معرفی کتاب نا اثر مریم برادران حقیر

نا

نا

4.2
178 نفر |
82 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

409

خواهم خواند

123

شابک
0000000144996
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1399/7/27

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        سیدمحمدباقر صدر از آن چهره‌هایی است که روزگار کم به خود می‌بیند. شخصیتی که او را اکنون باید از لابه‌لای نظریات باشکوهش شناخت. عالمی که بیشتر با مجاهداتش شناخته شده‌است، تا با علمش. مریم برادران در کتاب نا، پرده از چهره این عالم مجاهد بر‌می‌افکند تا اسوه‌ای حسنه در دوران معاصر را به نسل جوان معرفی کند. نگاهی جامع به زندگی شهید صدر از جوانب گوناگون و حتی ارتباطات خانوادگی وی این اثر را از سایر کتاب‌هایی که درباره شهید صدر نوشته شده، متمایز کرده‌‌ است.
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خاندان صدر با سابقه‌ای نهصد ساله از علم و اجتهاد، شخصیت‌های درخشان و برجسته‌ای در خود پرورده و به جامعه عرضه کرده که طی قرنها در سه کشور ایران و عراق و لبنان درخشیده‌اند و در این میان برخی از آنان مانند امام موسى صدر و پسرعمویش شهید سید محمدباقر صدر، چهره‌هایی استثنایی و خاص بوده‌اند و شهرت جهانی یافته اند.
چند سال قبل وقتی تصویری از نصب مجسمه‌ی نیم تنه‌ی شهید سید محمدباقر صدر در یکی از مراکز علمی، سیاسی بسیار مهم روسیه منتشر شد، بسیاری از مخاطبان فعال در فضای مجازی که تنها این نام را بر اتوبانی در تهران دیده بودند با دیدن آن تصویر تعجب کردند و دچار شگفتی شدند، زیرا نمی‌دانستند که یک عالم مجاهد و شهید چگونه در فضای علمی خارج از ایران و عراق به چنین جایگاه و مقبولیتی رسیده است.
متأسفانه -باید اعتراف کنیم- شهید سید محمدباقر صدر که با مظلومیت و مصیبتی دردناک زیر شکنجه‌های صدام به شهادت رسید، امروز هم بعد از چهل سال همچنان مظلوم و غریب است. او که در سن جوانی از نظر علمی به آن موقعیت باورنکردنی و اعجاب آور رسید، از چنان قدرت فکری و ارتقای علمی برخوردار بود که می‌شد او را به عنوان نابغه شرق و اسطوره علمی جهان اسلام معرفی کرد.
دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» در همان سال‌های نخستین عمر او شهرت فراوانی در کشورهای مختلف برای او رقم زد و پیشنهادهای وسوسه انگیزی برای مهاجرت و حمایت‌های مالی در پی داشت.
وقتی کتاب مهم و پرآوازه او «الاسس المنطقیة للاستقراء» انتشار یافت برخی مدعی بودند که ترجمه‌ی آن به زبان‌های خارجی می‌تواند بر پاره‌ای از دیدگاه‌های علمی در حوزه‌ی ریاضیات و منطق و علوم تجربی مادی اثر بگذارد و جریان‌ساز باشد، اما در همان نخستین قدم به دلیل پیچیدگی محتوا و مضمون فنی کتاب هیچ کس از پس ترجمه‌ی انگلیسی اش برنیامد.
آیت الله خوئی -استاد مؤلف- در باره‌ی این کتاب گفته بود تنها کتابی است که با اولین خوانش آن چیزی درنیافتم و مجبور شدم دوباره آن را از ابتدا بخوانم.
وقتی هم با نگاه خاص و رویکرد متفاوت خود کتاب «الفتاوى الواضحة» را منتشر کرد، با چنان استقبالی مواجه شد که برخی از جوانان اهل سنت اعلام کردند در مسایل شرعی شان به جای پیشوایان فقهی خود به این عالم نجفی مراجعه می‌کنند. او علاوه بر دغدغه‌های تأسیسی‌اش که در طرح بانکداری بدون ربا ظهور یافت و الگوی بسیاری از بانک‌ها در کشورهای مختلف شد، و علاوه بر اهتمامات اجتماعی‌اش که در فعالیت‌های مختلفی چون راه‌اندازی مدارس و تشکیل حزب تمثل پیدا کرد، تمرکز جدی هم بر تدوین مبانی نظری رویکرد دین به جامعه داشت که فرصت جمع‌بندی و نشر آن را نیافت و تنها برخی شاگردانش بعدها برگ‌هایی از یادداشت‌های اولیه او با عنوان «مجتمعنا» را منتشر کردند.
بقیه‌ی کتاب‌ها و آثار او نیز هرکدام داستان و ماجرایی دارند؛ از آن‌چه در حدود دوازده سالگی نوشته و بعدها به چاپ رسیده تا برخی یادداشت‌های حساس باقیمانده از روزهای حصر خانگی قبل از شهادتش.
زندگی عجیب و شخصیت خاص سید محمدباقر صدر فارغ از همه‌ی حاشیه‌ها و حوادث بی‌شمار خود به تنهایی آن‌قدر اهمیت دارد که صدها کتاب از آن نوشته و ده‌ها فیلم از آن ساخته شود.
در میان آثار معدودی که به زندگی و افکار او پرداخته‌اند، کتاب «نا» با بیانی دقیق و نثری هنرمندانه بیش از همه در ارائه‌ی تصویری کامل و فراگیر از این دانشمند شهید توفیق داشته است.
هم داستان‌هایی از دوران کودکی و تحصیل او را روایت کرده و هم بازتابی از فضای روابط عاطفی او با همسرش را در لابلای طرح اندیشه ها و افکار بلند وی در پیش چشم خواننده قرار داده است.
هم علو طبع و بلندی همت والای او را در کرامت و عزت نفس به خوبی تصویر کرده و هم مشقت‌های مرارت‌بار زندگی ساده و فقیرانه‌اش را نشان داده و کسی را معرفی کرده که در جایگاه مرجعیت و زعامت، بچه‌هایش حسرت خوردن میوه داشته‌اند و او به آنان که قدری پول توجیبی می‌خواسته‌اند تا بتوانند در مدرسه موز بخرند، می‌گوید: آیا همه‌ی بچه‌های مدرسه شما موز می‌خورند؟ بهتر است شما همراه آن چند نفر اقلیت باشید که در زنگ تفریح گرسنه می‌مانند!
در همین حال بی‌آنکه تلخی های زندگی و شهادت دردناک ایشان و خواهر شهیدش خواننده را آزار دهد، به نرمی و ظرافت از همه این دردها و مصیبت‌ها نیز می‌گوید و حتى آخرین صفحات کتاب را با لطافتی سوگناک اما شکوهمند به پایان می‌رساند.
عکس‌های کمتر دیده شده از آن شهید به همراه شجره‌نامه‌ی خانوادگی و سالشمار زندگی او از پیوست‌های کتابند که در لابلای صفحات، اطلاعات کامل‌تری را به خواننده منتقل می‌کند.

