بریدۀ کتاب

بنت‌الحسین

بنت‌الحسین

4 روز پیش

راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز
بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

«مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده>

«مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده>

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.