یادداشتهای زهرا عباد (265) زهرا عباد 1403/9/22 عاشقی به سبک ون گوگ محمدرضا شرفی خبوشان 3.8 55 کتاب بیخودی بود. پر از فحشهای چهارواداری که تا حالا نه شنیده بودم نه دیده بودم (و موندهام چرا ارشاد به وجود این الفاظ تو کتاب ایراد نمیگیره؟ نویسنده اگر معروف بود هر چرتی رو باید بیاره رو کاغذ و همه بهبه و چهچه کنند؟) پر از توصیفات همراه فحش و حال به هم زن. تاریخی که نویسنده میخواد به خورد مخاطب بده، لابهلای نثر قاراشمیش و به هم ریخته کتاب گم شده. حجم افاضات تاریخی هم اونقدر زیاده که مخاطب فقط با چشم تنگ کرده به صفحه کتاب نگاه میکنه و میگه خب که چی؟ میخوای بگی خیلی تاریخدانی؟ نویسنده تاریخ رو از زمان ناصرالدین شاه و دختران قوچان تا انقلاب ۵۷ چپونده توی کتاب، در هر قسمت هم فقط اشارهای. فلشبکهای کتاب درهم و برهمه. معلوم نیست داری چه زمانی رو میخونی، یک بند مال حاله، بند بعدی مال ۲۰ سال قبل، بند بعدش مال ۳ سال قبل، بند بعدش مال ۳ روز قبل. متن آشفتگی بسیار داره و بیشتر شبیه جریان ذهنی یک ذهن آشفته است که داره تند تند محتویاتش رو خالی میکنه روی کاغذ تا به آرامش برسه!! در مجموع اگر نخونید هیچ چیزی رو از دست ندادید!! 0 10 زهرا عباد 1403/9/21 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.4 73 کتاب خیلی فوق العاده بود. البته من بیشترش رو از ترجمه پرویز شهدی که صوتی بود گوش کردم ولی بعضی جاها رو هم از روی این ترجمه خوندم. به نظرم هردو خوب بود ولی ایراداتی هم داشت. انشاءالله برسم یه یادداشت کامل بنویسم. یه ستاره کمتر رو هم برای این زدم که یه جاهایی خیییلی پر گویی داشت! 0 5 زهرا عباد 1403/9/20 اگر حافظه یاری کند: چهار جستار از زبان و خاطره در سال های تبعید جوزف برودسکی 3.4 6 کتاب خوبیه برای آشنایی با روسیه معاصر. جستار اول درباره زندگی و تبعید نویسنده است. جستار دوم درباره همسر یه نویسنده روس. جستار سوم درباره زندگی کودکی و جوانی نویسنده در شوروی و دید خوبی از زندگی آدمها در اون دوره میده. جستار آخر درباره نثر روسیه در قرن ۱۹ و ۲۰. قسمت قرن ۲۰ رو زیاد نفهمیدم ولی مقایسه داستایفسکی و تولستوی برام جالب و جذاب بود. 0 8 زهرا عباد 1403/9/12 طلسم والتر اسکات 3.0 1 کتاب داستان لطف صلاحالدین به ریچارد شیردل و استفاده از یک طلسم برای درمان بیماری اونه. جالب بود برام که تبدیل به فیلم نشده. حداقل من چیزی پیدا نکردم. شاید چون نگاه کتاب به مسلمانها یا حداقل صلاحالدین ایوبی خیلی مثبته. چاپ اول کتاب حدودا سال ۱۳۴۰ بوده و متن به شدت نیاز به ویرایش و بازنویسی داره. هم اشکالات ویرایشی زیاد داره هم کلمات قلنبه سلنبه که گاهی اصلا نامفهومه!! 0 7 زهرا عباد 1403/9/2 خواهر عروسکی بنجامین لودویگ 3.7 9 #یادداشت_کتاب #خواهر_عروسکی منی که هیچوقت پرتقالخوان نبودم، در یک حرکت انتحاری و بخاطر نمایشگاه مدرسه، تصمیم گرفتم روزی یک رمان پرتقال بخوانم تا وقتی با بچهها صحبت میکنم، دست پر باشم. حالا چرا روزی یکی؟ این توهم از آن روزی برایم ایجاد شد که رمان "بیصدایی" را از ظهر تا شب خواندم. فکر کردم همهی کتابهای پرتقال همینجوری است. اما وقتی "چلنجر دیپ" را شروع کردم و دیدم هر شب چند صفحه بیشتر پیش نمیرود، فهمیدم همهی کتابهای پرتقال هم، هلو برو تو گلو نیست! "خواهر عروسکی" اما چیزی بین این دو کتاب بود. نه مثل چلنجر دیپ همه چیز روی هوا بود، نه مثل بیصدایی جذاب و روان و سریع پیش برو. خواهر عروسکی درباره دختری ۱۴ ساله به نام جینی است. جینی اوتیسم دارد و همین بیماری مشکلاتی برایش ایجاد کرده از جمله اینکه نمیتواند به راحتی احساساتش را بیان کند. زاویه دید کتاب اول شخص است یعنی ما کل ماجرا را از زبان و درون ذهن یک بچه اوتیستیک میخوانیم. این مدل روایت شیوه جدیدی بود و جذابیتهای خاص خودش را داشت. مثلا برای یک والد این فایده را دارد که یک بار بالاخره میفهمد توی ذهن بچههای کوچک چه میگذرد. زیرا ذهن جینی ۱۴ ساله بسیار شبیه یک کودک ۴،۵ ساله است. همه بچههای ۴،۵ ساله سالم هم معمولا نمیتوانند دقیقا بفهمند نام احساسی که دارند چیست یا نمیتوانند وقتی بمباران سوال یا اطلاعات بشوند، بفهمند باید چه جواب بدهند و چیزهایی از این قبیل. به همین دلیل، فارغ از ماجرای داستان، پیشنهاد میکنم همهی آدم بزرگها این کتاب را بخاطر شخصیتپردازیاش بخوانند. اما ماجرای کتاب چیست؟ جینی مادری دارد به نام گلوریا که معتاد بوده و با جینی بد رفتاری میکرده. در سن ۹ سالگیِ جینی، پلیس او را از مادرش میگیرد و مادر را دستگیر میکند. جینی از آن به بعد تبدیل به فرزندخوانده میشود اما ۵ سال است تلاش میکند با مادرش ارتباط برقرار کند و بقیه نمیگذارند. چرا؟ چون جینی ۵ سال قبل وقتی توسط پلیس از خانه گلوریا برده شد، بچه عروسکش را درون چمدان زیر تخت گذاشت تا کسی او را پیدا نکند. کسی که جینی ادعا میکند بچه واقعی است و بقیه فکر میکنند عروسک است... کتاب ماجرای جذابی دارد اما بعد از حدود یک سوم داستان که بالاخره خواننده میفهمد بچه عروسک عروسک بوده یا بچه واقعی، دچار یاس فلسفی میشود که خب بقیه کتاب قرار است چه بگوید؟! ولی کمی که داستان پیش میرود، میفهمیم این کتاب داستان بچه عروسک نیست بلکه داستان جینی است. اینکه جینی بالاخره پیش خانوادهای که او را به فرزندی قبول کردهاند میماند یا همراه مادرش میرود یا پدر بیولوژیکیاش او را پیش خود میبرد یا ... کشمکش دیگر داستان این است که خانواده جدید جینی، بعد از ۲ سال نگهداری از او، خودشان بچهدار شدهاند و حالا دچار این ترسند که یک بچه اوتیستیک که توسط مادرش سالها دچار آزار میشده، به نوزاد آسیبی نرساند! از جایی که مخاطب ماجرای بچه عروسک را رها میکند و به سرنوشت جینی علاقهمند میشود، داستان دوباره روی ریتم تند میافتد و کتاب خوب و سریع پیش میرود. آیا کتاب برای نوجوان هم مناسب است؟ در واقع داستان موارد متعددی از ناهنجاریهای اخلاقی دارد که با فرهنگ ما سازگار نیست. مهمترینش همین بیپدر بودن بچههای داستان است یا حضور دوست (پسر) گلوریا در خانه او که موجب ترس جینی میشده، اما این موارد در داستان به شکل خوبی سانسور شده و اشارهها آنقدر گذراست که نوجوان تاثیر بدی نمیپذیرد؛ خصوصا که این مدل زندگی مربوط به شخصیت منفی و معتاد داستان است. در نتیجه کتاب برای نوجوان ۱۳،۱۴ سال به بالا قابل استفاده است و مشکل خاصی ندارد. 0 4 زهرا عباد 1403/8/30 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 21 #یادداشت_کتاب #گوهر_شبچراغ خواستم تصویر کتاب را برای یادداشتم پیدا کنم، پس نوشتم گوهر شبچراغ. اما چیزی که برایم آمد، تصویر جلد کتاب نبود... باطن کتاب بود. در توصیف گوهر شبچراغ نوشته شدهبود: این گوهر، روشنایی بخش راه گمشدگان در شب است و برخی دیگر، آن را سنگی با خواص جادویی و ماورائی میدانند. دیدم این جمله بهترین توصیف برای کتاب گوهر شبچراغ و شخصیت حاج شیخ غلامرضا یزدی است. سالهاست کتاب تندیس پارسایی را به توصیه آقای امینیخواه خریدهام؛ اما هنوز فرصت خواندنش را پیدا نکردهام. البته قطر کتاب و نثر غیر جذابش هم مزید بر علت بود. تا اینکه دیدم همخوانی کتاب گوهر شبچراغ در گروه همخوانی شروع شده است، من هم که کتاب را داشتم، پس معطل نشدم. وقتی مقدمه را خواندم و فهمیدم داستانهای این کتاب، همان خاطرات کتاب تندیس پارسایی است که نویسنده دستی به سر و گوششان کشیده و با قلمی جذاب و قرار دادن جزئیات داستانی، کشش خوانده شدن را در آنها بیشتر کرده، وقت را تلف نکردم و کتاب را جرعه جرعه سر کشیدم و چه روحبخش بود... گوارای وجود همه خوانندگانش! این کتاب را باید خواند. خواند و لذت برد... پینوشت: چقدر طرح جد کتاب را دوست دارم، بیشتر بخاطر فونت و گرافیک حروفِ عنوان کتاب. مدتی است فهمیدهام آنقدر که من به بازی با فونت عنوان کتاب و طراحی جذاب با حروف علاقه دارم و این کار باعث میشود جذب یک کتاب شوم، تصویر جلد کتابها جذبم نمیکند. این را وقتی فهمیدم که در نمایشگاه مدرسه، باوجود تصویر جلدهای قشنگتر انتشارات پرتقال، من به جلد رمانهای نوجوان نشر افق بیشتر جذب میشدم. 0 10 زهرا عباد 1403/8/30 ماجرا فقط این نبود: شش جستار درباره ی زندگی در کنار ادبیات و هنر زیدی اسمیت 3.3 11 بعضی جستارها روان و قشنگ بود، بعضی خیلی سخت خوان. احتمالا بخاطر داشتن دو مترجم بوده. 0 6 زهرا عباد 1403/8/13 عقل و احساس جین آستین 3.3 33 چون احتمالا بعد از خوندن همه آثار جسن آستین یه یادداشت مفصل دربارهش مینویسم، فعلا در این حد درباره کتاب میگم که یه سر و گردن از غرور و تعصب پایینتر بود. رگههای آشنا توش زیاد بود (شباهت شخصیتها و اتفاقها به غرور و تعصب) اما متن خیلی خستهکنندهتر بود و مستقیم گویی زیاد داشت. اون طنز قوی غرور و تعصب هم اینجا وجود نداشت. چقدر بده که اولین اثر آدم قویترین کارش باشه. باز خوبه در واقعیت، این کتاب زودتر از غرور و تعصب چاپ شده! 0 2 زهرا عباد 1403/8/13 گیل گمش مرتضی ممیز 4.1 7 #یادداشت_کتاب #گیلگمش گیلگمش ظاهرا کهنترین افسانه جهان است. اما اینکه منظور از کهن، چند سال قبل است، نمیدانم. از به کار بردن اسم فرات در داستان، میتوان فهمید محدوده جغرافیایی آن باید بینالنهرین باشد. اما موضوع آن چیست؟ گیلگمش موجودی نیمهخدا-نیمهانسان است. در داستان از او به شاه گیلگمش هم تعبیر شده است. او مردی بسیار قوی و زیباست که در ابتدای داستان با موجودی آشنا میشود با ظاهری انسانی که پدر و مادرش حیوان بودهاند. (غزال و یک وحوش دیگر) او در دشتها زندگی میکند، علف میخورد و از شیر حیوانات ارتزاق میکند. این دو با هم ماجراهایی را پشت سر میگذارند که قسمت عمده کتاب است. در نهایت آنچه فرجام هر آدمی است به سراغشان میآید. در واقع دوست عزیز گیلگمش میمیرد و گیلگمش در جستجوی راهی برای نجات از مرگ آواره میشود و باز ماجراهایی با خدایان از سر میگذراند. اگر بخواهم در یک جمله کتاب را توصیف کنم، باید بگویم: اگر میخواهید به کسی نشان دهید زندگی بعد از مرگ باید وجود داشته باشد، این کتاب را به او بدهید، تا بفهمد "انسان اگر تصور کند پس از مرگ نابود میشود، چگونه همه زندگی به کامش زهر خواهد شد." اما یک نکته حاشیهای هم در کتاب وجود دارد. گیلگمش در جستجویش برای یافتن راه فرار از مرگ، به یکی از خدایان میرسد، اوتَنَپیشتیمِ دوردست، که البته برای ما خیلی آشناست. او همان نوح است. در ماجرایی که او برای گیلگمش تعریف میکند و شرح میدهد که چگونه از انسانی فانی بودن به مقام نامیرایی و خداوندی رسیده، شرح طوفان نوح را برایمان بازگو میکند؛ و جالب اینجاست که داستان او بسیار زیاد به روایت تورات از طوفان نوح شبیه است. درواقع همان روایت است با یک تفاوت، اینکه در تورات هنوز خجالت میکشیدند از خدایان صحبت کنند و همه بدیها و قساوتها و عصبانی شدنها و ... به یک خدا نسبت داده شده اما در گیلگمش، خوبیها به برخی خدایان و خصوصیات بد و آوردن طوفان به برخی دیگر نسبت داده شده است. این هم برایم جالب بود که در زمان قدیم، باوجود همه کفر و شرکی که وجود داشته، نوح نبی در داستانها تا مقامی خداگونه بالا برده شده بود. اما متاسفانه تلاشهای ابلیس برای انحراف ماجرای نوح در دنیای امروز چنان به ثمر نشسته که در فیلمها حضرت نوح پلهپله از یک پیرمرد ساده (نسخههای قدیمیتر) به یک داعشی خونخوار که نقش جلاد خداوند را به عهده دارد (در نسخه ۲۰۱۴) تبدیل شدهاست! خیلی خوب است بررسی کنیم که نوح علیهالسلام با شیطان چه کرده و چه سیلیای به او زده که او بیش از اغلب پیامبران و اولیاء، در صدد خراب کردن تصویر ایشان میان انسانهاست... پینوشت: کتاب ترجمه احمد شاملو است. ولی گاهی اسامی و کلمات چنان عجیباند که یک نفر باید متن احمد شاملو را برایمان ترجمه کند! این شاعر گرانقدر آنقدر تلاش کرده زبان کتاب با زبان کهن متن اصلی قرابت داشته باشد که برخی لغات داستان خودش نیاز به ترجمه به زبان فارسی معیار دارد!! 0 4 زهرا عباد 1403/8/8 هیچ چیز آن جا نیست: پنج جستار درباره ی صداهایی که از طبیعت نمی شنویم آنی دیلارد 3.5 7 کمکم داشتم ناامید میشدم از مجموعه جستارهای اطراف، اما این کتاب خیلی خوب بود. جستار قطب، کسوف و حرف یاد دادن به سنگ قشنگ بودن. هم زبان نوشته روان بود، هم موضوعات جذاب بودن و هم پرداخت ها خوب بود. 0 5 زهرا عباد 1403/8/4 گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان) بهناز ضرابی زاده 4.3 48 کتاب قشنگی بود. ولی فصل اول مخاطب رو پس میزنه. اگر شروع کردید، تا فصل دوم دوام بیارید کتاب قشنگ میشه. اگرم دوام نیاوردین فصل اول رو رد کنید و آخرای کتاب بخونیدش. 0 3 زهرا عباد 1403/8/2 خداوند شبان من است قدرت الله نیک بخت 4.7 2 #یادداشت_کتاب #بیصدایی #خداوند_شبان_من_است کتابی میخوانم غرق در دنیای کتابها. جملهای در آن بود که وصف حال من است: شما به تعداد کتابهایی که میخوانید، زندگی جدید تجربه میکنید. چند روز پیش، در دو روز پشت سر هم، دو زندگی جدید تجربه کردم. آنقدر این دو زندگی نزدیک به هم بود که نتوانستم یادداشتهای جداگانه برایشان بنویسم. هر دو آنها را هم بچههای مدرسه پیشنهاد کردند. زهرای اول، تازه کتاب بیصدایی را خوانده بود. آنقدر با شوق و ذوق از آن گفت که ترغیب شدم بخوانم. گفتم: درباره چیست؟ گفت: دختری در یک دهکده زندگی میکند. همه اهالی دهکده، به علتی نامعلوم، ناشنوا هستند و حتی برخی در حال کور شدن هستند. اما دخترک ناگهان شنواییاش را به دست میآورد. گفتم: خب؟ گفت: بقیهش رو نمیگم، اسپویل میشه! خندیدم و کتاب را برداشتم که آخر هفته بخوانم. از آنجایی که زهرا هم آن را یک روزه خوانده بود، میدانستم باید کتاب سبکی باشد. این شد که من هم ۶،۷ ساعته خواندمش و مدت زیادی همراه این کتاب و دنیای آن، ناشنوا شدم، تلاش کردم اوضاع را بهتر کنم و حتی عشقی درونی را تجربه کردم. [بیصدایی کتابی فانتزی است در بستر فرهنگ چینی. (شاید هم ژاپنی یا کرهای) در نتیجه کتابی تمیز به حساب میآید و حتی عشق و عاشقی داستان هم پاک و تمیز است و مدام صحبت از ازدواج است و احتمال شدن یا نشدن آن.] فردای آن روز رفتم سراغ کتاب بعدی. پیشنهاد زهرای دوم. این یکی فقط با یک جمله توانست ترغیبم کند کتابی که حتی طرح جلدش ذرهای جذبم نمیکرد را به دست بگیرم و یک شبه بخوانم. آن روز زهرا توی کتابخانه گفت: زندگی من به دو بخش تقسیم میشه، قبل از خوندن این کتاب و بعدش! قطعا نمیتوانستم این جمله را بشنوم و راحت از کنار آن بگذرم. آن هم از زبان نوجوانی که به منطقی بودن میشناختمش و میدانستم به این راحتیها احساساتی نمیشود. پس کتاب خداوند شبان من است را شروع کردم. فصل اول کتاب جذبم کرد چون آخر ماجرا را همان اول گفت! دختری ارمنی که مسلمان شده و برای حفظ اسلامش از خانه فرار کرده و با یک پسر غریبه ازدواج کرده است!! از فصل دوم با سونا همراه شدم تا بفهمم دقیقا چه اتفاقی برایش افتاده که در این مسیر پیش رفته و در این تجربه تازه، یک بار دیگر مسلمان شدم، به شیوهای جذاب و دلچسب، شاید به شکلی که همیشه دوست داشتم مسلمان میشدم... [کتاب خداوند شبان من است، قصه مسلمان شدن دختری ارمنی-ترک است. سونا و خانوادهاش ساکن روستای ارمنیکند، نزدیک تبریزند. داستان در زمان شروع قدرت گرفتن رضاخان و ماجراهای مقاومت سردار جنگل در مقابل او میگذرد. داستان آشنایی سونا با اسلام، به شیوهای غیر کلیشهای و جالب و متناسب با جغرافیاست. درواقع نویسنده به زیبایی از ترک بودن اولین شاهان شیعه ایرانی استفاده کرده و توانسته ماجرایی خیالی (یا شاید واقعی) از زندگی یک دختر روستایی و مسیحی را در بستر تاریخی و حقیقی از ایران معاصر بگنجاند. اشراف نویسنده به محدوده جغرافیایی استان آذربایجان و اردبیل، همه چیز را واقعیتر میکند. هرچند در قسمتی از داستان مشخص نیست بالاخره منظور نویسنده از مقصد سفر سونا و پدرش، اردبیل است یا تبریز! اما در مجموع کتاب روایتی ناب و جذاب از عشقی حقیقی در دل دختری سرگشته و در پی یافتن حقیقت است.] 0 7 زهرا عباد 1403/8/2 بی صدایی ریچل مید 4.0 11 #یادداشت_کتاب #بیصدایی #خداوند_شبان_من_است کتابی میخوانم غرق در دنیای کتابها. جملهای در آن بود که وصف حال من است: شما به تعداد کتابهایی که میخوانید، زندگی جدید تجربه میکنید. چند روز پیش، در دو روز پشت سر هم، دو زندگی جدید تجربه کردم. آنقدر این دو زندگی نزدیک به هم بود که نتوانستم یادداشتهای جداگانه برایشان بنویسم. هر دو آنها را هم بچههای مدرسه پیشنهاد کردند. زهرای اول، تازه کتاب بیصدایی را خوانده بود. آنقدر با شوق و ذوق از آن گفت که ترغیب شدم بخوانم. گفتم: درباره چیست؟ گفت: دختری در یک دهکده زندگی میکند. همه اهالی دهکده، به علتی نامعلوم، ناشنوا هستند و حتی برخی در حال کور شدن هستند. اما دخترک ناگهان شنواییاش را به دست میآورد. گفتم: خب؟ گفت: بقیهش رو نمیگم، اسپویل میشه! خندیدم و کتاب را برداشتم که آخر هفته بخوانم. از آنجایی که زهرا هم آن را یک روزه خوانده بود، میدانستم باید کتاب سبکی باشد. این شد که من هم ۶،۷ ساعته خواندمش و مدت زیادی همراه این کتاب و دنیای آن، ناشنوا شدم، تلاش کردم اوضاع را بهتر کنم و حتی عشقی درونی را تجربه کردم. [بیصدایی کتابی فانتزی است در بستر فرهنگ چینی. (شاید هم ژاپنی یا کرهای) در نتیجه کتابی تمیز به حساب میآید و حتی عشق و عاشقی داستان هم پاک و تمیز است و مدام صحبت از ازدواج است و احتمال شدن یا نشدن آن.] فردای آن روز رفتم سراغ کتاب بعدی. پیشنهاد زهرای دوم. این یکی فقط با یک جمله