(به تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۹ از سری یادداشت‌های «صد کتاب قبل از صدسالگی!» در روزنامه‌ی شهرآرا)
        

35

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سید محمدباقر صدر از شخصیت‌های کم‌نظیر تاریخ تشیع است. نبوغ سرشار و مجاهدت خستگی ناپذیراز او شخصیتی جذاب ساخته و در کنار آن اتفاقات بسیار زندگی او زمینه‌ای است فوق العاده برای داستان‌پردازی چیزی که ابدا «نا» از عهده آن برنیامده است.
این کتاب شبیه یک فست فود پخته نشده است که نه تنها شخصیت یاران و اطرفیان سیدمحمدباقر در آن به خوبی ترسیم نشده است که شخصیت خود سید محمدباقر هم بسیار کلی و بدون عمق است.
در تمام کتاب تنها بیان میشود که محمدباقر بسیار باهوش است، محمدباقر بسیار مهربان است و محمدباقرمدام مشغول است و این سه مولفه ده ها بار تکرار می‌شود؛ بدون آنکه مخاطب این مسئله را واقعا از لابلای اتفاقات درک کند.
البته نثر روان کتاب و جذابیت ذاتی محمدباقر صدر جذابیتی نسبی به کتاب داده که آن را تا حد زیادی خواندنی می‌کند، اما در مجموع نمی‌توان به این کتاب مختصر گفت کتاب خوب و کاش این کتاب باعث نشود که راه نوشتن دوباره درباره زندگی محمدباقر صدر بسته شود.
        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          همیشه می‌گویم بالاخره یک کتاب وقتی میخرم، روزی به کارم می‌آید و نگاهم را تغییر می‌دهد. متعدد رخ داده است. این کتاب حالا جزو همین دسته از کتاب ها شد. روایتِ کوتاهِ زندگی از یک مرد بزرگ تاریخ شیعه، اسلام و جهان.

