حسین
هم دعا کرده و ما آمین گفته ایم!
___________________
دنیا انگار روی سرمان خراب شد ما در قصر صدام بودیم؛ مردی که شهرهایمان را موشک باران و به خاک کشورمان تجاوز کرده بود. او جوانان وطنمان را کشته بود و در آن لحظه چشم در چشم ما در فاصله چند متری مان داشت لبخند میزد و ما هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم؛ جز اینکه مثل همیشه گره در ابروان بیندازیم که یعنی ما از حضور در کاخ
رئیس جمهور عراق شادمان نیستیم. صدام نشست روی صندلی دختر کوچکش هم کنارش نشست. لباس نظامی سبزرنگ مجللی پوشیده بود و روی دوشش بالاترین درجه ارتش عراق بود.
______________
ما به مردم مناطق شهرستان بافت و اطراف آن، که شغلشان دامداری است، عشایر میگوییم؛ حتی اگر کوچ رو نباشند. این عبارت در کشور عراق، اما، معنای دیگری غیر از دامدار میدهد. عراق کشوری عشیره ای است.
___________
گفت: «خوب، ان شاء الله این جنگ تمام می شود و هر کسی پیش خانواده اش بر میگردد در آینده نزدیک وقتی موافقت صلیب سرخ جهانی را بگیریم، شما را به کشورتان میفرستیم وقتی برگشتید، درس بخوانید. اگر
روزی دکتر یا مهندس ،شدید برای من نامه بنویسید!
( سال ۱۳۷۵ ، وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم بنا به درخواست صدام حسین نامه ای برای او نوشتم که در بسیاری از خبرگزاریها و روزنامه های آن زمان چاپ شد. برای مشاهده متن نامه به ضمائم کتاب مراجعه شود.)
_____
اگه دوست داشتید متن نامه هم میزارم.
#کتاب
#آن_بیست_و_سه_نفر
      
5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.