با کفش های دیگران راه برو

با کفش های دیگران راه برو

با کفش های دیگران راه برو

شارون کریچ و 2 نفر دیگر
4.2
39 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

63

خواهم خواند

48

شابک
9789643622787
تعداد صفحات
282
تاریخ انتشار
1398/10/25

توضیحات

        سلامانکاتری هیدل 13 ساله که همه او را سال صدا می کنند برای یافتن مادرش، به همراه پدربزرگ، عازم سفری طولانی می شود. در طول سفر، او داستان فی بی وینترباتوم را تعریف می کند، دختری که مادرش به طور ناگهانی ناپدید شده و پیغام های اسرارآمیز دریافت می کند. در پشت داستان فی بی، داستان سال و جریان سفر بدون بازگشت مادرش وجود دارد. او کمتر از یک هفته فرصت دارد تا خودش را به مادرش برساند. سال مطمئن است که علی رغم مخالفت پدرش، این سفر تنها شانس او برای برگشت به موقعیت گذشته است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به با کفش های دیگران راه برو

پست‌های مرتبط به با کفش های دیگران راه برو

یادداشت‌ها

          خیلی وقت بود که با یک کتاب این قدر احساساتی نشده بودم. سالامانکا داستانش رو این قدر زیبا با گفتن داستان بقیه تعریف کرد که اصلا حس نکردم اینارو نویسنده داره می‌گه نه سال.

انسان نمی‌تواند از پرواز پرنده‌های اندوه در بالای سرش جلوگیری کند، اما می‌تواند جلوی آن‌ها را بگیرد تا در موهایش آشیانه نکنند.

گاهی اوقات به خودم می‌گم چرا اوایل نوجوونی من به جای خوندن این کتاب‌ها به فانتزی خوندن سر شد و اواخرش هم غرور بزرگی در من ریشه کرد و گفتم من دیگه کتاب بچه‌ها رو نمی‌خونم. به هر حال اون غرور خیلی ادامه نیافت و الانم خوش‌حالم چون فکر می‌کنم اگه قبلا این کتاب رو می‌خوندم نمی‌تونستم سالامانکا، مامان‌های داستان رو این قدر خوب درک کنم. هر چند یه مقدار تو شخصیت مامان سالامانکا و مامان فی‌بی چیزای کلیشه‌ای و تیپیک یافت می‌شد ولی خب مگه هممون گاهی اوقات این طور نیستیم؟ 

یه قسمتایی از داستان بدون هیچ دلیلی تداعی‌کننده‌ی دنیای سوفی و راز فال ورق گردر بود برام: ازین جهت که نوشته‌های بی‌نام و نشونی سر از ایوان خونه‌ی فی‌بی در می‌اومد مثل این که ارزش و معنی زندگی چیست؟ یا زنی که خانواده‌اش را برای این که قلب و مغزش را از چیزهای بد خالی کند ترک می‌کند. ولی خوب شباهت در همین حد بود نه بیشتر.
        

6

          کتاب با کفش های دیگران راه برو، برنده جایزه نیوبری ۱۹۹۵ ؛ کتابی که حتی ترجمه‌اش هم در ایران در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه پروین اعتصامی شد.
این کتاب من رو شگفت زده کرد و خیلی از خواندنش لذت بردم؛ چیزی که فکرش رو هم نمی کردم. فکر می کردم با یک رمان نوجوان معمولی رو به رو شده باشم، اما ظرافت های این کتاب واقعا تعریفی و جذاب بودند.

سال یا بهتر بگویم سالامانکا، دختر اصالتا سرخ پوستی که همراه پدرش در خانه ای روستایی در بای بنگز کنتاکی زندگی می کرده، به مدت یک سال است که همراه پدرش در جایی به نام در اوکلید اوهایو زندگی می‌کند، یا به عبارتی پدرش او را مثل یک علف هرز از خانه‌شان کنده! و به یک جای جدید برده است. او در محل جدید به مدرسه رفته و دوستان جدیدی پیدا کرده. 
یکی از دوستانش فیبی وینترباتوم است، دختری که در مدت دوستی با او ماجراهای جدید و غیر قابل انتظاری برایش رخ دادند.
کمی بعد از این ماجراها، پدربزرگ و مادربزرگ سالامانکا می‌خواهند سفری از کنتاکی به اوهایو داشته باشند. در واقع انها با سالامانکا همراه می شوند تا به لویستون آیداهو برود، مقصدی که مادر سالامانکا یک سال پیش برای خود انتخاب کرده بود. در واقع مادرش، سالامانکا و پدرش را موقتا ترک کرد تا خودش را پیدا کند، اما هر چه سالامانکا منتظر شد، مادرش  برنگشت. حالا سالامانکا تمام تلاشش را می کند تا بتواند خودش را در روز تولد مادرش، به آیداهو برساند؛ شاید بتواند او را با خود برگرداند. 
و به این ترتیب سالامانکا برای یک هفته در ماشین پدربزرگش زندانی می شود! و برای انکه بتواند پدر بزرگ و مادربزرگش را سرگرم کند، شروع می کند به تعریف ماجراهای فی‌بی  ... و ما هم زمان با شنیدن این اتفاقات در جریان داستان زندگی سالامانکا و خانواده اش قرار می گیریم و با شخصیت و روحیاتش بیشتر اشنا می شویم، شخصیتی که برای من بسیار دوست داشتنی آمد و به گمانم حالا حالا در گوشه ای از ذهنم باقی بماند. 
روند پیشرفت داستان، نوع روایت، نمک های ریزی که شخصیت سالامانکا از خود بیرون می ریزد و جزییات طنزی را می سازد و غیر قابل پیش بینی بودن اتفاقات، از جمله ویژگی های جذاب این کتاب برای من بود.
        