این کوشش و تلاش بی‌حد و اندازه شهید صدر، خود یک الگویی است برای من و دیگران. و البته نوع سبک زندگیِ این طلبه‌ی علم و دین درس آموز است.

قطعا شخصیت شهید صدر را نمی‌توان در این سطور محصور کرد و همگی آلکن هستند از بیان آن. اما گوشه ای از دریای معرفت این عالم وارسته، هر متنی را اعتبار و وزن می‌دهد. 

اگر متن به جزییات الکی و ادبیات پردازی بی‌مورد کمتر پرداخت می‌کرد قوام بهتری داشت. و همینطور جای این ادبیات پردازی، کاش قدری در پانوشت ها به شخصیت ها و کتاب هایی که نام برده شده اشارات مفصلی داشت که خواننده گیر نکند در اینکه «این چه کتاب است»، «این شخصیت کیست» و... مثل اول کتاب-یک شجره نامه مصور- کلی به ذهنیت و پیدا کردن روابط افراد با یکدیگر کمک کرد و خواننده حالا راحت تر می‌توانست بخواند امام موسی صدر و دیگران کی هستند.

حالا که کتاب تمام شده، غم، اندوه, افسوس و حسرت کل جانم را فرا گرفته. و نمیدانم چطور می‌شود ادای دین کرد...


به فال نیک می‌گیرم تلاقی اسم مدرسه امسالم با خواندن این کتاب و علاقه مند شدن به عالم مجاهد.

بعد نوشت؛
۱- باتوجه به نکات و بیانات رهبر انقلاب، می‌توانست در کتاب به اشاره شود.
۲- تعریف و تمجید های شهید صدر از امام خمینی غفلت بزرگ کتاب بود.
۳- انگار روایت زنانه (از دید یک خانم و لطافت) از شهید مواجه هستیم.
        

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          از شهید سیدمحمدباقر صدر رحمه الله فقط نام و نشانش را بلد بودم.
دورادور، جسته و گریخته، از اساتید و گاه از بعض آقایان هم حجره ای و هم درسی شنیده بودم که شهید صدر، بیش از مطالعه فکر می‌کند.
این برایم جالب آمده بود و در عالَم نوجوانی مرا به فکر واداشت که: مگر میشود فکر کرد و عالم شد؟ پس چه کسی این همه کتاب سنگین علمی را گردن میگیرد؟
فکر نکرده بودم که این فکر، پشتوانه می‌خواهد که شهید صدر، در نوجوانی اش اندوخته، و همچنین در محضر بزرگانی چون حضرت آیت الله خویی رحمه الله زانو زده است.
همچنین نمی‌دانستم ایشان هم مباحثه ای، دوست صمیمی، پسرعمو و شوهرخواهر امام موسی صدر می‌باشد، که در عراق و لبنان فعالیت های موثر و دشمن شکنی انجام دادند که آخر سر موجب ناپدید شدن امام موسی صدر، و محاصره ناجوانمردانه منزل سیدمحمدباقر صدر و در نهایت شهادت وی شد (شاید شهادت هردو، الله عالم).
خیلی حرف است که کفایه را دو ماهه بخوانی!
کفایه مرحوم آخوند خراسانی از کتبی است که فهم عبارات آن بسیار صعب و مشکل است. عبارات آن معروف است به تلگرافی، یعنی نیاز به دقت نظر عمیقی دارد تا بتوان متن را فهمید، بعد به سراغ مطلب آن رفته، سپس وارد دعواهای علمی و نقد و پردازش آن شد.استادی که مدعی تدریس کفایه باشد، یعنی هفت خان را رد کرده و برای خودش یلی است.
شهید صدر با این کتاب بیشتر برایم عزیز شد.
سیدصدری که قبل از ۴۰ سالگی، یعنی در جوانی، آیت الله خویی بزرگ، فقیه، اصولی و رجالی نامدار زمان، بگوید کتاب "الاسس المنطقیه للاستقراء"، دقیق ترین و پیچیده ترین کتاب سیدصدر را دو مرتبه خواندم تا متوجه شدم. و در حالت بیماری، در بیمارستان به احترام سیدی که شاگرد اوست، خود را به سختی انداخته و احتراما نیم خیز شود، قطعا نوبر زمانه خویش است.
با اینکه این کتاب در شناخت شهید صدر بسیار ما را کمک میکند، اما هنوز قدر شهیدصدر به درستی شناخته نشده است و هنوز در مظلومیت به سر می‌برد.
شاید نیاز به گذشت چند ده سال دیگر باشد تا از او، مانند شیخ انصاری و آخوند خراسانی یاد شود  و کتب او متن بی بدیل دروس سطوح عالی حوزه علمیه شیعه شود.

