بریدهای از کتاب 1984 اثر جورج اورول
1404/2/5
صفحۀ 52
انگار در جنگلهای ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گمشده که آنجا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسمناپذیر بود. چهطور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا میشود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطهی حزب تا ابد دوام نمیآورد؟
انگار در جنگلهای ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گمشده که آنجا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسمناپذیر بود. چهطور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا میشود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطهی حزب تا ابد دوام نمیآورد؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.