15

یه کتاب نو
          یه کتاب نوجوون خوش‌خوان و خانوادگی...

ماجرا از زبون سالامانکا روایت میشه، دختری که مدتی پیش مادرش ترکش کرده و حالا تو یه سفر جاده‌ای همراه پدربزرگ و مادربزرگش داره می‌ره تا برش گردونه...
این وسط توی‌ راه قصهٔ دوستش رو تعریف می‌کنه که اونم تقریبا مشکل مشابهی براش پیش‌ میاد.
در واقع کتاب دو تا خط داستانی رو همراه با هم پیش می‌بره.

🔅🔅🔅🔅🔅

داستان روون و تأمل‌برانگیزی بود و بعضی جاها نمکی.

کلا خوب بود ولی با یه چیزایی هم مشکل داشتم که چون مقادیری لودهنده‌ست آخر مرور می‌گم.
این موارد باعث شد آخر کتاب حس خوبی بهش نداشته باشم و امتیازش از بالای چهار تو ذهنم افت کرد به بین سه و چهار! آخرش تصمیم گرفتم بهش کمی با ارفاق چهار بدم :)

چون کلا به نظرم کتاب خوبی بود و چیزای قشنگی یاد آدم می‌داد، مخصوصا در مورد نوع برخورد با مامان‌هایی که اینقدر بدون چشم‌داشت واسه آدم زحمت می‌کشن 😢

این سفر جاده‌ای و دیدن مناظر طبیعی آمریکا هم به نظرم قشنگ بود و فکر کنم میشه تو دستهٔ کتاب‌های جاده‌ای قرارش داد!

🔅🔅🔅🔅🔅

با توجه به حذف شدن هر نکتهٔ اندک سانسوری، به نظرم میشه از ۱۳-۱۴ سالگی این کتاب رو دست بچه‌ها داد (یه علاقه‌ای بین دختر و پسر کتاب هست ولی اصولا‌ تو ترجمه بیشتر به صورت دوستی نشون داده شده و هر چی بوسه این وسط بوده سانسور شده 😄 مادربزرگ هم یه بار یه نامهٔ عاشقانه از یه مرد دیگه دریافت می‌کنه که چون باز بقیه‌ش سانسور شده فکر نکنم مشکلی داشته باشه).

ترجمه هم در مجموع بد نبود ولی یه چند تا اشکال و حذف‌های بی‌خودی توش دیدم که برام جای تعجب داشت...

🔅🔅🔅🔅🔅

حالا اون نکات مقادیری لودهنده!

پایان کتاب طوریه که خیلی‌ها رو غافلگیر می‌کنه و اشک خیلی‌ها رو در میاره.

ولی من بیشتر از غافلگیر و ناراحت شدن، حس کردم توسط نویسنده سر کار رفتم 😅
می‌دونم کلا هدف همین بود که مجبورت کنه نتیجه‌های اشتباه بگیری که بعدش پشیمون بشی و بفهمی تا وقتی با کفش‌های کسی راه نرفتی نباید قضاوتش کنی.
ولی یه مقدار به نظرم به زور این کار رو کرده بود!
اصولا چیزی که آخر فهمیدیم یکی از حدس‌های اولیه‌م بود (مخصوصا به خاطر واکنش احساسی بقیهٔ کسایی که این کتاب رو خوندن)، ولی اینقدر باقی ابعاد داستان و نوع گفتگوهای ملت به این حدس نمی‌خورد که بی‌خیالش شدم!
بعد وقتی دیدم بله همین بوده رسما به جای ناراحت شدن اینطوری شدم: 😐🚶🏻‍♀️
می‌فهمم این بچه تو مرحلهٔ انکار بوده، ولی واقعا یک سال و نیم برای تو این مرحله بودنِ یک دختر سیزده ساله زیاد نیست؟ و اینکه اطرافیانش تازه بعد از این مدت به فکرشون برسه یه حرکتی برای حل این مشکل بزنن؟

اون نکتهٔ دیگه که آخر کتاب آشکار شد رو هم باز تقریبا از همون اول اول حدس زده بودم و واسه همین اینجا اصلا هیچ قضاوت نادرستی نکردم 😅 و کلا برام سوال بود که چرا همچین چیزی به ذهن شخصیت‌های کتاب خطور نمی‌کنه (البته خب اونا بچه بودن با کله‌هایی پر از ایده‌های عجیب و غریب، ولی برام جالبه که دوستای خودم هم سر این موضوع غافلگیر شدن 🚶🏻‍♀️)
        

21