معرفی کتاب اولین نفری که در نهایت میمیرد اثر آدام سیلورا مترجم سمیرا بیات

اولین نفری که در نهایت میمیرد

اولین نفری که در نهایت میمیرد

آدام سیلورا و 2 نفر دیگر
4.4
38 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

78

خواهم خواند

70

شابک
9786225884809
تعداد صفحات
325
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب (اولین نفری که در نهایت می‌میرد)  بعد از کتاب (هر دو در نهایت می‌میرند) به چاپ رسید اما روایت قبل از داستان (هر دو در نهایت..) است
داستان  در سال ۲۰۱۰ و زمانی اتفاق می‌افتد که سازمان death-cast (پیک مرگ) افتتاح میشود و شروع به کار میکند...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اولین نفری که در نهایت میمیرد

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به اولین نفری که در نهایت میمیرد

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خونده رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

16

یادداشت‌ها

          ساعت ۵:۳۷ صبح در تاریخ ۱۳ فروردین. 
من تمومش کردم. 
الان ۵:۳۸ صبحه که دارم حسم رو مینویسم. 
صورتم به دلیل قطره های اشکم خیس شده. 
من با والنتینو زندگی کردم با اوریون و اسکارلت گریه کردم. 
از «هردو در نهایت میمیرند» هم دردناک تر بود. 
داستان برمی گرده به ۱۰ جولای ۲۰۱۰،دقیقا هفت سال قبل از اینکه گوشی متیو و روفوس برای ساخت آخرین روز زندگی شون به صدا در بیاد. 
سال ۲۰۱۰ بود که شرکت پیشگویی مرگ تاسیس شد. 
و در همون روز اول آدم های زیاد بودن که فرار به مردن شون بود. 
این کتاب: 
قصه ای از عشق، دوستی، جدایی، لبخند، فداکاری. شجاعت و مرگ بود. 
کتابی که از شروعش گریه کردم، تعجب کردم و با خنده هاشون، خندیدم.«به زبان ساده کتاب رو زندگی کردم.»
احساسی که در سومین کتابی که در عمرم خوندم(هر دو در نهایت میمرند) بعد از شش ماه در سی و چهارمین کتابم(اولین نفری که در نهایت میمرد) به من برگشت. 
سخنی با نویسنده: 
آقای سیلورا، نمیدونم چه جوری این ایده به ذهنون رسیده و به این نتیجه رسیدید که روی کاغذ پیاده کنیدش. 
اشک خیلی ها رو جاری کنید. 
من و خیلی های دیگه کتاب هاتون رو به عنوان خواننده میخونیم و باز هم لمس میکنیم. 
اما شما خالق: 
🔸متیو
🔸روفوس
🔸والتینو
🔸اوریون
🔸گلوریا
🔸پلوتونی ها
🔸لیدیا
🔸دالما
🔸اسکارلت
🔸خواکین رزا
🔸فرانکی
🔸پاز
🔸و.... 
بودید. شب ها و روز هایی رو با این کتاب گذروندید.
و به طور واقعی زندگی کردید.... 
------------------
من به این کتاب ⭐⭐⭐⭐⭐
البته منهای یک⭐
یعنی⭐⭐⭐⭐
و تنها به دلیل ترجمه ای بود که دوست نداشتم، پس درباره علاقه من به کتاب نیست. 
------------------
ساعت ۵:۵۶
و من ۱۹ دقیقه ست که کتاب رو کنار گذاشتم. 
و هنوز... 
غرق در کتابم😢
        

8

Nika

Nika

1403/9/25

        این کتاب هم مانند کتاب قبلی پر از ماجرا بود.ماجرای دو پسر که در نهایت یکی از آنها مرد و دیگری با قلب او زنده ماند.
این کتاب پایان تلخ و غم انگیزی داشت.ولی بازهم به همه ی ما نشان داد که زندگی بدون افراد مهم خیلی دردناکه ولی بازهم زندگی ادامه دارد.
من هر دو جلد کتابو دوست داشتم و واقعا دو جلد این کتابو پیشنهاد می کنم‌.
اميدوارم شماهم از خوندن این کتاب لذت ببرید.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

- Geli

- Geli

1403/4/8

          — روند پیش بردن داستان طبق کتاب قبلی "هردو در نهایت می‌میرند" بود؛ داستان‌ها از دیدگاه‌های مختلفی روایت می‌شد و بنظر می‌اد سبک نویسنده اینطور باشه که بنظر من نقطه قوت به حساب می‌اد.

— درمورد خود داستان؛ به‌کار بردن جزئی‌نگری‌های کوچیک برای لذت بردن از ۲۴ ساعت قبل از مرگ باز هم نتونست مسئله‌ی دردناک اطلاع داشتن از زمان مرگ رو جبران کنه. چیزی که درمورد کتاب غم‌انگیزه اینه که ما شخصیت‌های کامل و سرخوشی رو نداریم، هرکدوم از افراد کمبودها و چاله‌های زندگی خودشونو داشتن و ترک کردن این دنیا با زخم‌هایی که هنوز نتونستی ببندیشون، پایان وحشتناکی بنظر می‌اد. 

— از دیدگاه اجتماعی، درواقع علاوه‌بر به تصویر کشیدن روند پذیرفتن شرکت تازه تاسیس پیشگویانِ مرگ، کنار اومدن با طرز فکر اجتماع‌های کوچیکی مثل خانواده هم به تصویر کشیده شده بود که تا چه حد ممکنه زندگی اون فرد رو دستخوش تغییراتی بکنه و از اون آدم‌های نزدیک؛ افراد غیرقابل بخششی بسازه.


        

10

          کتاب هر دو در نهایت می‌میرند که به نوعی جلد اول این کتاب محسوب می‌شه رو بیشتر از این کتاب دوست داشتم. اولاً توی این کتاب خیلی به مسئله همجنسگرایی توجه شده و ما شاهد ابراز علاقه های فراوان دو شخصیت اصلی کتاب که هر دو همجنسگرا هستند، هستیم و در چند جای کتاب هم مطالبی در حمایت از همجنسگرایی اومده بود. به دلیل اینکه شخصیت های اصلی کتاب همجنسگرا بودند و در واقع داشتم داستان عاشقانه دوتا پسر همجنس باز رو می‌خوندم اصلاً نتونستم با کتاب ارتباط بگیرم و از اینکه والنتینو مرد ناراحت نشدم.
انتظار داشتم مطالب کتاب تا حدی بیشتر از این سانسور می‌شد چون خوندن لحظه رابطه جنسی دو تا همجنس باز‌ و بوسه‌هایی که از همدیگه می‌کردند اصلاً برام جالب نبود،حال بهم زن بود.  میشه گفت این کتاب تا حدودی درباره گذشته شخصیت‌های کتاب هر دو در نهایت می‌میرند بود، ما تو این کتاب شاهد حضور کوتاه شخصیت‌های کتاب هر دو در نهایت  می میرند بودیم که این مورد برام جالب بود، همچنین ما تو این کتاب شاهد روزهای اول راه‌اندازی موسسه پیشگویی مرگ بودیم.
ترجمه کتاب هم متاسفانه افتضاح بود، این یه رمانه و منطقی نیست که گفتگوهای شخصیت های کتاب، به حالت کتابی نوشته بشه انگار مطالب کتاب توسط برنامه‌های مترجم ترجمه شده نه توسط یک مترجم، ترجمه رو اصلاً دوست نداشتم. در جاهای مختلف کتاب هم مشکلات‌ نگارشی وجود داشت. 
در کل به دلیل وجود موضوع همجنسگرایی این کتاب رو اصلاً نپسندیدم.
        

1