معرفی کتاب بی آبی اثر جرود شوسترمن مترجم پرستو پورگیلانی

بی آبی

بی آبی

جرود شوسترمن و 2 نفر دیگر
4.4
38 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

71

خواهم خواند

45

شابک
9786222441258
تعداد صفحات
448
تاریخ انتشار
1400/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        چند وقتی از خشکسالیِ فاجعه   ‎           بار در کالیفرنیا می   ‎           گذرد؛ حالا اسمش را گذاشته   ‎           اند «لوله   ‎           های خالی». زندگی مردم به فهرستی از کارهایی که نباید انجام بدهند تبدیل شده: چمن   ‎           ها را آب نده، استخرت را پر نکن، دوشِ طولانی نگیر... تا روزی که حتی یک قطره آب از شیر جاری نمی   ‎           شود.محله   ‎           ی ساکت و خارج از شهر الیسا ناگهان به میدان جنگ آدم   ‎           های درمانده تبدیل می   ‎           شود. همسایه   ‎           ها و خانواده   ‎           ها در تلاش برای به   ‎           دست آوردن جرعه   ‎           ای آب به جان هم می   ‎           افتند. وقتی پدر و مادر الیسا به خانه برنمی   ‎           گردند، زندگی او و برادرش به خطر می   ‎           افتد. حالا الیسا ناچار است تصمیم   ‎           های بسیار دشواری بگیرد بلکه از این مهلکه جان سالم به در ببرد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بی آبی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به بی آبی

پست‌های مرتبط به بی آبی

یادداشت‌ها

          ی کتاب دیگه با تم آخرالزمانی از آقای شوسترمن.بنظرم از پس بیان نکته اصلی که اول ذهن و چشم مخاطب رو به روی شاید آینده نه چندان دور طبیعت و بشر باز کنه به خوبی براومده و وقتی که عمیقاً پا به صفحات کتاب بزاری متوجه حس اظطراب و تلاش برای بقا میشی.این که چطور تو شرایط خاص همه میتونن تبدیل به یک هیولای وحشتناک بشن و هیچ گونه حس ترحم و هم نوع دوستی نیز وجود نداشته باشه.اسم کتاب به خودی خود گویای همه چیز هست.خشکسالی و بی آبی که هرچند همه ازش مطلع هستند اما کسی آن را جدی نمیگیرد.امیدوارم حداقل این اثر روی مخاطب تاثیر خودش رو بزاره. سبک کتاب واسم جدید بود که از دید چندین و چند شخصیت بیان میشه و جالب بود.اما به شخصه به هیچ عنوان پایان کتاب رو نمیتونم قبول کنم.حس میکنم بر خلاف بقیه کتابای شوسترمن که هیچ ترسی برای از بین بردن شخصیت اصلی کتاب نداشت؛اینجا قصه فرق میکرد و در آخر تمام شخصیت های اصلی صحیح و سالم به مانند فیلم ها خوش و خندان در کنار هم قرار گرفتن.وقتی تو صفحات پایانی خبری از جکی نبود انتظار داشتم حداقل او قربانی شجاعتش شده باشد که خب فقط یک نیم خط کافی بود تا بفهمم او نیز سالم مانده.عمیقا حس میکنم تمام ماجراجویی ها و تلاش گروه رو پوچ جلوه داد به طوری که اگه دوهفته داخل خونه هاشون دوام می‌آورند خیلی شیک و مجلسی مشکل تمام می‌شد.اما هرچه که بود همچنان ارزش خواندن داره
        

19

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1404/2/1

          کتاب رو بستم و دیدم خدای من؛ تشنمه.
پنج ستاره؛ به‌خاطر فضاسازی داستان و تصویر دقیقی که از وضعیت بحرانی خلق شده بود. من کسی نبودم که ماجراها رو از بیرون تماشا می‌کرد؛ بلکه همراه شخصیت‌های داستان در بطن بحران لوله‌های خالی بودم و برای زنده‌موندن می‌جنگیدم.
پنج ستاره؛ به‌خاطر احساساتی که ماهرانه به تصویر کشیده شده بود و عمیقاً می‌تونستم درکشون کنم.
به‌خاطر اون تصویرهای کوتاه بین داستان؛ خیلی پسندیدمشون.
به‌خاطر کلتون و متفاوت بودنش. گاهی دلم می‌خواست فقط او داستان رو روایت کنه.
به‌خاطر الیسا و قابل اعتماد بودنش. بهش افتخار می‌کنم.
به‌خاطر جکی و شکست‌ناپذیری‌ش (باید اعتراف کنم بعضی جاها خیلی از دستش حرص می‌خوردم.)
به‌خاطر گرت که دوستش داشتم چون گاهی منو یاد یکی از شخصیت‌های داستانیِ خودم می‌انداخت. 
و به‌خاطر پایان داستان که باعث شد بغض کنم.
تو این برهه از زمان و با وجود فشار روانی نزدیک کنکور، این کتاب و تصویرسازیِ محشرش از بحران احتمالاً یکی از بدترین هدیه‌هایی بود که می‌تونستم به خودم بدم؛ اما خب باز شد، دیده شد و خیلی هم پسندیده شد. 
        

