یادداشت زهرا عباد
1403/7/6
#یادداشت_کتاب #خوبهای_بد_بدهای_خوب کتابِ مدرسه خوبها و شرورها یا ترجمه فارسیاش، خوبهای بد بدهای خوب، ایده بسیار جذابی را بیان میکند؛ اینکه شخصیتهای قصهها و بخصوص افسانهها، در مدرسهای درس میخوانند و برای خوب یا شرور بودن تربیت میشوند. بعد به جنگل میروند و داستان زندگی خود را میسازند. داستان زندگی آنها نوشته میشود و تبدیل به کتاب میگردد و به دست آدمهای عادی یا کتابخوانها میرسد. اما دویست سال است یک اتفاق جدید افتاده و آن این است که هر چهار سال یکبار که مدرسه دانشآموز جدید میگیرد، دو نفر هم از همان آدمهای عادی کتابخوان، از روستای گاوالدان دزدیده میشوند و به مدرسه آورده میشوند. دو بچه که یکی به خوبی شهره است و یکی به بدی و شرارت. تا اینجا آدم انتظار دارد با این ایده خلاقانه، یک داستان جذاب بخواند. خصوصا که همان ابتدای داستان، میبینیم که دختر خوب روستای گاوالدان میافتد در مدرسه شرورها و دختر بد، میافتد در مدرسه خوبها. چه چالش و گرهای بهتر از این! اما هرچه در داستان فرو میرویم، تقریبا ناامیدتر میشویم. چرا؟ چون منظور نویسنده از خوبی، یا مدرسه خوبها، مدرسه پرنسسها و شاهزادههای افسانههاست. شما بخوانید مدرسه باربیها. دختران زیبا با لباسهای دامن پفی، که فقط به زیبایی اهمیت میدهند و صاف راه رفتن و ... و شاهزادههای سبکمغزی که فقط در تیراندازی و شمشیرزنی مهارت دارند. شرورها هم آدمهای زشت و نفرتانگیز و حال به هم زن هستند. حالا میروید جلوتر و امیدوار میشوید که سوفی،دختر زیبای مدرسه شرورها، کمی اوضاع را تغییر دهد یا آگاتا دختر زشت مدرسه خوبها، چیزی بروز دهد. این کار را هم میکنند ولی باز نویسنده انگار به دلش نمینشیند و ترجیح میدهد این دو هم همرنگ جماعت شوند یعنی آگاتا برای اینکه نشان دهد خوبی در دل است نه ظاهر، باید ظاهر خودش هم زیبا شود. یا برای اینکه نشان دهد دخترها فقط نباید منتظر شاهزادهای با اسب سفید بمانند، باید خودش هم عاشق شاهزاده شود! و همین چیزها برعکسش برای سوفی. یعنی برای اینکه نشان دهد بدی در قلب و ذهن آدمهاست نه در ظاهر، باز باید سوفی زشت و چروک و پیر شود! یعنی ظاهر هرکس باید شبیه درونش شود. چرا؟ چون ظاهرا نویسنده در داستانهای افسانهای قدیمی گیر کرده و نمیخواهد شمهای از حقیقت جهان هم در داستانش بیاید! اما وقتی بیشتر در بطن داستان فرو میرویم، رگههای زشتتری هم پیدا میشود که دیگر مطمئن میشویم عمدی در کار است. وقتی میبینیم مخاطب مدام بین این دوگانگی گیر میافتد، پرنسس نازنازی زیبا یا فمینیست همجنسگرای متنفر از مردها؟ نویسنده اول کل داستان را با موضوع اول، حال به همزن میکند، بعد میگوید "همه ما میدانیم اولی مال افسانههای قدیم بود و به درد نمیخورد، پس به الگوی جدید رو بیاورید. عشق حقیقی که مهم نیست بین دو همجنس باشد یا جنس مخالف." تا اینجا اوکی، ما هم معتقدیم عشق حقیقی جنسیت نمیشناسد اما وقتی به بروز و ظهور آن با رفتار بینجامد (آغوش و بوسه) دیگر مشخص میشود قضیه چیز دیگر است! این بوسهها در کل کتاب نشر پرتقال سانسور شده بود ولی هر کتابخوان نیمهحرفهای هم میتواند تک تک آنها را تشخیص دهد. خصوصا که در همه افسانههای قدیمی، طلسمها با بوسه شاهزادها و پرنسسها شکسته میشد!! ترجمه نشر پرتقال اصلا رضایت بخش نبود. البته بخش بزرگ اشکال آن بر عهده ویراستاری کار بود ولی اشتباهات فاحش و اعصابخردکن باعث شد به این فکر کنم که نشر پرتقال آنقدر که برای طرح جلد و زلم زیمبوهایش هزینه میکند، به کیفیت متن کتاب اهمیت نمیدهد. بماند که اصلا چنین داستانهای آبکی (در موضوع ظاهری و داستانپردازی) و خطرناک (در آموزش لایههای پنهان) اصلا چرا باید چاپ شود. چیزی که ظاهرا مشابهش هم زیاد شده ولی لااقل آنها همچنان به نگاه سنتی رسیدن دختر و پسر به هم معتقدند نه این مدل نگاه صنعتی و مدرن!!!
(0/1000)
نظرات
1403/7/7
چه خوب گفتی👌 من البته نسخه سینماییش رو دیده بودم و نمیدونستم از این کتاب بوده
1
ماه آسمان 🇵🇸
1403/7/7
3