محمدجواد واحدی _ ۸ فروردین ۱۴۰۳
        

3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          دست کم هفته‌ای شش‌بار بواسطه رفت‌وآمدهای شرق به غربم اسمش را به زبان آورده بودم. اما برایم یک‌ اسم بی معنی مثل هزار اسم دیگر و تصویری مبهم و رنگ‌پریده بر حاشیه اتوبان صدر بود. یک اسم عام نه اسم خاص! 
او را شناختم. با بنت‌الهدی. بنت‌الهدی را با یکی از دوستان‌شان و دوست‌شان را با دوست صمیمی‌ام. چون آن دوست‌شان مادربزرگ دوست صمیمی‌ام بود!
کتاب را با اشک تمام کردم. حالا دیگر محمدباقر صدر برایم یک اسم و یک تصویر نبود. معلم دلسوز بزرگ و نابغه‌ای بود که دوستش داشتم و غم‌اش دلم را سوزانده‌بود. آن قسمت خاص از قلبم که داغ‌های گرم زنده می‌جوشند...
کتاب به لحاظ فرمی چیز عجیبی ندارد و ترجیح می‌دادم برخی‌ روایت‌هایش دقیق‌تر و و یک‌دست‌تر باشد. اسم این مرد اما آنقدر بزرگ‌ هست که وصف خودش و روزگارش جای هرچیزی را پر کند. کتاب، به‌عنوان قطره‌ای که قصد نشان دادن دریا داشته باشد گزینه خوبی برای شروع شناخت این مرد است. جمع و جور و بی‌دردسر.
شاید حالا آن پل همیشه شلوغ، حقیقتا برایم پل گذار باشد... یک اسم خاص: پلِ صدر! 
و البته 
پشت این نام گرامی بنویسید «شهید»
        

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برای من که این چهار یا پنجمین کتابی بود که از زندگی شهید صدر می‌خواندم، "نا" چیزی بود مثل بقیه. حتی برای انتشارش با وجود سابقه‌ی درخشان نویسنده‌ش چندان ذوقی نداشتم. خاصه که وقتی منتشر شد هنوز به رنگ صبر را تمام نکرده بودم. کتاب رسید و با کمی تعلل شروعش کردم و همه چیز خیلی معمولی داشت پیش می‌رفت، تا اینکه رسیدم به فصل چهارم. و خب فصل چهارم روایت همان گمشده‌ی من بود که در صدر یافته بودمش و دوستش داشتم. چه شروع خوبی داشت و چقدر جمله‌ها و دغدغه‌ها انگار حرف‌های خودِ خودِ ما بودند در این روزگاری که همه چیز از اصالت تهی شده و رنگ به روی هیچ صبغة‌اللهی باقی نمانده است. 
نا، "ما"یی که گمش کرده‌ایم را خوب روایت می‌کند و محمدباقر صدری که ما شدن دغدغه‌اش بود و نهایتا قربانی همین ما نشدن شد از دریچه‌ی این‌ کتاب با خواننده خیلی خط و ربط پیدا می‌کند. 