توانست ترغیبم کند کتابی که حتی طرح جلدش ذرهای جذبم نمیکرد را به دست بگیرم و یک شبه بخوانم. آن روز زهرا توی کتابخانه گفت: زندگی من به دو بخش تقسیم میشه، قبل از خوندن این کتاب و بعدش! قطعا نمیتوانستم این جمله را بشنوم و راحت از کنار آن بگذرم. آن هم از زبان نوجوانی که به منطقی بودن میشناختمش و میدانستم به این راحتیها احساساتی نمیشود. پس کتاب خداوند شبان من است را شروع کردم. فصل اول کتاب جذبم کرد چون آخر ماجرا را همان اول گفت! دختری ارمنی که مسلمان شده و برای حفظ اسلامش از خانه فرار کرده و با یک پسر غریبه ازدواج کرده است!! از فصل دوم با سونا همراه شدم تا بفهمم دقیقا چه اتفاقی برایش افتاده که در این مسیر پیش رفته و در این تجربه تازه، یک بار دیگر مسلمان شدم، به شیوهای جذاب و دلچسب، شاید به شکلی که همیشه دوست داشتم مسلمان میشدم... [کتاب خداوند شبان من است، قصه مسلمان شدن دختری ارمنی-ترک است. سونا و خانوادهاش ساکن روستای ارمنیکند، نزدیک تبریزند. داستان در زمان شروع قدرت گرفتن رضاخان و ماجراهای مقاومت سردار جنگل در مقابل او میگذرد. داستان آشنایی سونا با اسلام، به شیوهای غیر کلیشهای و جالب و متناسب با جغرافیاست. درواقع نویسنده به زیبایی از ترک بودن اولین شاهان شیعه ایرانی استفاده کرده و توانسته ماجرایی خیالی (یا شاید واقعی) از زندگی یک دختر روستایی و مسیحی را در بستر تاریخی و حقیقی از ایران معاصر بگنجاند. اشراف نویسنده به محدوده جغرافیایی استان آذربایجان و اردبیل، همه چیز را واقعیتر میکند. هرچند در قسمتی از داستان مشخص نیست بالاخره منظور نویسنده از مقصد سفر سونا و پدرش، اردبیل است یا تبریز! اما در مجموع کتاب روایتی ناب و جذاب از عشقی حقیقی در دل دختری سرگشته و در پی یافتن حقیقت است.] 0 6 زهرا عباد 1403/7/30 دیار اجدادی فرناندو آرامبورو 4.5 11 #یادداشت_کتاب #دیار_اجدادی هیچوقت دوست نداشتهام یادداشتم را با تعریف و تمجید از کتاب شروع کنم. پس این بار هم نمیگویم که واقعا چطور ممکن است یک کتاب هم محتوای اینقدر غنی داشته باشد، که با خواندن آن حس کنی تاریخ، روانشناسی، عشق و محبت و خلاصه همه چیز را با هم دریافت میکنی، هم ساختار ظاهری و فرم آن چنین جذاب و روان باشد! آن هم وقتی کاملا غیر کلیشهای و ساختارشکنانه است. پس بگذار نوشتهام را اینجوری شروع کنم. کتاب دیار اجدادی، رمانی حجیم (۸۰۰ صفحهای) از یک نویسنده اسپانیایی است. درست خواندید، اسپانیایی نه اسپانیولی زبان. این بار قرار نیست درباره کتابی از آمریکای جنوبی صحبت کنیم. برعکس، این کتاب مربوط به خود خود اسپانیاست، کشوری در اروپا. آن هم نه مال زمان قدیم، بلکه مربوط به همین ۲۰ سال قبل. ولی چقدر عجیب است که با لحظه لحظه این کتاب اینقدر احساس قرابت کنیم. آخر ما هم عین این تجربه را داشتهایم! سالها قربانی تروریسم بودهایم. کتاب درباره دو خانواده است. خانوادههای عادی که یکی میشود قربانی تروریسم و دیگری میشود تروریست عضو اتا. اتا نام سازمانی است که سالها در اسپانیا، در بخش جداییطلب آن یعنی باسک، به فعالیتهای تروریستی مشغول بوده است. احتمالا خیلی از ما درباره بارسلونا و بودن آن در بخش جداییطلب اسپانیا چیزهایی شنیدهایم. اما من یکی همیشه فکر میکردم دعوای بارسلونا و رئالمادرید، شبیه دعوای استقلال و پرسپولیس است یا نهایتا دعوای تراکتورسازی تبریز و مثلا پرسپولیس. ولی با خواندن این کتاب فهمیدم این دعوا یا دشمنیِ دیرینه، بسیار عمیقتر است. البته دعوای دو بخش حکومتی و جداییطلب اسپانیا، به سالها قبل برمیگردد. سالها قبل از جنگ جهانی دوم، زمان جنگ داخلیِ وحشتناکِ اسپانیا که همه دنیا در آن سهیم شدند و بسیاری از مردم اسپانیا و باسک در آن به خاک و خون کشیده شدند و بخش عظیمی از اسپانیا هم ویران شد. ویرانیای چنان عظیم که باعث شد اسپانیا نخواهد/ نتواند وارد جنگ جهانی دوم شود! اما نکته جذاب کتاب فقط داستان روان و خواندنی و فلشبک/فورواردهای عالی آن نیست، یا کوتاهی و خوشمزهگی فصلها که آنها را شبیه راحتالحلقومهایی میکند که تند تند قورتشان میدهی. (همچنین کتاب را به الگویی فوقالعاده برای داستاننویسی تبدیل میکند.) بلکه جذابتر از آن، خلاقیتهای جالب نویسنده در متن است که مترجم حرفهای و فوقالعاده کتاب، همان ابتدا در مقدمه، به آنها اشاره میکند و خواننده را از چالهی گیجی