معرفی کتاب هزار خورشید رخشان اثر خالد حسینی مترجم زامیاد سعدوندیان

هزار خورشید رخشان

هزار خورشید رخشان

خالد حسینی و 1 نفر دیگر
4.1
297 نفر |
92 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

667

خواهم خواند

152

شابک
9789648155297
تعداد صفحات
450
تاریخ انتشار
1388/2/19

توضیحات

        مریم و مادرش را که تبعة افغانستان هستند از خانه طرد می کنند. جلیل، پدر مریم، دارای سه زن و نه فرزند است. بعدها مریم درمی یابد که انسانی غیرقانونی و ناخواسته است و هرگز نمی تواند مدعی چیزهایی باشد که دیگران دارند، از جمله: عشق، خانواده و خانه. پس از سال ها مریم مجبور می شود که با خانوادة پدر زندگی کند و نامادری هایش قصد دارند او را به عقد مردی 45 ساله درآورند. نویسنده در این داستان به بحران پناهندگان افغانی و کوچ دسته جمعی آنان به مناطق مختلف از جمله پاکستان و ایران اشاره می کند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هزار خورشید رخشان

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به هزار خورشید رخشان

یادداشت‌ها

          • داستانی دردناک از دل افغانستان
کتاب، درمورد مریم و لیلا دو تن از زنان مظلوم افغانستان که سرنوشت، آنها را کنار هم قرار می‌دهد.
" هزار خورشید تابان" تنها به بخش کوچکی از مشقت‌های زنان، به‌ویژه زنان مسلمان اشاره کرده بود.
کتابی که اشک‌هایم را به انتها و بدنم را از عصبانیت به لرزه انداخت؛ کاش میشد تمام نامردانی همچون رشید را زنده زنده به آتش کشید و عذابشان داد تا بفهمند زنان، عروسک‌هایی برای ارضای خواسته‌هایشان نیستند!
ابتدای کتاب برای من زیاد جذاب نبود با اینکه از همان اول، با حرام‌زاده خواندنِ مریمِ عزیزم به گریه افتادم ولی از آنجایی که عادت ندارم کتابی را نصفه‌ و‌ نیمه رها کنم تا انتها خواندم و چقدر خوب که از آن غافل نشدم.
قلم خارق‌العاده‌ی آقای حسینی باعث شد به فکر خرید کتاب " بادبادک باز " بیافتم؛ البته که از ترجمه‌ی بی‌نقص آقای مهدی غبرائی هم نباید غافل شد.
تلخیِ کتاب، روحم را پر از درد و روزم را زهرمار کرد اما هرگز از خواندنش پشیمان نخواهم شد.
من با مریم و لیلا زندگی کردم، همراهشان اشک ریختم و درد کشیدم. داستان این دو زن هرگز از یادم نخواهد رفت و قطعا دوباره به سراغشان خواهم آمد ولی آن را به هیچ‌وجه به افرادی با روحیه‌ی به‌شدت حساس پیشنهاد نمی‌کنم.
        

38

          کاش می‌تونستم ده‌تا ستاره بدم.
این کتاب رو چند روز پیش تموم کردم، ولی اون موقع خیلی منقلبم کرده بود؛ برای همین گذاشتم یه‌مقدار بگذره تا بتونم قضاوت درستی درموردش داشته باشم.
فکر نمی‌کنم تا حالا کتاب یا حتی فیلمی تونسته باشه این‌قدر قلبم رو لمس کنه. شخصیت‌پردازی‌ اون‌قدر زنده و کامل بود که حس می‌کردم این‌ آدم‌ها رو خیلی وقته می‌شناسم و جزئیات اخلاقی و حتی ظاهری‌شون رو می‌دونم. تا حدود یک‌سوم اول کتاب، مطلقا حسی بهش نداشتم، و فکر می‌کردم اینم از اون کتاب‌های اورریتده. ولی بعدش شروع شد، حادثه‌ها پشت هم قلبم رو تیکه‌‌پاره می‌کردن. یه‌جاهایی از ترس و خشم نفسم تو سینه حبس می‌شد. اواسط داستان که به‌وضوح موقع باز کردن کتاب مضطرب می‌شدم. چه‌قدر این دردی که شاید هرروزه گریبان زن‌های افغانستانی و خاورمیانه‌ای رو می‌گیره بزرگه، و چه‌قدر این زن‌ها مقاوم و قدرتمندن، و‌چه‌قدر‌ وطن با همه‌ی سختی‌ها و رنجی که بهمون تحمیل می‌کنه عزیزه.

حساب مه‌جبينان لب بامش که می‌داند؟
دو صد خورشيد رو افتاده در هر پای ديوارش
        

0