یادداشت Zahra Golzari

نا
        دست کم هفته‌ای شش‌بار بواسطه رفت‌وآمدهای شرق به غربم اسمش را به زبان آورده بودم. اما برایم یک‌ اسم بی معنی مثل هزار اسم دیگر و تصویری مبهم و رنگ‌پریده بر حاشیه اتوبان صدر بود. یک اسم عام نه اسم خاص! 
او را شناختم. با بنت‌الهدی. بنت‌الهدی را با یکی از دوستان‌شان و دوست‌شان را با دوست صمیمی‌ام. چون آن دوست‌شان مادربزرگ دوست صمیمی‌ام بود!
کتاب را با اشک تمام کردم. حالا دیگر محمدباقر صدر برایم یک اسم و یک تصویر نبود. معلم دلسوز بزرگ و نابغه‌ای بود که دوستش داشتم و غم‌اش دلم را سوزانده‌بود. آن قسمت خاص از قلبم که داغ‌های گرم زنده می‌جوشند...
کتاب به لحاظ فرمی چیز عجیبی ندارد و ترجیح می‌دادم برخی‌ روایت‌هایش دقیق‌تر و و یک‌دست‌تر باشد. اسم این مرد اما آنقدر بزرگ‌ هست که وصف خودش و روزگارش جای هرچیزی را پر کند. کتاب، به‌عنوان قطره‌ای که قصد نشان دادن دریا داشته باشد گزینه خوبی برای شروع شناخت این مرد است. جمع و جور و بی‌دردسر.
شاید حالا آن پل همیشه شلوغ، حقیقتا برایم پل گذار باشد... یک اسم خاص: پلِ صدر! 
و البته 
پشت این نام گرامی بنویسید «شهید»
      
55

6

(0/1000)

نظرات

بالاخره... 
مبارکه😍😁
2

2

گریه کردم باهاش. می‌خواستم تموم شه و نمی‌خواستم تموم شه! 

3

آآه🥺
من با خیلی کتابا اینطوری میشم😢
@zahragolzari 

1