15

          
خشک‌سالی آخرالزمانی است که دور نیست، دیر نیست و همین‌جا هم رخ‌داده. شکستن لوله‌های انتقال آب از استانی به استان دیگر. بله آن وحشت لوله‌های خالی رخ نداد، اما آیا خیلی دور از دسترس است؟ 
رمان خشک‌سالی برای من یک رمان وحشتناک بود. ماجراهای آخرالزمانی گاهی آن‌قدر دور از دسترس به نظر می‌رسند که موقع خواندنش خواننده با خودش فکر می‌کند کو تا آن موقع. اصلاً این اتفاق نمی‌افتد. اصلاً آدم‌ها این‌جوری نمی‌شوند. اصلاً آن موقع ما نیستیم. اما رمان خشک‌سالی آخرالزمان قابل‌درکی بود. همه‌مان شاید در همین تابستان به درکی از موقعیتش برسیم. 
بعضی صحنه‌ها آن‌قدر برای من تأثیرگذار بود که کتاب را رها می‌کردم. تپش قلبم آن‌قدر بالا می‌رفت که احساس می‌کردم تحمل این‌همه وحشت را ندارم. باید از کتاب فاصله می‌گرفتم، چک می‌کردم آب در لوله‌هایمان باشد و دوباره برمی‌گشتم سر کتاب.
بچه‌های گم‌شده، جنایت، ناامنی و مرگ، همه ارمغان لوله‌های خالی است. 
شخصیت‌پردازی این رمان عالی بود، الیسا، جکی، هنری و کلتون. هر کدام نماینده یک گروه فکری در برابر فجایع هستند و نمونه‌هایشان دوروبرمان زیاد است. 
اواسط رمان، وقتی وحشت به من غالب می‌شد به شوسترمن‌ها التماس می‌کردم این کار را امیدوارانه تمام کنید. من طاقتش را ندارم. و دمشان گرم. خوب تمامش کردند. 
ممنونم از دوست عزیزم خانم توکلی که این رمان را به من معرفی کردند.

        

4

          از آن کتاب‌ها که مطمئنم با گذشت زمان چیزهایی ازش در من رسوب خواهد کرد و باقی خواهد ماند!
آب تمام شد. قصهٔ «خشکسالی» با این خبر یک‌خطی شروع می‌شود: دیگر از هیچ لوله و شیری آب بیرون نمی‌آید. اما نویسنده بعد از این یک خط، چهارصد صفحه شما را دنبال خودش می‌کشد تا رویه‌‌های دیگری از انسانیت را به شما نشان بدهد. آن‌چه پیش‌بینی می‌کردید و آن‌چه هرگز احتمالش را نمی‌دادید. شوسترمن را به خاطر خلق آثاری که در عین هیجان‌انگیز و پرحادثه بودن، تأمل‌برانگیز و عمیق هم هستند می‌ستایم. این کتاب شاید به نظر برخی خوانندگان -خصوصاً در قیاس با سه‌گانهٔ داس مرگ- کلیشه‌ای و مستقیم‌گو برسد، که به نظرم خیلی طبیعی است. چون اولاً در همین جهان واقعی و آشنا رُخ می‌دهد -که به نسبت دنیای پسامیرایی که در داس مرگ تویش قرار می‌گیریم- خیلی کلیشه‌ای و تکراری است! :)
و دوم به خاطر دست گذاشتن روی موضوعی که گوش‌های همه‌مان ازش پُر است. کمبود آب، تغییرات اقلیمی، ضرورت صرفه‌جویی در منابع، ...
اما آیا این که رسانه‌ها این موضوعات را دستمالی و از معنا تهی کرده‌اند، ضرورت پرداختن به آن‌ها را منتفی می‌کند؟ مسلماً نه.
این هم نشانهٔ دیگری از جسارت شوسترمن که به موضوعی پرداخته که در نظر اول، تکراری و شیره کشیده به نظر می‌رسد و تلاش کرده -تلاشی به زعم بنده قرین توفیق- به گوشه‌های تاریکی از آن نور بیاندازد و زوایای تازه‌ای از آن نشانمان دهد.
نکتهٔ دیگری که دوست دارم اضافه کنم توانایی نویسنده در خلق شخصیت‌های «به یاد ماندنی» است. خیلی ممکن است توالی وقایع و جزئیات داستان را فراموش کنید اما به نظرم بعید است الیسا، کلتون و جکی را از یاد ببرید. همان‌طور که به نظرم بعید می‌رسد کسی داس مرگ را بخواند و سیترا و روئن با گذر زمان از ذهنش زدوده شوند.
آدم‌ها در بحران با خودشان مواجه می‌شوند. حالا وقت خرج کردن اندوخته‌هاست. مادی و معنوی. آن‌چه در روزگار عافیت بر خودت افزوده‌ای، حالا از اعماق بالا می‌آید و ممکن است جوهره‌ای از خودت بروز دهی که حتی خودت را -و بیش از همه خودت را- شگفت‌زده کند.
امیدوارم اگر روزی در چیزی مثل «لوله‌های خالی» قرار گرفتم، جزء «به کمال رسیده»ها باشم نه «سایه»ها!

پی‌نوشت: کتاب آمریکایی‌تر از آن است که نسخهٔ زبان اصلی‌اش برای کسی چون من قابل‌فهم باشد. پر از ارجاعات به چیزهایی که یک آمریکایی معنایش را به راحتی می‌فهمد اما ما ازش سر در نمی‌آوریم. مانند فیما (FEMA) که یعنی ستاد مبارزه با بحران فدرال. ترجمهٔ نشر پرتقال روان و قابل‌فهم بود و پانویس‌های کارگشایی داشت و به نظر هم نمی‌رسید که سانسور ضربهٔ مهلکی بهش زده باشد.

        

26