1984
در حال خواندن
96
خواندهام
1,257
خواهم خواند
481
نسخههای دیگر
نمایش همهتوضیحات
افسر دوباره تکرار کرد: «اتاق 101.»چهره ی مرد لاغر که تا به حال به زردی می گرایید، یک دفعه رنگی به خود گرفت که وینستون اصلاً تصورش را هم نمی کرد. چهره ی او به طور کامل و دقیق به رنگ سبز کمرنگ در آمده بود، فریادزنان گفت: «هر کاری دلتان می خواهد با من بکنید. هفته ها مرا در گرسنگی نگه داشته اید. دیگر تمامش کنید و مرا راحت کنید. تیربارانم کنید، دارم بزنید. بیست و پنج سال زندانی ام کنید. آیا کس دیگری هم هست که باید لو بدهم؟ فقط بگویید او چه کسی است. هر چه دوست داشته باشید، می گویم. چون برایم مهم نیست آنها چه کسانی هستند و چه بلایی قرار است سرشان بیاورید. من یک زن و سه بچه دارم. بچه بزرگم فقط شش سال دارد. همه را به اینجا بیاورید و جلوی خودم همه را خفه کنید.من هم همین جا می ایستم و آنها را می بینم. ولی مرا به اتاق 101 نبرید.»
بریدۀ کتابهای مرتبط به 1984
نمایش همهپستهای مرتبط به 1984
یادداشتها