هیولایی صدا می زند

هیولایی صدا می زند

هیولایی صدا می زند

پاتریک نس و 1 نفر دیگر
4.3
25 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

36

خواهم خواند

23

شابک
9786002964540
تعداد صفحات
302
تاریخ انتشار
1398/2/2

توضیحات

        
نصف شب بود که سر و کله ی هیولا پیدا شد. مثل همه ی هیولاها. ولی این، هیولایی نبود که کانر انتظارش را داشت، هیولای کابوسی که هرشب از زمان شروع درمان مادرش به سراغش می آمد، همان که پر بود از تاریکی و باد و فریاد...
این، هیولایی متفاوت است، چیزی باستانی، چیزی وحشی؛ و آن چه می خواهد، حقیقت است.

      

یادداشت‌ها

امین

امین

1402/10/7

          «همیشه که یه آدم خوبه در کار نیست. یه آدم بده هم همین‌طور. بیشتر مردم یه چیزی بین این دوتا هستن.»

نوشتن برای این کتاب سخته. خیلی سخت. حدود دو سال پیش که اولین بار کتاب رو خوندم، دوستش داشتم، اما بعضی جاهاش برام گنگ بود و حتی درکش نمی‌کردم. این شد که بعد از پایان کتاب، رفتم توی گودریدز و شروع کردم به خوندن ریویوهای کاربرها و انگار... انگار وارد یه دنیای دیگه شدم. وقتی احساسات کاربرهای دیگه، ایرانی و خارجی، رو می‌خوندم، تجربه‌هایی که پشت سر گذاشته بودن، اینکه چقدر کتاب براشون ملموس بوده، انگار که معنای جدیدی از کتاب رو درک کردم. برام دوست‌داشتنی‌تر شد.

امسال که خواستم بالاخره براش مرور بنویسم، دیدم دلم می‌خواد که دوباره بخونمش. به‌خصوص که چندتا از دوستانم در حال تجربه‌ی وضعیتی شبیه وضعیت کانر هستن. این بار کتاب برام روشن‌تر بود، واضح‌تر بود، ملموس‌تر بود. نویسنده دست روی موضوع حساسی گذاشته: از دست دادن عزیزان و عذاب وجدانی که ممکنه در وجود بازماندگان ایجاد کنه. عذاب وجدان از اینکه آدم بخواد رنج انتظارش بالاخره تموم بشه، عذاب وجدان از فکر به آینده‌ای بدون اون، عذاب وجدان از رنجی که اون می‌کشه و ما نمی‌کشیم... و گرچه شخصیت اصلی کتاب نوجوانه، اما به‌نظرم این احساسات بزرگسال‌ها رو هم بی‌نصیب نمی‌ذاره. در کنارش به چیزهای دیگه‌ای هم می‌پردازه. مثلاً حسی که آدم توی این شرایط از رفتار و ترحم اطرافیان می‌گیره.

نحوه‌ی روایت کتاب رو خیلی دوست داشتم. داستان در دل داستان... هر داستان هم بی‌نهایت جذاب بود. داستان‌ها به بهترین شکل قضاوت‌های اخلاقی کانر و خواننده رو به چالش می‌کشن. داستان سوم گرچه شاید از این نظر کمتر به دوتای دیگه شباهت داشته باشه، اما نویسنده توی بخش‌های پایانی کتاب منظورش از اون رو هم می‌گه. خود داستان‌های هیولا ستاره‌های جداگانه‌ای می‌طلبن.

سرنوشت خالق ایده‌ی اصلی کتاب هم به اثرگذاریش -برای من- اضافه کرد. شبون داد قبل از اینکه فرصت کنه داستانش رو تموم کنه و وقتی که فقط طلیعه‌ی داستان رو نوشته بود، بر اثر سرطان از دنیا می‌ره. ناشر هم با استفاده از پی‌رنگ داستان و توضیحاتی که شبون داده بود، نوشتن کتاب رو به عهده‌ی پاتریک نس می‌ذاره. پاتریک نس هم با وفاداری به پی‌رنگ داستان (که البته پایانش مشخص نبوده)، قصه‌ی خودش رو خلق می‌کنه. این همکاری برام جالب و غم‌انگیز بود و نتیجه‌ی کار هم اون‌قدر خوب بود که حتماً سایر کتاب‌های شبون داد و پاتریک نس رو می‌خونم.

