یادداشت ریحانه نوری
5 روز پیش
نا از ما میگوید. از کدخدای ملت؛ کسی که به دنبال ما شدن ما بود. کتاب که تمام شد در بهتی بزرگ رفتم از اینکه چقدر دورافتاده و غریب. جایی میگوید سرنوشت من مثل غریبی مسلم در کوفه است و چقدر عراق شهر نا امنی است برای دل بستن. چهل و اندی سال خیلی کم است برای این همه عالم بودن، این همه مبتکر بودن در عرصه دین، این همه کتاب نوشتن و زندگی با این برکت که حتی کسی که میخواهد او را دستگیر کند میگوید حیف کسی مثل شما که زیر خاک رود. سید در آخرین دیدار با دخترش میگوید این بذر اگر بیست سال بعد به بار بنشیند برای من کافیست و اگر خون من مردم را بیدار کند من به آن راضیم. وقتی کتاب را مطالعه میکردم خیلی در فکرم پرسه میزد. انگار تاثیر خود سید بود که میگفت اصل مطالعه فکر کردن است اگر فکر نکنید و فقط بخوانید ذهنتان محدود میشود و نمیتوانید نوآور باشید. اما قلم، نویسنده فقط روایت میکند آن هم در هم ریخته آن هم نه چندان روشن. اما خوب است. چرا؟ چون در 200 صفحه زندگی چهل ساله انسان صد ساله ای را میگوید که تو هیچ اطلاعی از آن در دست نداری و سر آخر با زندگی آن آشنا میشوی. طراحی گرافیک، رنگ و فونت قلم، اسم کتاب، عکس های هر فصل از نوآوری ها و جذابیت کتاب است. بیست و ششم آذر ماه هزارو چهارصد ویک
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.