بریدۀ کتاب
4 روز پیش
صفحۀ 85
«مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده>
«مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده>
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.