خواندن فصل‌های آخر کتاب و کلا ورق زدن برگ‌های آخر زندگی شهید صدر همیشه و همیشه بسیار سخت و دردناک است و هر بار حسرت عمیقی به جانم می‌نشاند. 
با این حال، حیات شهید صدر و اندیشه‌ای که او تلاش کرد پرمایه و ریشه‌دارش کند، هنوز هم برای ما حرف دارد و هنوز هم برای هر انسانی سخن دارد.
        

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          متن کتاب دل نشین است، روان و آمیخته با ادبیاتی خاص. اما بسیار مختصر است‌و پر از جاهای خالی و سوال های پاسخ نداده شده . این دومین کتابی است که درباره شهید محمدباقر صدر می خوانم اما تقریبا بیشتر اطلاعات آن برایم جدید بود. با این حال آنقدر که با هفت روایت خصوصی و زندگی آقا موسی ارتباط ذهنی و قلبی گرفتم ، نتوانستم شهید صدر را درک کنم. نبوغ ایشان کاملا ملموس است ، اما منطق و سبک زندگی شان برایم حقیقتا پیچیده بود. روند انتهای کتاب  از شروع آن سریع تر پیش می رفت ، اختصار خوشایند نبود. البته نویسنده اشاره کرده بود که قصد آزردن راویان کتاب را نداشته و نمی خواهد وارد جزئیات روزهای سخت شود.

بلافاصله بعد از اتمام این کتاب ، کتاب "به رنگ صبر" را به دست گرفتم. ابتدا از حجم زیادش و نوع مصاحبه ای بودنش کمی تردید داشتم که شاید سخت خوان‌باشد. اما بی نهایت دلچسب و روان بود. متن نوشته ها آینه ی صحبت کردن و روحیات فاطمه خانم صدر_ همسر محمدباقر صدر و خواهر آقا موسی_ هستند.پیشنهادم به همه کسانی که قصد دارند کتاب نا را مطالعه کنند یا مطالعه کرده اند این است که به رنگ صبر را به عنوان تکمیل کننده پازل نا و پاسخِ جاهای خالی اش  تهیه کنند ، حتی برای هدیه دادن هم بسته جذابی خواهد بود!
        

12

ریحانه نوری

ریحانه نوری

4 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نا از ما می‌گوید. از کدخدای ملت؛ کسی که به دنبال ما شدن ما بود.
کتاب که تمام شد در بهتی بزرگ رفتم از اینکه چقدر دورافتاده و غریب.
جایی می‌گوید سرنوشت من مثل غریبی مسلم در کوفه است و چقدر عراق شهر نا امنی است برای دل بستن.
چهل و اندی سال خیلی کم است برای این همه عالم بودن، این همه مبتکر بودن در عرصه دین، این همه کتاب نوشتن و زندگی با این برکت که حتی کسی که می‌خواهد او را دستگیر کند می‌گوید حیف کسی مثل شما که زیر خاک رود.
 سید در آخرین دیدار با دخترش می‌گوید این بذر اگر بیست سال بعد به بار بنشیند برای من کافیست و اگر خون من مردم را بیدار کند من به آن راضیم.
وقتی کتاب را مطالعه میکردم خیلی در فکرم پرسه میزد. انگار تاثیر خود سید بود که می‌گفت اصل مطالعه فکر کردن است اگر فکر نکنید و فقط بخوانید ذهنتان محدود می‌شود و نمی‌توانید نوآور باشید.
اما قلم، نویسنده فقط روایت می‌کند آن هم در هم ریخته آن هم نه چندان روشن.
اما خوب است. چرا؟ چون در 200 صفحه زندگی چهل ساله انسان صد ساله ای را می‌گوید که تو هیچ اطلاعی از آن در دست نداری و سر آخر با زندگی آن آشنا میشوی.
طراحی گرافیک، رنگ و فونت قلم، اسم کتاب، عکس های هر فصل از نوآوری ها و جذابیت کتاب است.
بیست و ششم آذر ماه هزارو چهارصد ویک
        

2