بریده‌ای از کتاب 1984 اثر جورج اورول

بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

انگار در جنگل‌های ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گم‌شده که آن‌جا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسم‌ناپذیر بود. چه‌طور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا می‌شود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطه‌ی حزب تا ابد دوام نمی‌آورد؟

انگار در جنگل‌های ته دریا سرگردان است، در دنیایی هیولایی گم‌شده که آن‌جا خودش هیولاست. تنها بود. گذشته مرده بود، آینده تجسم‌ناپذیر بود. چه‌طور یقین بیاورد حتی یک مخلوق انسانی پیدا می‌شود که هنوز زنده باشد و طرف اورا بگیرد؟ و چگونه بداند سلطه‌ی حزب تا ابد دوام نمی‌آورد؟

61

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.