داستان کتاب به نظرم خیلی جالب بود و برام تازگی داشت؛ تصور دنیای بدون احساسات جالب بود، با اینکه در کتاب ما شاهد اتفاقات تلخی هستیم، اما چون راوی کتاب فردیه که هیچ احساساتی نداره و تعاریفی که از حوادث داره فاقد احساساته و این به زیبایی تمام به خواننده منتقل میشه و خواننده به طور کامل شخصیت اصلی رو در لحظه به لحظه خواندن کتاب درک میکنه، یه جورایی اون حالت بیاحساس بودن در مواقع احساسی به خواننده هم منتقل میشه و باعث میشه که کمتر غصه اتفاقات تلخی که در کتاب افتاده رو بخوره.
مردن مادربزرگ شخصیت اصلی تلخ بود اما خوشحالم که در نهایت مادرش از کما بیرون اومد و خوب شد و بیشتر از همه بابت این موضوع خوشحالم که شخصیت داستان در نهایت تونست درکی از احساسات ببره؛ اون قسمت کتاب که یون از یک دختر خوشش اومد و با اینکه یون هیچ درکی از عشق و احساسات نداشت اما باز هم وقتی با اون دختر دیدار کرد یک تغییراتی درون خودش احساس کرد و این نشان دهنده قدرت عظیم عشق است، در حالی که اون هیچ احساساتی رو درک نمیکرد اما عشق تونست که وارد قلب اون بشه و تغییراتی درونش ایجاد کنه. با اینکه شخصیت اصلی کتاب از اینکه احساسات رو درک نمیکرد آزرده خاطر بود اما به نظرم گاهی درک نکردن احساسات میتونه یک موهبت باشه، در کل من شخصیت یونجی رو خیلی دوست داشتم ، شخصیتش خیلی خاص بود. به نظرم خوندنش خیلی مفید بود برام و از اینکه خوندمش خوشحالم.
ترجمه کتاب هم خیلی خوب و روان بود. تنها موضوعی که درباره کتاب یکم آزاردهنده بود این بود که تصور جامعه کره خیلی برام سخت بود چون هیچ تصوری از جامعه کره نداشتم و در افکارم ظاهر شخصیتهای کتاب، آمریکایی بود اون مکانهایی رو که در کتاب گفته شده هم برام آمریکایی بود و اصلاً نمیتونستم شخصیت های کتاب رو با شمایل کرهای تصور کنم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.