احتمالی، که در چنین مواقعی معمولا در آن میافتد، نجات میدهد. پس اگر تصمیم گرفتید کتاب را بخوانید، حتما ابتدا مقدمه را بخوانید و بعد با لذتی مضاعف داستان را شروع کنید/ ببلعید! در آخر دلم نمیآید این آرزو را ناگفته بگذارم که کاش چنین نویسنده قهاری/ شجاعی پیدا میشد و چنین کتابی را درباره تروریسم در ایران مینوشت، خصوصا درباره مجاهدین خلق و قضیه مرصاد و اعدامهای دهه ۶۰. آنوقت شاید همانطور که چند سال بعد از انتشار این کتاب، سازمان اتا پایان مبارزات/ ترورهایش را اعلام کرد، در ایران هم بالاخره مردم به حقیقت تروریسم منافقین پی میبردند و سالها بعد، جای جلاد و شهید عوض نمیشد، چنانکه در دیار اجدادی این اتفاق افتاده بود. پینوشت: ظاهرا بارسلونا در ناحیه کاتالونیا است و آنجا هم یک ناحیه جداییطلب دیگر است. نمیدانم آنجا هم مثل باسک گروه تروریستی داشته یا نه. تیم باسکیها، رئال سوسیداد است. 7 34 زهرا عباد 1403/7/22 قمارباز (از یادداشت های یک جوان) فیودور داستایفسکی 3.9 127 #یادداشت_کتاب #قمارباز #داستایفسکی وقتی یک کتاب روس از قرن ۱۹ و یک کتاب انگلیسی از همان زمان، که به احتمال زیاد نویسندههایشان حتی همدیگر را نمیشناختهاند، یک جور آدمها را توصیف کنند، این حس به آدم دست میدهد که شناختشان حتما درست است. قمارباز افرادی را از ملیتهای زیادی به مخاطب معرفی میکند: روس، انگلیسی، فرانسوی و حتی لهستانی. شخصیتها خیلی به تیپ نزدیک هستند، خصوصا شخصیتهای غیر روس. شبیه کتاب جین ایر، انگلیسیها در قمارباز هم شخصیت سرد و خشکی دارند اما بسیار درستکار و پاکدست و باشخصیت و اصیل. مردان فرانسوی شارلاتان و دو دوزه باز، و زنان فرانسوی بدکاره و هرزه و پول دوست! لهستانیها در قمارباز گداصفت و دزد هستند و روسها ... روسها مدلهای مختلفی دارند که این باعث میشود از تیپ دور شوند؛ اما شخصیت اصلی که ظاهرا تجربه زیسته خود داستایفسکی است، آدم نسبتا احمق و احتمالا معتاد به قمار است. ژنرال، اشرافزاده روس، و آدمی است که بخاطر خوشگذرانی و زن زیبا، زندگی بچههایش را به فنا میدهد. زنها هم گرچه پاکند ولی احمقهایی سادهاند. در نتیجه میشود گفت که در این کتاب روسها همه کودن و نفهمند و فقط پولدارهایی هستند که پول حرام میکنند. شاید عادت کردهام شخصیتهای داستایفسکی را اینقدر عمیق بشناسم، که این کتاب بخاطر کوتاه بودنش، و تک جانبه بودن شخصیتها، حس معرفی ملیت بهم داد تا رمان رئال. البته بنده خدا نویسنده سعی کرده قمار و تاثیر آن در زندگی انسانها را نشان دهد ولی برای من بیشتر شناختن نمادین شخصیت ملتها بود. 0 26 زهرا عباد 1403/7/6 خوب های بد، بدهای خوب سومان چینانی 4.1 36 #یادداشت_کتاب #خوبهای_بد_بدهای_خوب کتابِ مدرسه خوبها و شرورها یا ترجمه فارسیاش، خوبهای بد بدهای خوب، ایده بسیار جذابی را بیان میکند؛ اینکه شخصیتهای قصهها و بخصوص افسانهها، در مدرسهای درس میخوانند و برای خوب یا شرور بودن تربیت میشوند. بعد به جنگل میروند و داستان زندگی خود را میسازند. داستان زندگی آنها نوشته میشود و تبدیل به کتاب میگردد و به دست آدمهای عادی یا کتابخوانها میرسد. اما دویست سال است یک اتفاق جدید افتاده و آن این است که هر چهار سال یکبار که مدرسه دانشآموز جدید میگیرد، دو نفر هم از همان آدمهای عادی کتابخوان، از روستای گاوالدان دزدیده میشوند و به مدرسه آورده میشوند. دو بچه که یکی به خوبی شهره است و یکی به بدی و شرارت. تا اینجا آدم انتظار دارد با این ایده خلاقانه، یک داستان جذاب بخواند. خصوصا که همان ابتدای داستان، میبینیم که دختر خوب روستای گاوالدان میافتد در مدرسه شرورها و دختر بد، میافتد در مدرسه خوبها. چه چالش و گرهای بهتر از این! اما هرچه در داستان فرو میرویم، تقریبا ناامیدتر میشویم. چرا؟ چون منظور نویسنده از خوبی، یا مدرسه خوبها، مدرسه پرنسسها و شاهزادههای افسانههاست. شما بخوانید مدرسه باربیها. دختران زیبا با لباسهای دامن پفی، که فقط به زیبایی اهمیت میدهند و صاف راه رفتن و ... و شاهزادههای سبکمغزی که فقط در تیراندازی و شمشیرزنی مهارت دارند. شرورها هم آدمهای زشت و نفرتانگیز و حال به هم زن هستند. حالا میروید جلوتر و امیدوار میشوید که سوفی،دختر زیبای مدرسه شرورها، کمی اوضاع را تغییر دهد یا آگاتا دختر زشت مدرسه خوبها، چیزی بروز دهد. این کار را هم میکنند ولی باز نویسنده انگار به دلش نمینشیند و ترجیح میدهد این دو هم همرنگ جماعت شوند یعنی آگاتا برای اینکه نشان دهد خوبی در دل است نه ظاهر، باید ظاهر خودش هم زیبا شود. یا برای اینکه نشان دهد دخترها فقط نباید منتظر شاهزادهای با اسب سفید بمانند، باید خودش هم عاشق شاهزاده شود! و همین چیزها برعکسش برای سوفی. یعنی برای اینکه نشان دهد بدی در قلب و ذهن آدمهاست نه در ظاهر، باز باید سوفی زشت و چروک و پیر شود! یعنی ظاهر هرکس باید شبیه درونش شود. چرا؟ چون ظاهرا نویسنده در داستانهای افسانهای قدیمی گیر کرده و نمیخواهد شمهای از حقیقت جهان هم در داستانش بیاید! اما وقتی بیشتر در بطن داستان فرو میرویم، رگههای زشتتری هم پیدا میشود که دیگر مطمئن میشویم عمدی در کار است. وقتی میبینیم مخاطب مدام بین این دوگانگی گیر میافتد، پرنسس نازنازی زیبا یا فمینیست همجنسگرای متنفر از مردها؟ نویسنده اول کل داستان را با موضوع اول، حال به همزن میکند، بعد میگوید "همه ما میدانیم اولی مال افسانههای قدیم بود و به درد نمیخورد، پس به الگوی جدید رو بیاورید. عشق حقیقی که مهم نیست بین دو همجنس باشد یا جنس مخالف." تا اینجا اوکی، ما هم معتقدیم عشق حقیقی جنسیت نمیشناسد اما وقتی به بروز و ظهور آن با رفتار بینجامد (آغوش و بوسه) دیگر مشخص میشود قضیه چیز دیگر است! این بوسهها در کل کتاب نشر پرتقال سانسور شده بود ولی هر کتابخوان نیمهحرفهای هم میتواند تک تک آنها را تشخیص دهد. خصوصا که در همه افسانههای قدیمی، طلسمها با بوسه شاهزادها و پرنسسها شکسته میشد!! ترجمه نشر پرتقال اصلا رضایت بخش نبود. البته بخش بزرگ اشکال آن بر عهده ویراستاری کار بود ولی اشتباهات فاحش و اعصابخردکن باعث شد به این فکر کنم که نشر پرتقال آنقدر که برای طرح جلد و زلم زیمبوهایش هزینه میکند، به کیفیت متن کتاب اهمیت نمیدهد. بماند که اصلا چنین داستانهای آبکی (در موضوع ظاهری و داستانپردازی) و خطرناک (در آموزش لایههای پنهان) اصلا چرا باید چاپ شود. چیزی که ظاهرا مشابهش هم زیاد شده ولی لااقل آنها همچنان به نگاه سنتی رسیدن دختر و پسر به هم معتقدند نه این مدل نگاه صنعتی و مدرن!!! 3 10 زهرا عباد 1403/7/2 هیولایی صدا می زند پاتریک نس 4.3 10 #یادداشت_کتاب #هیولایی_صدا_میزند کتاب "هیولایی صدا میزند" برخلاف طرح جلدش در نشرهای مختلف و همینطور عنوانش، در ژانر وحشت نیست. درواقع این نام و طراحی جلد، به جای تبلیغ مثبت، شبیه ضد تبلیغ عمل کرده است؛ در حدی که حدود سه ماه است به دلیلی باید کتاب را میخواندم اما با دیدنش رغبت نمیکردم سراغش بروم. اما با خواندن نظرات بهخوان، نظرم تغییر کرد و یک روزه تمامش کردم! در حقیقت کتاب آنقدر جالب و خوشخوان است که وقتی دست گرفتم، تا مجبور نشدم، زمینش نگذاشتم و در همان نشست اول حدود ۸۰ درصد کتاب را خوانده بودم. داستان درباره موضوع وحشتناک سرطان است. کانر پسری نوجوان است که چند سال است با بیماری سرطان مادرش دست و پنجه نرم میکند. اما برخلاف کلیشههای همیشگی، کتاب به زاویه نگاه جدیدی پرداخته، سختیهایی که اطرافیان فرد بیمار تحمل میکنند. مسائلی از جمله: غصه بیماری عضو عزیز خانوادهات، تغییر رفتار اطرافیانی که از این موضوع و سختیای که تحمل میکنی باخبر شدهاند، خستگیهای ناشی از فشارهای داشتن عضو بیمار در خانواده (خصوصا اگر والدین یا همسر باشد) و ... کانر هم با همه این مشکلات دست به گریبان است. علاوه بر آنها، پدرش هم سالها قبل از مادرش جدا شده و خانواده جدیدی تشکیل داده، و مادربزرگش هم آدم خاصی است که از نظر کانر اصلا شبیه مادربزرگها نیست و آبشان با هم توی یک جوی نمیرود. در همین زمان هیولایی به سراغ کانر میآید. هیولایی که ادعا میکند کانر او را احضار کرده و آمده تا ۳ داستان برای کانر تعریف کند و او را نجات دهد. داستانهایی که هر کدام میتوانند ساعتها انسان را به فکر فرو ببرند. کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنم؟ به همه بزرگترهایی که تجربه مشابه داشتهاند یا نداشتهاند. اما برای نوجوانان، اگر تجربه مشابهی نداشتهاند یا ندارند، کامل قابل توصیه است چون حجم غم آن شبیه واکسن عمل میکند. اما اگر نوجوانی در حال تجربه چنین وضعی است یا قبلا تجربه کرده، باید بر اساس روحیاتش، تجویز کرد که این کتاب را بخواند یا نه. 7 34 زهرا عباد 1403/6/28 زیبای گمشده ایمی هارمون 4.1 4 #یادداشت_کتاب #زیبای_گمشده کتاب زیبای گمشده داستانی عاشقانه درباره دختری آمریکایی است که از نوجوانی عاشق یکی از همکلاسهای خوشقیافهاش شده است و تا آخر کتاب تلاش میکند به او برسد. قصه در بستر ماجرای ۱۱ سپتامبر اتفاق میافتد و لشکرکشیهای پس از آن به افغانستان و عراق. اگر دلتان یک داستان عاشقانه تمیز میخواهد، حتما سراغ این کتاب بروید. اما انتظار بیان حقایق تاریخی از آن نداشته باشید، چون در کتاب فقط آمریکاییهای لطیف و نایسی را میبینید که به کشورشان حمله میشود، مجبور میشوند برای پیشگیری از حملات تروریستی بعدی وارد جنگهای ناخواسته شوند، جوانان میهن را در این جنگها از دست بدهند، آن هم برای نابودی دیکتاتورهای خیلی بد کشورهای دیگر، که در داستان هیچ اشارهای نمیشود به قضیه ۱۱ سپتامبر چه ربطی دارند! در مجموع عاشقانههای ایمی هارمن بانوپسند و جذابند و معمولا در بستر تاریخ یک کشور روایت میشوند. اما بهتر است شما در تیم نویسنده باشید وگرنه از این همه روایت تاریخی سادهلوحانه فقط حرص خواهید خورد! 0 4 زهرا عباد 1403/6/24 این هم مثالی دیگر: چهار جستار از حقایق زندگی روزمره دیوید فاستر والاس 3.5 29 دو جستار اول خوب بود ولی دو جستار بعدی رو دوست نداشتم. بیشتر آموزش نوشتن جستار سفارشی بود و اینکه چطور از هیچ، این همه کلمه تولید کنی. 3 5 زهرا عباد 1403/6/5 معجزه بن سای: روایت هایی از زنان زیر سقف خانه ها طاهره مشایخ 4.3 11 #یادداشت_کتاب #معجزه_بنسای این کتاب باعث شد برای اولین بار، به نظرم برسد بین خانهدار و خانه، باید ارتباطی وجود داشته باشد. تا قبل از این، فکر میکردم خانهداری با کارِ خانه رابطه دارد اما روایت آخر این کتاب ارتباط خاصی بین خانه و خانهداری برایم ایجاد کرد. حالا چرا این مساله مهم است؟ چون من از کارهای خانه متنفرم یا با اغماض، میتوانم ادعا کنم در حد مسواک زدن و از سر اجباری که "در مزرعه دنیا باید یک کاری بکنی وگرنه علف هرز به حساب میآیی"، انجامش میدهم. اما با نگاه ارتباط میان خانه و خانهداری، دیگر خانهداری هم مثل بچهداری میشود. اجباری که چون طرف مقابلت یک موجود زنده است، خیلی دلچسبتر و باروحتر از اجبارهای عادی است. البته قطعا وقتی خانهات اجارهای باشد، این زنده شدن خانه کمی سخت میشود ولی باز بهتر از هیچ است. همین اول نکتهای را روشن کنم. من کتاب را از ایران صدا گوش کردم، و ترتیبی که برای روایتها میگویم، مربوط به کتاب صوتی است. چون ظاهرا ترتیب روایتها در ایرانصدا با کتاب چاپی متفاوت است. (این هم از بلاهایی است که ایرانصدا با کارهایش سر کتابها میآورد و باعث میشود انتخاب آخرم برای کتابهای صوتی باشد!) کتاب معجزه بنسای، روایت زنان خانهدار است از خانهداری. همین قدر بینمک و بیمزه! اما باید زن باشید تا وقتی کسی از زجر روزانهتان مینویسد، بروید بخوانید تا ببینید بقیه چقدر مثل شما هستند یا نیستند. نیمه اول کتاب، برای من بیشتر به حرص خوردن گذشت! اینکه هی پشت سر هم آدمهایی بیایند توی رویت با صدای راویهای خوشحال ایرانصدا، بگویند که اول از خانهداری بدشان میآمده ولی حالا عاشق بشور و بساب شدهاند، بیشتر من را یاد موعظه برادران روحانی روی منبر، درباره ثواب کار خانه میانداخت!! اما از نیمه کتاب، روایتها جان گرفت. ول کرد این گیر دادن به احساسات را و رفت سراغ منطق! از منطق مادری گفت که کار مهندسی عالیاش را رها کرد چون به این نتیجه رسید که اَهَم در زندگیاش ماندن او کنار بچههایش است. از مادری گفت که بخاطر مشکل خاص فرزندش اول خانهنشین شد، و بعد تصمیم گرفت روح بدمد در خودش و این خانه. از زنی گفت که از اول هم دلش نمیخواست بیرون خانه کار کند، چه با بچه چه بدون آن، و هر کاری هم تا به حال به عهده گرفته، همیشه درون خانه انجام داده! (بسیار شبیه من) از زنی گفت که جلوی هر کار خانهای یک چرا آورده و وقتی دلیل منطقی برای آن پیدا کرده، آن را انجام داده! (ایضا مثل من) و قسمت اوج کتاب هم، نامههای سه زن بود به سه نفر، اول نجف دریابندری، دوم ویرجینیا وولف و مهمتر از همه، جناب خانه! این نامه آخری بود که مرا به فکر آن جمله اول یادداشتم انداخت... در مجموع کتاب را بخوانید (یا گوش کنید) ولی نیمه اول را که میشنوید، اگر سلیقهتان مثل من است، بدون تمرکز عبور کنید و فقط به خودتان بگویید: بالاخره آدمها در دنیا متفاوتاند، همه که یکجور نیستند. 0 10