کتاب خیلی جاهاش نمادینه. احتمالاً دریافت‌های افراد از بخش‌های مختلف کتاب، بسته به تجربه‌ی زیسته‌شون، با هم متفاوت باشه. پاتریک نس توی مقدمه‌ی کتاب نوشته «قصه‌ها با نویسنده‌هایشان به پایان نمی‌رسند» و این کتاب هم برای من با خوندنش به پایان نرسید. خوندن مرورهای بقیه‌ی کاربرها تجربه‌ی مطالعه‌ی این کتاب رو برام امتداد داد و احتمالاً از اون کتاب‌هاییه که هیچ‌وقت از ذهن و قلبم بیرون نره.

خوندنش رو به همه، فارغ از سن و سال، توصیه می‌کنم.

پ.ن 1: طنز بین کانر و هیولا خیلی خوب بود.

پ.ن 2: تصویرگری‌های جیم. کی، مثل همه‌ی کارهاش، فوق‌العاده بودن.

«بعضی وقت‌ها آدما به دروغ گفتن به خودشون خیلی بیشتر احتیاج دارن تا به دروغ گفتن به دیگران.»
        

22

          #یادداشت_کتاب 
#هیولایی_صدا_می‌زند
کتاب "هیولایی صدا می‌زند" برخلاف طرح جلدش در نشرهای مختلف و همینطور عنوانش، در ژانر وحشت نیست. درواقع این نام و طراحی جلد، به جای تبلیغ مثبت، شبیه ضد تبلیغ عمل کرده است؛ در حدی که حدود سه ماه است به دلیلی باید کتاب را می‌خواندم اما با دیدنش رغبت نمی‌کردم سراغش بروم. اما با خواندن نظرات بهخوان، نظرم تغییر کرد و یک روزه تمامش کردم! در حقیقت کتاب آنقدر جالب و خوش‌خوان است که وقتی دست گرفتم، تا مجبور نشدم، زمینش نگذاشتم و در همان نشست اول حدود ۸۰ درصد کتاب را خوانده بودم.

داستان درباره موضوع وحشتناک سرطان است. کانر پسری نوجوان است که چند سال است با بیماری سرطان مادرش دست و پنجه نرم می‌کند. اما برخلاف کلیشه‌های همیشگی، کتاب به زاویه نگاه جدیدی پرداخته، سختی‌هایی که اطرافیان فرد بیمار تحمل می‌کنند. مسائلی از جمله: غصه بیماری عضو عزیز خانواده‌ات، تغییر رفتار اطرافیانی که از این موضوع و سختی‌ای که تحمل می‌کنی باخبر شده‌اند، خستگی‌های ناشی از فشارهای داشتن عضو بیمار در خانواده (خصوصا اگر والدین یا همسر باشد) و ...

کانر هم با همه این مشکلات دست به گریبان است. علاوه بر آن‌ها، پدرش هم سال‌ها قبل از مادرش جدا شده و خانواده جدیدی تشکیل داده، و مادربزرگش هم آدم خاصی است که از نظر کانر اصلا شبیه مادربزرگ‌ها نیست و آبشان با هم توی یک جوی نمی‌رود.
در همین زمان هیولایی به سراغ کانر می‌آید. هیولایی که ادعا می‌کند کانر او را احضار کرده و آمده تا ۳ داستان برای کانر تعریف کند و او را نجات دهد. داستان‌هایی که هر کدام می‌توانند ساعت‌ها انسان را به فکر فرو ببرند.

کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنم؟ به همه بزرگترهایی که تجربه مشابه داشته‌اند یا نداشته‌اند. اما برای نوجوانان، اگر تجربه مشابهی نداشته‌اند یا ندارند، کامل قابل توصیه است چون حجم غم آن شبیه واکسن عمل می‌کند. اما اگر نوجوانی در حال تجربه چنین وضعی است یا قبلا تجربه کرده، باید بر اساس روحیاتش، تجویز کرد که این کتاب را بخواند یا نه. 


        

34